شماره ۴۳۲ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲۹ آبان
صفحه را ببند
وقت لازم بود تا به صلح عادت کنند

|  اسماعیل کاداره|

گیورگ ضمن نظاره بقچه‌بندی‌های رنگارنگی که بدون شک محتوی جهیز عروس بود، متحیر بود که فشنگ جهیز عروس را که قانون به شوهر اجازه می‌داد همسرش را در صورتی که قصد ترک گفتن او را داشته باشد با آن به قتل برساند، بستگان عروس جوان در کدام قوطی، در کدام جیب، در کدام جلیقه آراسته به قلابدوزی گذاشته‌اند. قانون می‌گفت: روز ازدواج هرگز به عقب نمی‌افتد. حتی اگر عروس در حال مرگ هم باشد، ولو اینکه لازم باشد او را کشان کشان ببرند، همراهان عروس او را به خانه شوهر می‌برند... حتی اگر مرده ای هم در خانه شوهر باشد ... وقتی عروس وارد خانه شود، مرده از آنجا بیرون می‌رود. از سویی می‌گریند و از سوی دیگر آواز می‌خوانند... شاید سال‌ها وقت لازم بود تا به صلح عادت کنند، همانطور که بسیاری سال‌ها لازم بود تا به فقدان آن عادت کنند. وقتی که خون آدم مشخصی گریبان انسان را بگیرد، غلبه برآن دشوار است، ولی باخونی که معلوم نبود از کجا سرچشمه می‌گیرد و کجا خشک می‌شود چه می توان کرد؟ این خونی ساده نبود، بلکه سیلاب‌های خون نسل‌های انسانی بود که در سراسر فلات جاری می‌شد، خون جوان و پیر، از سال‌ها و قرن‌ها پیش.
برشی از رمان آوریل شکسته


تعداد بازدید :  73