پویا سعیدی| تلویزیون یعنی سرگرمی به هر قیمتی. یعنی قدرت انتخابی نامحدود به نام ریموت کنترل و چندصد آدم و کارِ شبانهروزیِ سرگرمیسازی. ورِ بدِ آن را نامیدهاند صنعتِ فرهنگ و ورِ خوبش را هم صدگیگابایت خاطره از برنامهها و سریالها و کارتونهای خوبی که در ذهنِ هرکدامِ ما حک شده، ساخته است. شما اگر یک گیرنده قانونیِ دیجیتالی داشته باشید، میتوانید هفتاد هشتاد تا شبکه داخلی را ببینید.
انسان امروز یعنی یک توده عظیمِ گوشت و خون و تن، که لمیده و مدام کانال عوض میکند. تا آخر عمرش هم اگر انگشتش یاری کند، کانال برای عوضکردن دارد. آنقدر حل میشود در بازی رنگ و نور و تصویر مستطیل سیاه که با آن یکی میشود. لحظهای در خیابانهای ویران شام است و لحظه دیگر توی مسکوی جامجهانی.
این آدم، یک لحظه به پشت سرش نگاه میکند. صدها جفت چشم را تشخیص میدهد که توی تاریکی، منظم و مرتب نشستهاند روی صندلیهایشان و خیرهاند به نمایش زندگی او. همهمه درمیگیرد که چه خبر شده؟ یکی از تماشاگران میزند زیر آواز و طولی نمیکشد که تماشاگران یک گروه کرِ هماهنگ میشوند. پس از پایانِ آواز برمیگردند و رو به ردیفِ تماشاگرانی که پشتسرشان نشستهاند، تعظیم میکنند. تماشاگران دوم بلند میشوند و خیره میمانند به مردی که درست پشتسرشان، لم داده روی یک مبل و کنترل دستش است و با دهان باز این نمایش را میبیند.
نمایش «رازِ بقا» یک چنین آینهای را مقابل آینه روبهرویش میگذارد و تصاویری را تکثیر میکند تا ابدیت. تا آنجایی که هر بازیگری تماشاگرِ نمایشی دیگر است.
روز پایانیِ «رازِ بقا» از کفتان نرود. نمایشی که به درستی در آوار خبرهای ناگوار این روزها، ساعتی گوارا را برای مخاطبش رقم میزند: تماشاخانه پالیز، سالن ۲، ساعت 18.