شماره ۴۳۷ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۵ آذر
صفحه را ببند
جذابیت باطنی

وقتی وارد کلاس ما شد در نظر اول صورت زشتی داشت. دندان‌هایی نامتناسب با گونه‌هایش، موهای کم‌پشت و رنگ چهره‌ای تیره. هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه مقابل او دختر زیبا و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و گفت: «می‌دونی زشت‌ترین دختر این کلاسی؟» یک دفعه کلاس از خنده ترکید. بعضی‌ها هم اغراق آمیز‌تر می‌خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی در جوابش جمله‌ای گفت که موجب شد در‌‌ همان روز اول، احترام ویژه‌ای در میان همه و از جمله من پیدا کند: «اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.» او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان‌ترین فردی است که می‌توان به او اعتماد کرد و لذا بعد از یک ماه کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می‌خواستند با او هم گروه باشند. او برای هر کس نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می‌گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و… به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق‌ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب‌ترین یاور دانش‌آموزان را داده بود. بله ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید‌هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف‌هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه‌های مثبت هر فرد اشاره می‌کرد. مثلاً به من می‌گفت بزرگ‌ترین نویسنده دنیا و به خواهرم می‌گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این متعجب بودم که او در هفته اول آشنایی چگونه این را فهمیده بود. سال‌ها بعد وقتی به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری‌اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم. 5 سال پیش وقتی برای خواستگاری‌اش رفتم، دلیل علاقه‌ام را جذابیت سحر آمیزش عنوان کردم و او با‌‌ همان سادگی و وقار همیشگی‌اش گفت: «برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!» در حال حاضر من از او یک دختر 3 ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند. روزی مادرم از همسرم سؤال کرد: «راز زیبایی نوه‌اش در چیست؟» همسرم جواب داد: «من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.» مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.

 


تعداد بازدید :  329