امانالله قرایی مقدم جامعهشناس
موضوع روزنامهنخوان بودن مردم ما به همان نبود فرهنگ مطالعه در ایران برمیگردد. این مسأله را میتوان در گذار تاریخی بررسی کرد و در این میان باید به دو مقطع تاریخی اشاره کنیم؛ نخست دوران باستان و اوایل دوره اسلام و دوم دوره بعد از حمله مغول.
در دوران باستان ما مراکز آموزشی و کتابخانه داشتیم؛ کتابخانههای جندی شاپور، ری و بلخ که به دستور یکی از خلفا آتش زده شد. «ابن تختخی» از این دوران روایت میکند که دستور داده شد کتابها را به آب بریزند. به گفته مورخانی مثل یاقوتحموی، کتابخانههای ایران اینگونه توصیف میشد؛ از خانهای به خانهای و از شهری به شهری کتابخانه وجود داشت. دانشگاههایی مثل خردگرد، نیشابور، موصل و سرانجام نظامیه بغداد فعالیت که در این مراکز دانشجویان از درآمدهای کتابخانهها برای تحصیل استفاده میکردند. در آن دوران کتابهای زیادی در حوزههای ریاضیات، نجوم و علومانسانی، ادبیات و انشاء موجود بود و علمآموزی و دانش رونق بسیاری داشت. در دوران باستان ما 110 مدرسه داشتیم و تمام آتشکدهها مدرسه بود و محل علمآموزی؛ نظامی هم اشارهای به این دوران دارد که «چنین بود رسما در آن روزگار، که باشد در آتشگه آموزگار». یعنی روحانیون جزو معلمان بودند. اوج توجه به علم و دانش در تاریخ ما متعلق به دوران باستان بود. در قرن اول اسلام مترجمان اسلامی مثل حنین ابن اسحاق، ثابت ابن قره حرانی همه دست به ترجمه آثار یونانی و سریانی زدند که همه متعلق به قرن اول هستند. پس هر گاه محیط جامعه مناسب و کتاب و کتابخوانی رایج بود و در مقابل هر گاه جهل حاکمان در فضا حاکم میشد، روند مطالعه و علمآموزی دستخوش وضع وخیمی میشد و رو به افول میرفت.
با این حال به تدریج بعد از تبعید ملاصدرا و در کل بعد از دوره صفویه، درس خواندن و علمآموزی بیشتر خاص اشراف شد درحالیکه پیش از این دوران اینطور نبود. به بیان دیگر بعد از حمله مغول ما وارد دوران رخوت علمآموزی میشویم و جامعه به سمت بیسوادی و تحجر فکری فرو رفت؛ بهویژه در 200 -300 سالگذشته و بهخصوص در دوره قاجار که کمتر اثری از مدرسه دیده میشد. بهطورکلی حکام با خواندن، مطالعه و ترویج علم و دانش میان عوام مخالف بودند؛ صفویها میگفتند فقط بچههای اعیان و اشراف باید درس بخوانند؛ در دوره قاجار هم به همین شکل بود و بیشتر اشراف معلم سرخانه برای بچههایشان میگرفتند؛ این روند ادامه داشت تا تأسیس دارالفنون و مدارسی مثل مدرسه ادب و مدرسه شرف مظفری. شاهدیم که به تدریج از اوایل 1300 مدرسه و دانشسرا در ایران باز میشود و دانشگاهها و دانشکدهها در دوره پهلوی اول رونق پیدا میکند.
اصولا محافظهکاران و مرتجعان زمان همانگونه که در قرون وسطی هم بودند، قلمها را میشکستند؛ برای دختران که تحصیل به کل ممنوع بود و حتی برای پسران هم این نگاه بسته و محدودیتهای زیاد وجود داشت، در تاریخ ما هم به همین شکل بود. فضای فرهنگی جامعه فقط و فقط به دست حاکمان تثبیت میشد و اگر آنها نمیخواستند مردم زمینه رشد علمی پیدا نمیکردند با این حال بعد از دوره قاجار رفتهرفته کتابخانههای دانشگاههای تهران، خوارزمی و دانشگاههای شهرهای بزرگ رونق گرفت.
