شماره ۴۳۶ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۴ آذر
صفحه را ببند
مصرف گرایی، تجمل و مرگ
| آریو صدر | روزنامه نگار |

صنعت تبلیغات در 20 سال اخیر به یکی از پرمنفعت‌ترین صنایع جهان تبدیل شده و میزان پولی که سالانه در این عرصه گردش دارد، گاه حتی بیشتر از ارزش صنایعی است که برای فروش محصول خود به تبلیغات روی می‌آورند و غلو نیست اگر ادعا کنیم این مبلغ بودجه سالیانه برخی کشورها را نیز تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. کشورهایی که هرچند در ردیف کمتر توسعه یافته‌ها دسته‌بندی می‌شوند اما اتفاقا پر و پا قرص‌ترین طرفداران «برند»ها - به عنوان اصلی‌ترین بازیگران در بحث هزینه‌های تبلیغاتی – در آن‌ها زندگی می‌کنند. در جوامعی که «برند»‌ها به مدد بمباران تبلیغاتی برای خود مشتری جمع می‌کنند، کالاهای تقلبی و جعلی نیز بازار پر‌رونقی دارند هرچند که در نهایت خدشه‌ای به برند اصلی وارد نمی‌شود زیرا او با صرف هزینه سنگین تبلیغاتی، همچنان در بازار تجمل‌گرایی به تاخت‌و‌تاز خود ادامه می‌دهد. به واقع در این آشفته‌بازار اساسا تبلیغات است که باعث تشخص مارک یا مدل خاصی می‌شود و گرنه که اگر مصرف‌کنندگان تنها کارآمدی هر وسیله را مد نظر خویش قرار می‌‌دادند به احتمال زیاد تاکنون کار بسیاری از کمپانی‌های بزرگ به ورشکستگی کشیده شده بود. ناگفته نماند دل اغلب مردم از تبلیغات کالاهای مصرفی که در و دیوار شهرها، صفحات روزنامه‌ها و حتی سریال‌های تلویزیونی را قبضه کرده‌اند خون است اما موضوع اینجاست که اساسا اگر این تبلیغات نتیجه‌ای در بر‌نداشت، شرکت‌ها و بنگاه‌های اقتصادی هرگز تن به هزینه‌های گزاف آن نمی‌دادند. به عقیده بسیاری از مردم این تبلیغات بیشتر آزار دهنده است تا مفید، اما تاثیر همین تبلیغات آزاردهنده انکارناپذیر است. در واقع تکرار تبلیغ یک کالا آن را ملکه ذهن مخاطب - در اینجا مصرف کننده - کرده و در حقیقت آن نام خاص به واسطه همین تکرار در ذهن او رسوب می کند، به طوری که موقع خرید انتخاب دیگری نمی‌تواند انجام دهد. اتفاقی که این میان می‌افتد خیلی ساده است. ما در یک زندگی بر پایه و اساس مصرف‌گرا گیر افتاده‌ایم و نه تنها برای خلاص شدن تلاشی نمی‌کنیم بلکه طناب‌های جدیدی به آن اضافه کرده و دست و پای خود را محکم‌تر به آن گره می‌زنیم تا مبادا روزی از این وضعیت اسفناک رها شویم. در این چرخه مصرف، هرچقدر هم که بدویم یا رندی کنیم باز هم عقبیم.
تیتری که ابتدا برای این یادداشت انتخاب کردم، «مسابقه مرگ» بود و دلیل منصرف شدنم به همزمانی انتشار با چند مرگ دلخراش اخیر از بیماری سرطان برمی‌گشت. به فکرم رسید آدرس غلط دادن به آن‌هایی است که مطلب را می‌خوانند و احساسم این بود که کار درستی نیست. اما چرا مسابقه مرگ؟ چون در این «مسابقه چشم و هم‌چشمی»، تنها مرگ است که نصیب شرکت‌کنندگان می‌شود و آن‌ها حتی امکان لذت‌بردن از چیزهایی که سخت بدست‌شان آورده‌اند را هم ندارند. چرا؟ چون به محض سبقت از نفر قبلی، فرد دیگری از شرکت کننده جلو زده و حالا این اوست که باید تلاش کند از قافله عقب نماند و این چرخه‌ای است که تا ابد – و زمان مرگ - ادامه دارد. حال چاره کار چیست و کجاست؟ در واقع با اندکی تامل می‌توان دریافت هرکدام از ما اگر کمی اعتماد به نفس داشته باشیم و سعی کنیم به موفقیت‌های ساده‌مان افتخار کنیم و یاد بگیریم به شخصیت دیگران– و نه دارایی شان – احترام بگذاریم و نترسیم از اینکه مدل خودرو یا برند لباس یا مارک عینک‌مان باعث فرار دوستان و آشنایان از اطراف‌مان شود و ... شاید راه نجاتی هنوز باقی مانده باشد. اگر این بخش قضیه درست می‌شد آنگاه می‌توانستیم به رقابت در خوشفکر بودن، خلاقیت، با فرهنگ و باسواد شدن بیاندیشیم هرچند که این‌ها اموری نیستند که کسی برای تبلیغ‌شان هزینه‌ای انجام دهد.


تعداد بازدید :  381