شماره ۱۴۷۹ | ۱۳۹۷ يکشنبه ۲۸ مرداد
صفحه را ببند
زهر كشنده خيانت

از كودكي خنده‌هاي محو مادر و چهره خسته پدر را به ياد دارد؛ خاطراتي بسيار دور كه با زلزله‌اي به پايان مي‌رسند و تنها باقي‌مانده آنها چهره خاك‌گرفته نوزادي است كه حتي توان گريه‌كردن هم ندارد. خاك‌ها روي هم تلنبار شده‌اند تا ترس لرزش‌های وحشتناك ساعت‌ها پيش را مخفي كنند. از خانواده‌اي 6‌نفره تنها نوزادي زنده مانده و با ميك‌زدن انگشتش تلاش را براي بودن نشان مي‌دهد. سگ‌هاي زنده‌ياب از زيرآوار پيدايش مي‌كنند و بعد از مدت‌ها خانواده‌اي جديد «سيما» را در آغوش مي‌كشد؛ چون تنها صورتش از خاك بيرون بوده، «سيما» مي‌نامنش. در دوران دانشجويي از قصه زلزله رودبار و گره‌خوردنش با سرنوشتش باخبر مي‌شود. در رشته حسابداري تحصيل مي‌كرد كه دل به يكي از هم‌دانشگاهي‌هايش مي‌دهد و زندگي مشتركش را شروع مي‌كند. زندگي‌اي كه سال‌هاي نخست رويايي و شيرين پيش مي‌رود تا در ‌سال چهارم خود تلخي‌هايش را رو كند. قصه جدايي «سيما» شايد مثل بسياري از زنان به خيانت ختم مي‌شود، در حالي كه «سيما» قماربازي و اعتياد همسر را ناديده مي‌گرفت تا زندگي زناشويي‌اش از هم نپاشد. بارها به اجبار و گاهي به مهرباني همسرش را راهي كمپ‌هاي ترك اعتياد كرد و دل به اين اميد بست كه پاك همچون روزهاي آشنايي‌اش از كمپ بيرون بيايد و زندگي‌شان رنگ‌وبوي خوشبختي آن روزها را بگيرد، اما اين اميد تنها يكي، دو ماه دوام مي‌آورد و دوباره شب‌ دير آمدن‌ها و فحاشي‌ها از سر گرفته مي‌شد. به مرور زمان از سركار رفتن هم خبري نبود و تنها درآمد «سيما» زخمي مي‌شد براي دردهاي زندگي اگرچه پول مواد و قماربازي همسرش هم گوشه‌اي از مخارج زندگي مشتركشان بود. آتش قماربازي به جان زندگي‌شان افتاده بود و از جهیزيه كامل روزهاي نخست زندگي ديگر خبري نبود، چون روزي مبل‌ها خرج باختش مي‌شدند و روزي ديگر جاي خالي تلويزيون و فرش‌ها به چشم مي‌خورد، البته قرض گرفتن از دوست و آشنا هم دردسر ديگري بود كه «سيما» نمي‌توانست براي آن راه‌حلي بيابد. مشكلات روزبه‌روز بيشتر مي‌شدند و حواس‌پرتي سركار هربار بيشتر تكرار مي‌شد. اما ديدن زني در خانه‌اش به او ثابت كرد كه تنها با صبر كردن چيزي درست نمي‌شود و دردي از زخم‌هاي زندگي مشتركش دوا نمي‌كند. ابتداي آشنايي هر دو جزو معدل‌ بالاهاي دانشگاه بودند، اما همسرش هميشه نفر نخست رشته حسابداري دانشكده بود؛ پسري تيزهوش و درس‌خوان كه اگر كنارش سيگار مي‌كشيدند، حالش بد مي‌شد و همين ويژگي‌ها در كنار مسئوليت‌پذيري و مهرباني از او گزينه مناسبي براي ازدواج ساخته بود؛ ويژگي‌هايي كه تنها سه‌، چهار ‌سال در زندگي مشترك دوام آوردند و شرايط از او آدم ديگري ساخت؛ مردي كه كاملا براي «سيما» غريبه بود. معدل بالاي «ساسان» باعث شد در يك شركت بزرگ بازرگاني مشغول به كار شود و خيلي زود به درآمد بالا برسد؛ روزهايي كه اين درآمد براي خريد هديه براي «سيما»، جشن‌هاي كوچك دو نفره و وسايل براي زندگي خرج مي‌شدند و بخشي از آن هم كمک‌هزينه‌اي مي‌شد براي زندگي پدر و مادر «سامان»، اما كم‌كم اين درآمد باعث شد افرادي دوروبر «سامان» را بگيرند كه هيچ سنخيتي با او نداشتند و به مرور او را وارد دنيايي كردند كه كاملا با آن غريبه بود، اما تفنن و سرگرمي هرازگاهي كه گاهي با شيريني برد آميخته مي‌شد و زماني با تلخي باخت، هر شب بهانه‌اي می‌شد براي سست شدن و بالاخره فروريختن زندگي مشتركش.        

 


تعداد بازدید :  399