به ذهنتان متبادر شده که چرا هیچکس نمیتوانست پیشبینی کند که مرتضی پاشایی تا این حد محبوب باشد؟ حالا مرتضی نه، بگویید یکی که با سرطان میجنگد، حالا سرطان نه، بگویید یکی که اهل موسیقی است، حالا موسیقی نه، بگویید یک جوان که نه روحانی است، نه سیاستمدار است و نه هر چیز دیگر! البته برخی از شایعات نشان از آن دارد که برخی خبر از این محبوبیت داشتهاند؛ مثلا به این شایعه توجه کنید: به گزارش انصافنیوز، بنابر گزارش پورتال جستوجوی متوفی بهشتزهرای تهران مرتضی پاشایی فرزند ناصر روز شنبه ۲۴ آبانماه در قطعه ۸۸ دفن شده است. برخی گمانهزنیهای اولیه حاکی از این است که به علت احتمال ازدحام بسیار مردم، عملیات دفن پیکر مرحوم پاشایی یک روز زودتر و در سکوت خبری برگزار شده است...
کاری به شایعات و این حرفها ندارم اما به این کار دارم که چه شد که میلیونها آدم متأثر شدند؟ چه شد جوانان بیمقدمه پرسروصدا، به خیابان آمدند؟ اصلا چه شد یک ترانه پاشایی 6میلیون بار در رادیو جوان شنیده شد؟ آیا باید مانند برخی به سراغ محتوای آثار فردی بهنام پاشایی رفت؛ آنجا که میگویند: مرتضی پاشایی آهنگهایش بیشتر از مرگش قلب آدم را به درد میآورد! مانند مازیار، فریدون فروغی، فرهاد و ناصر عبداللهی! اما مرتضی پاشایی خوانندهای است 4ساله و نه ستاره بود و نه تا پيش از ابتلا به سرطان چندان معروف...
آیا مرتضی پاشایی، نماد بخش عمدهای از نسل جوان ایرانی بهشمار میرفت؛ نسلی غرقه در مسائل و مشکلات اجتماعی توام با بیماری لاعلاج و سرنوشتی محتوم. جوانانی سوگوار خویش و مادران و پدرانی سوگوار آینده فرزندان خویش!
آیا باید سراغ این رفت که مردم خواستهاند مسئولانی را که با لغو و برهم زدن کنسرتها و برنامههای هنرمندان همواره سعی در طرد هنر بهویژه موسیقی و محدود کردن گسترش آن در بین جوانان داشتهاند را متوجه شکاف سلیقهای بین خود با آنان کنند؟
آیا این نمایش یک همبستگی اجتماعی جدید است. آن هم توسط شبکههای اجتماعی که فیلتر باید میشدند و نشدند؟ قدرتی خارج از كنترل دولتها! و اخبار و درخواستهایی که توسط گروههای مورد توجه قرار نگرفته اجتماعی به انسانها و شهروندان با رسانهای در جیب منتقل میشود!
آیا ابراز هیجانات و نیاز به فوران احساسات بهویژه در جوانان به دنبال امری کمهزینهتر از سیاست و حواشی آن میگردد؟ آیا تشییع و مراسم پاشایی چیزی است در قواره تجمعات زیستمحیطی و مناسباتی که نمیتوان به آن انگ و برچسب سیاست زد؟
آیا....
نمیدانم، اما گویا پیشی گرفتن امر اجتماعی بر سیاست، پیشی گرفتن امر اجتماعی بر باورهای سنتی و پیشی گرفتن امر اجتماعی بر کلیه فعالیتهای انسانی که خطرساز محسوب میشوند، امری است اجتنابناپذیر. شاید توجه مردم به مرتضی پاشایی پدیدهای است که باید مورد کنکاش و بررسی قرار بگیرد. اما یک خطر دیگر هم دارد. خطر اصلی این است که سیاستبازان و آنها که دایم به فکر مصادره حرکتهایی هستند که میتوانند جریانساز باشند از فردا بیفتند دنبال جریانسازی اجتماعی کاریکاتوری. آنها عادتشان است که عادتهای خوب مردم را خراب کنند. آنها از موجها و شعارها و اشکها درس نمیگیرند. آنها میخواهند از مردم جلوتر باشند و مردم پشتسرشان حرکت کنند. اما غافلند از اینکه حرکت مردم اینبار چندین قدم جلوتر از آنان بود و دفعه بعد اما شاید قدری بیشترک!
نسخه آسان شده این است: از مخالفت با موسیقی چیزی عاید نشد! از مخالفت با شبکههای اجتماعی چیزی عاید نشد! از مخالفت با فوران احساسات جوانان چیزی عاید نشد! از... بیاید یکبار هم برای تکتک این افرادی که برای مرتضی نگران بودند، گریستند و از کنج خانههایشان بیرون آمدند اهمیت قائل شویم. اینها داوطلبان زندگی آزاد، کرامت انسانی و شعر و ترانهاند. اینان شعارشان مرگ ندارد. اینان آمده بودند تا تابوت مرگ را به خاک بسپارند. تابوت سرطان را. تابوت طاعونی که دارد گریبان نسلی را میگیرد. اینها آمدند و نشان دادند پاشایی زنده است. اما آیا پیامشان را گرفتیم؟ فکر نمیکنم. فرق بین خيليها در همین است. برخي از الان بهدنبال تحریف ماجرای پاشاییاند. قلمهای سفارشی چرخیدنشان را شروع کردهاند....