ليلا مهداد| «زن و مرد نبايد از هم دور باشند» جملهاي آشنا كه نسلهاي قديمي آن را از پدر و مادرهایشان ميشنيدند و به فرزندانشان توصيه ميكردند اما حالا اوضاع کمی فرق کرده، حالا گاهي همسران به دلايل مختلف مجبورند زندگي دور از هم را تجربه كنند؛ روش جديدي از زندگي كه بعضي زوجها آن را امتحان ميكنند و از آن احساس خوشبختي و رضايت هم دارند، البته در اين سبك از زندگي اين مرداناند كه بيشتر به دلايل شغلي از خانواده جدا ميشوند تا در شهر يا كشور ديگري زندگي كنند؛ اگرچه زنان هم براي ادامه تحصيل و گاهي براي مهياكردن شرايط اقامت زودتر از همسرانشان راهي كشور ديگري ميشوند و اين دوري رقم ميخورد؛ دورياي كه افراد روشهاي مختلفي براي مقابله با آن در پيش ميگيرند. روشهايي كه به گفته روانشناسان ميتواند ارتباط نزديكي با تيپهاي شخصيتي اين افراد داشته باشد.
بايد تحمل كرد
ماجراي رضا و همسرش كمي متفاوت است. در قصه دوري آنها، «رضا» تنها مانده است و همسرش به كشور ديگري مهاجرت كرده است. «نزديك به 30سال از زندگي زناشوييمان ميگذرد. زندگياي كه حاصل آن يك پسر و دختر است. دخترم عاشق رشته پزشكي بود و براي همين يكي از دانشگاههاي تركيه را براي تحصيل انتخاب كرد و همسرم هم با او همراه شد تا چندسالي با دخترم زندگي كند تا او راه و رسم زندگي در كشور غريب را بياموزد.» رضا يكسالي ميشود كه از خانوادهاش دور است. «بعد از رفتن همسر و دخترم به تركيه پسرم كارش در تهران را رها كرد و سوداي مهاجرت كرد و درنهايت متقاعدش كردم در يكي از شهرهاي تركيه زندگي كند تا كارهاي مهاجرتش براي كانادا مهيا شود.» رضا تنهايي را سخت ميداند اما معتقد است دورياش از خانواده تنها بعد مسافتي دارد. «تنهايي خيلي سخت است اما براي آينده فرزندانم بايد تحمل كنم. هر روز با همسر و فرزندانم تصويري صحبت ميكنم. همسرم تكتك كارهايي كه در روز انجام داده را برايم تعريف ميكند. در تماسهاي تلفني از همسرم آشپزي ياد گرفتهام. عكس غذاهايي كه ميپزم را برايش ميفرستم.» رضا هم مثل تمام زن و شوهرها با همسرش قهر و آشتي را تجربه ميكند. «بيشتر قهرهايمان در مورد مسائل اقتصادي است، آن هم با قيمت حال حاضر دلار، اما خيلي زود آشتي ميكنيم چون در نهايت با هم به راهحل معقولي ميرسيم.» رضا و همسرش براي دوري بعد مسافتي هم راهحلي يافتهاند. «در يكسال گذشته همسرم سهبار تهران آمده و دوبار هم من به تركيه سفر داشتهام.» رضا حالا كه از همسرش دور است، از غرهاي او احساس رضايت دارد. «خدا را شكر همسرم هنوز غرهايش را دارد و همين غرها به من حس زندگي ميدهد. مردها به غر زنها عادت دارند و بخشي از زندگي آنهاست، البته بيشتر غرهايي كه مربوط به دلتنگي است يا در مورد سلامتي و خوراكم است را بيشتر از همه دوست دارم و بيشتر ميچسبد.» رضا مقوله وفاداري و تعهد را جدا از ساير مسائل ميداند. «بعد مسافت در متعهد و وفاداربودن به همسر نقشي ندارد. وفاداربودن مقولهاي كاملا اخلاقي است و نميتوان اين توجيه را آورد كه چون همسرم از من دور است، پس ميتوانم خيانت كنم. در واقع اين كار خيانت به خود است.»
دوباره متولد شدم
درسخواندن و ادامه تحصيل يكي از ويژگيهاي مشتركشان بود. از اواخر دوران كارشناسي يكديگر را ميشناختند و براي دكترا هدف گذاري كرده بودند. تمام اين سالها با فشار خانواده زندگي مشترك را شروع نكردند تا تكليف شغل، تحصيلات و كشور موردنظر زندگيشان مشخص شود. «مهرداد» حالا در كانادا تحصيل ميكند و «مينا» در ايران. سالهاست از هم دورند و تنها چيزي كه آنها را به هم وصل ميكند، عقدي است كه ميانشان بسته شده است. «كارم براي تحصيل درست شد اما «مهرداد» اجازه نداد و گفت بهتر است اول او برود و شرايط را براي رفتنم مهيا كند اما هر روز تماسهايمان كمتر شد. به بهانه كارداشتن، سختبودن درسها و... روزهاي اول خودم را دلداري ميدادم و تمام تلاشم را ميكردم تا با دلتنگيهايم اذيتش نكنم اما روزبهروز مكالمهها كمتر ميشد اما هنوز دلسرد نشده بودم و در مقابل كمكهاي مالياي كه به بهانههاي مختلف از من داشت، پساندازم را برايش فرستادم و حتي از بعضي دوستانم قرض كردم تا مهرداد در كشور غريب اذيت نشود، البته بخشي از پولها را براي درستكردن اقامتم درخواست كرده بود كه بعدها مشخص شد اقامت من تنها بهانه بوده است و بس. تا اينكه خانواده مهرداد به رفتارهايش شك كردند و رفتند تا از نزديك شاهد زندگي پسرشان باشند. بعد از برگشت بود كه از من خواستند تا به تنهايي مسير زندگيام را مشخص كنم و اميدي به مهرداد نداشته باشم. دوران سختي بود. افسردگي تمام زندگيم را مختل كرده بود. شبها را به روز ميرساندم تا به مرگ نزديكتر شوم. اگر خانوادهام نبودند، تمام زندگيم را باخته بودم.» البته مينا در ايران دكترا را به پايان برد و براي اقامت اقدامات لازم را انجام داد. مقصد مينا هم كانادا بود و حالا 7-6 ماهي ميشود در كانادا زندگي ميكند. «مهرداد دانشجوي متوسطي بود اما بعد از آشنايي با من انگيزه تحصيلات در مقاطع بالاتر را پيدا كرد. داشتن برنامه براي زندگي در كشوري ديگر و.... كارهاي اقامت را هم من پيگيري كردم. خودم بزرگش كردم و مزدم را هم گرفتم.» مينا در اين 7-6ماه انگيزه بيشتري براي فراهمآوردن زندگي بهتر دارد. «بعد از آن دوران سخت افسردگي و نااميدي دوباره متولد شدم. كموبيش از شرايط «مهرداد» باخبرم اما ديگر برايم اهميتي ندارد چون قبل از آمدن به كانادا همان عقد را غيابي فسخ كردم تا زني آزاد باشم و انگيزه و انرژيام را براي اهداف بلندمدت خودم بگذارم. سخت كار ميكنم، البته مرتبط با رشته تحصيليام. آينده همه چيز را نشان خواهد داد.»