شماره ۱۴۳۰ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۳۱ خرداد
صفحه را ببند
هدیه بزرگ در شب تولد
روایتی از همدلی و همراهی تیم سحر خراسان‌جنوبی در مناطق زلزله‌زده

حمايت رواني از افراد آسيب ديده و حادثه‌ديدگاني كه در بلاياي طبيعي، ضربات روحي سختي متحمل شده‌اند از مهمترين وظايف اعضاي خانواده هلال‌احمر است.
 يكي از تيم‌هاي سحر جمعيت هلال‌احمر كه در روزهاي پرالتهاب زلزله كرمانشاه در كناركودكان آسيب ديده آن ديار بود، تيم سحر استان خراسان جنوبي بود.
حسن قلي‌زاده، سرپرست تيم سحر خراسان جنوبي حرف‌هايش را با توصيف شرايط مناطق زلزله‌زده ثلاث باباجاني شروع مي‌كند.
 روستاهايي كه او و ديگر اعضاي تيم 21 نفره، 10 روز همدم و همنشين مردم داغديده‌اش بوده‌اند و خاطرات بازي و شادي كودكان ثلاث را ميان چادرها و ويرانه‌هاي روستا از ياد نبرده‌اند: «‌وقتي به ثلاث باباجاني رسيديم، منظره خانه‌هاي ويران شده و مردماني كه در چادرها زندگي مي‌كردند و كودكاني كه با چهره غمزده به خودروي ما زل زده بودند، اندوه زيادي بر دل همه بچه‌هاي گروه نشاند. اما ما بايد روحيه‌مان را حفظ مي‌كرديم. چراكه قرار بود قوت قلب اين كودكان باشيم.
وقتي از بيرجند به سمت كرمانشاه حركت كرديم، مهرباني مردم شهرمان را با خود داشتيم. يك كاميون پر از عروسك و اسباب‌بازي به همراه لوازم و تجهيزات بهداشتي و... كه قرار بود به دست مردم زلزله‌زده برسد و لبخند را روي صورت بچه‌هاي ثلاث بياورد.» قلي‌زاده مكثي مي‌كند و ادامه مي‌دهد: «8 نفر از اعضاي گروه در حوزه خدمات درماني خبره بودند، 4 نفر روان‌شناس و 4 امدادگر نيز با ما بودند.  يك تيم كامل كه مي‌خواستيم در حد توان از درد و رنج مردم بكاهيم و بچه‌هاي روستاهاي زلزله‌زده را شاد كنيم. به هر روستايي كه مي‌رسيديم، سراغ بچه‌ها را مي‌گرفتيم، عروسك و اسباب‌بازي‌ها را به آنها مي‌داديم و با اجراي نمايش‌هاي شاد وبرگزاري مسابقه، سعي مي‌كرديم خاطرات تلخ زلزله را از ذهن‌شان پاك‌كنيم.» قلي‌زاده خاطره‌اي از برگزاري جشن تولد در يكي از چادرها دارد: «‌اما بهترين خاطره مشترك همه اعضاي گروه جشن تولدي است كه براي يكي از بچه‌ها گرفتيم. يك دانشجوي داوطلب كه خودش را وقف كمك به مردم روستا كرده بود، نشاني پسربچه‌اي را داد كه روز تولدش بود.  همگي كيكي تهيه كرديم و با كلي هديه و اسباب‌بازي ناگهان وارد چادرشان شديم. يك شب را با آنها در چادر جشن گرفتيم.  وقتي از چادر بيرون آمديم و وقت خداحافظي رسيد، پدر و مادرش در حالي كه اشك مي‌ريختند به ما گفتند پسرشان تا همين امروز لبخند نزده بود. حتي به ندرت صحبت مي‌كرد و همبازي بچه‌ها مي‌شد.لبخند او هدیه بزرگی برای همه ما بود.»


تعداد بازدید :  317