| حسین شیرازی |
حسنآقا مامور برق محله ما برایم خاطرهای گفت که نوشتنی است، البته خودم میدانم معمولا کسی با مامور برق محل که ماهی یکبار میآید و کنتور را میخواند، نمیتواند ارتباط دوستانه برقرار کند و به همین دلیل باید توضیح دهم که من حسنآقا را از قبل میشناختم و سابقا همسایه بودیم. بگذریم. حسنآقا میگفت یکی از آشنایان قدیمی ما جنوبی است و اهل نخلستان. خودش نخل دارد و کلی روی خرمایش تعصب. مثل همه جنوبیها خونگرم است و بهجوش، صاف و ساده و خیلی زود خودمانی میشود. 2سال پیش ازش خواستم که پس از فصل خرما پزون، 20 کارتن خرمای تازه برایم بفرستد. لطف کرد و فرستاد و بنده هم نقدا حساب کردم و خرمای نسبتا خوبی هم بود. اما تقریبا در تمامی کارتنها، کیفیت ردیف رویی با خرماهای زیرین فرق داشت. ردیف رویی خیلی خوشگل و دوستداشتنی و لایههای زیرین با درجاتی از افت کیفیت. به هر حال برای من که او را میشناختم و میدانستم که آدم شریفی است و اهل حلال و حرام، تعجببرانگیز بود که چرا روی کارتن را بهتر از زیر آن چیده است. اگر اهل خدا و پیر و پیغمبر نبود یا اگر خرما را برای رفیقش نمیفرستاد، تعجبی نداشت. چیزی که کم نیست از این غشها در معاملات. اما در مورد او برایم عجیب بود. گذشت تا روزی همدیگر را در مراسم عروسی یکی از دوستان مشترک دیدیم. من الکی هی در مورد خرما حرف میزدم تا فضا را خرمایی کنم و مسأله را مطرح. تا اینکه خودش پرسید: «فلانی، خرماها خوب بود؟» بنده هم فرصت را غنیمت دانسته و گفتم: «در کل خوب بود. دستت طلا. ولی من احساس کردم خرماهای رویی بهتر از خرماهای زیری بود. قبول داری؟» شانههایش را بالا انداخت و انگار که امری کاملا بدیهی را توضیح میدهد، گفت: «خب معلومه که خرماهای رویی بهترند.» گفتم «چرا؟» گفت: «ما خرماهای خوب را میگذاریم کنار و آنها را میچینیم روی خرماهای دیگر برای تزیین کارتن خرما.» گفتم: «یعنی خرماها را به این صورت تزیین میکنید؟!» گفت: «آره!»
بنده توی دلم: جلالخالق! چه خوب آدمها برای خودشون همهچیز رو توجیه میکنن! کاملا هم احساس میکنن منطقیه!
زن همسایه طبقه بالا: هرجور بخوان سر مردم کلاه میذارن، اسمش رو هم میذارن تزیین!
حسنآقا: البته من دوستم رو میشناسم. واقعا اهل کلاه گذاشتن نیس.
آقا آیت (بازنشسته ارتش و مسئول خرید خانه): بعضی از این میوهفروشیها رو که دیدین! یه کپه میوه میریزن توی سینی. جلوی سینی که مشتری میبینه چنان میوههای دلبری هست که آدم اگر احتیاج هم نداشته باشه، دوست داره این میوه رو توی خونه داشته باشه. ولی امان از پشت سینی! یعنی اون قسمتی که میوه رو ازش بر میدارن و میریزن توی پلاستیک و وزن میکنن. هرچی میوه خرابه ریخته اونجا.
بنده: میبینم که آقا آیت حسابی حرفهای شده در میوه خریدن! بهتر بود از همون ابتدا به جای رفتن به ارتش مسئول خرید رستوران میشدی!
زن همسایه طبقه پایین: کی دیگه این روزا حلال و حروم سرش میشه؟!
حسنآقا: من هم قبول دارم که کار دوستم شبیه کار اون میوهفروش است. اما باور کنید خودشم تا حالا به اشکال این کارش فکر نکرده بود.
زن همسایه طبقه پایین: شما چقدر خوشباوری دیگه، حسنآقا!
آقا آیت: خانم همسایه! یه کم گمان مثبت بیزحمت!
من: احسنت بر این آقا آیت!
دوباره من: خب حسنآقا! حالا وقتی توضیح دادی قبول کرد؟
حسنآقا: گفت روش فکر میکنم.
آقا آیت: حالا همین قدر هم خوبه. امیدوارم فکرش نتیجه بده.