شماره ۱۴۷۷ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۵ مرداد
صفحه را ببند
سرسخت‌تر از زندگي

اهل قم است و سال‌هاي خيلي پيش پدربزرگ‌ومادربزرگ‌هايش راه تهران را در پيش گرفتند و حالا سه‌ نسل اين خانواده در تهران متولد و بزرگ شده‌اند اما هنوز هم اگر از «شيوا» بپرسي اصالتا كجايي هستيد، مي‌گويد قم. ‌سال 57 به دنيا آمد و تنها برادري بزرگتر از خودش داشت اما سه‌، چهار ‌سال بعد دو برادر ديگر به جمع خانواده اضافه شدند دوقلوهاي دوست‌داشتني. «شيوا» كه در ميان برادران قدكشيده بود، علاقه‌مندي‌هايش به پسرها نزديك‌تر بود. با آنها فوتبال بازي مي‌كرد و عاشق دوچرخه‌سواري و هفت‌سنگ بود، البته بزرگ‌شدن در ميان برادرها از او دختري سرسخت ساخته بود. ديپلم كه گرفت با تمام مخالفت‌هاي خانواده رشته مهندسي را انتخاب كرد و در شاخه عمران ادامه تحصيل داد. در دانشگاه پرانرژي و فعال‌بودنش او را مشهور كرده بود و از همان دوران با خود عهد كرده بود که مخارج تحصيلش را خودش تامين كند و  اين‌بار هم با تمام مخالفت‌هاي پدر و برادرها در كنار درس كار كرد. ليسانس را كه تمام كرد، براي فوق‌ درس خواند اما اين‌بار به تشويق يكي از دوستان تصميم گرفت در كشوري ديگر ادامه تحصيل بدهد. 25 سال بيشتر نداشت و آرزوهاي بزرگي در سر مي‌پروراند براي همين دور از چشم خانواده شروع به يادگيري زبان كرد اما بالاخره اين مسأله لو رفت و خانواده و به‌خصوص برادرها از تصميم «شيوا» مطلع شدند ولی اين‌بار «شيوا» در مقابل مخالفت‌ها نتوانست كاري از پيش ببرد و در نهايت راهي جز تسليم‌شدن در برابر تصميم خانواده نديد؛ تصميمي كه تمام آرزوهايش را بر باد داد و روي ديگر سكه زندگي را به او نشان داد. شورهاي خانوادگي به اينجا ختم شد كه «شيوا» راهي خانه بخت شود و اگر قرار به زندگي در كشوري ديگر است، همسري را كنار خود ببيند. گريه‌ها و قهروآشتي‌هاي «شيوا» راه‌ به جاي نبرد و به‌ناچار رخت بخت به تن كرد تا سرنوشت افسار زندگي‌اش را به دست بگيرد. تنها چيزي كه مدام در گوشه ذهن «شيوا» خانه كرده بود، ادامه تحصيل بعد از ازدواج و برآوردن آرزوهايش بود اما غافل از اينكه هميشه قرار نيست زندگي به ميل او بچرخد. هنوز يك‌ سال از زندگي‌اش نگذشته بود كه متوجه شد ديگر حريف سرنوشت نيست و براي همين دست به دامن خانواده شد و از مشكلات و بداخلاقي‌هاي همسرش گفت اما اين‌بار هم شكست‌خورده ناچار به قبول شرايط شد؛ چون تنها يك‌ جمله را مدام مي‌شنيد که «با لباس سفيد رفته‌اي با كفن برمي‌گردي». براي همين تصميم گرفت ديگر هيچ‌ وقت از مشكلات و زندگي‌اش چيزي به كسي نگويد و خودش سنگ‌ صبور خودش باشد. هنوز درگير مشكلات و سروسامان دادن زندگي ناخواسته‌اش بود كه مسئوليت مادري را به عهده گرفت؛ مسئوليتي كه كار را بر او سخت‌تر مي‌كرد. تمام زندگي‌اش اين شده بود كه هم در خانه و هم بيرون از خانه كار كند تا چرخ زندگي بچرخد اگر چه ناچار بود پول مواد همسرش را هم تامين كند اما اين همه قصه «شيوا» نبود؛ چون هرازگاهي كه خسته به خانه مي‌رسيد، طلبكاران پاشنه در را از جا درمي‌آوردند و هر بار وسيله‌اي از خانه يا پس‌انداز ناچيز «شيوا» قرباني مي‌شد تا اينكه كار به جايي رسيد كه مجبور به فروش حلقه ازدواجش شد. اما ديگر كارد به استخوانش رسيده بود و تاب نشئگي‌ها و خماري‌هاي همسرش را نداشت براي همين دور از چشم همه اقدام به طلاق كرد و براي هميشه زندگيشان را نجات داد، البته تازه اين شروع سختي‌ها بود؛ چون نه جايي در خانه پدري داشت و نه حمايتي از برادرها براي همين با همان سرسختي‌اي كه از خودش خبر داشت، افسار زندگي‌اش را به دست گرفت و زندگي كوچكي براي دخترش تدارك ديد. حالا دو سالي مي‌شود كه با دخترش در لندن زندگي مي‌كند. «شيوا» با مردي ايراني ازدواج كرده و حالا مادر پسري 6 ماهه است و براي فرزندانش روياهاي قشنگ مي‌سازد.


تعداد بازدید :  426