در کل کتاب و کتابخوانی و در ادامه روزنامهخوانی و اقبال مردم به مطبوعات به نوع حکومتها، فضای فرهنگی جامعه و مسئولان آن مربوط است؛ در جامعهای که درس خواندن زاید تلقی میشد و جاهلان بر جامعه حکمرانی میکردند کتابخوانی فنا میشد درست مثل اروپا در قرون وسطی یعنی در دوره هزار ساله از قرن پنجم و قرن پانزدهم.
در کل هرگاه جهل در جامعه حاکم بود کتاب و کتابخوانی و بهتبع چاپ روزنامه هم تحتتأثیر قرار میگرفت و کمرنگ میشد یا بهطورکلی از بین میرفت. تاریخ روزنامهها را هم اگر نگاهی بیندازیم در مییابیم که حتی در زمانی که وقایع اتفاقیه چاپ میشد، مگر چند درصد مردم سواد خواندن و نوشتن داشتند که روزنامه بخوانند. وقتی سلسله قاجار کسانی مثل امیرکبیر و قائممقام را میکشند، روند علمآموزی هم مختل میشود. اگر بگوییم همه خدمات امیرکبیر یک طرف و تأسیس دارالفنون یک طرف؛ غلو نکردهایم. چون دارالفنون نقطه اوجی برای ورود ایران به جرگه دانش و علم بود. همین جهل حاکم بر پادشاهان ما باعث شد که فرهنگ کتابخوانی و مطالعه میان مردم کمرونق باقی بماند. همین ریشههای تاریخی است که علت اصلی وضع جامعه معاصر ما در مطالعه را رقم زده است. ما یک سال دیرتر از ترکیه و 20سال زودتر از ژاپن دارالفنون داشتیم اما الان ژاپن کجاست و ما کجا هستیم. با همین عقبافتادگیها نتیجه این میشود که جامعه را به مطالعه و علم و دانش رهنمون نمیکردند؛ چرا؟ چون میترسیدند. علم و دانش موجب تغییر و تحول فکری میشد، شک ایجاد میکرد.
وقتی شک ایجاد شد سوال مطرح میشد و در نتیجه از نظر حکومتی مردم زیادهخواه میشدند و آشوب و ناامنی صورت میگرفت. پس در این فضاها شاهد بودیم که افراد جاهل تشویق میشدند؛ فرهنگ عقب میماند و کتابخانه بهوجود نمیآید. قبل از انقلاب ما کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان داشتیم، کتابخانههای متعددی بهوجود آمد ولی دوباره دچار رخوت شدیم و در جامعه کتابخوانی مورد تشویق قرار نگرفت؛ چون همان جهل عقبنشینی نکرد. کتاب و کتابخوانی باید از کلاس اول ابتدایی آغاز شود. من مقالهای در مجلات جوان و رسانه صدا و سیما نوشتم که در آن روی این موضوع که چرا ما مطبوعات و کتاب نمیخوانیم تحقیق کردم؛ جالب است بدانید در انگلیس هر دانشآموزی از اول دبیرستان باید روزانه 2 ساعت به کتابخانه برود و مطالعه آزاد داشته باشد و همه روزنامهها و مجلات را بخواند ولی اینجا نه انشاء درست گفته میشود و نه اشعار فارسی درست به بچهها آموزش داده میشود. کتابخانههای مدرسه متروکه و قدیمی است که کارآیی زیادی ندارد. چون بچهها یاد نگرفتهاند مطالعه کنند؛ کتاب و روزنامه بخوانند. بنابراین باید در یک جمله گفت «علت اصلی ز علتها جداست».