محمد صالح علاء شاعر
واقعیت مطلب این است که من تازه به مرتضی پاشایی مبتلا شده بودم. در یک برنامه نوروزی بود که او را دیدم. خیلی ظاهر هنرمندانه و شگفتانگیزی داشت. من همواره معتقدم که هم هنر و هم خرد از شگفتزدگی آغاز میشود. ظاهر پاشایی باعث شد که ابتدا فکر کنم او برای برنامه تلویزیونی اینطور لباس پوشیده و از قصد با این ظاهر آمده است. در هیچ جای ذهنم، مریضی او وجود نداشت، اما مدتی بعد فرزاد حسنی آگاهم کرد که ایشان سرطان دارد و همین جمله آغازی بود برای اینکه من به او مبتلا شوم. بعدها که او آوازهای دلبرانه خواند بیشتر روی من تأثیر گذاشت.
مراسم تشییع مرتضی پاشایی باشکوه هر چه تمام برگزار شد. شکوهی که البته مرا غافلگیر نکرد. اساسا در کشور ما دشتی، ابوعطا و ماهور تأثیر زیادی روی مردم میگذارد. اما به موسیقی پاپ امروز بیاعتنایی میشود. در اوج همین بیاعتناییها مرگ مرتضی بازتاب گستردهای داشت. حضور مردم همه را شگفتزده کرده بود. اتفاقی که خیلیها آن را باور نمیکردند، متعجب میشدند و از خودشان میپرسیدند چرا این اتفاق افتاده است؟ اما به نظر من این مسأله هم به مردم مربوط میشود و هم به شخص مرتضی. او با موسیقی پاپ و با دستگاه دشتی و ابوعطا و ترانههای دلبرانه که همیشه به صورت تاریخی در جامعه ما جریان داشته تأثیر خود را گذاشته بود. مردم او را دوست داشتند و این دوست داشتن دلیلی بود برای اینکه در مرگش همراه او باشند. نکته مهمتر بعدی این است که مرتضی خیلی شبیه اسطورهها بود. شبیه یک تراژدی. با اینکه میدانست زنده نمیماند اما کار خودش را میکرد. من خودم میدانم که فعلا قرار نیست بمیرم اما کاری نمیکنم و این دقیقا وجه تمایز آدمهای این شهر است که هیچ بیماری ندارند اما زندگی خود را به راحتی و با بیقیدی میگذرانند.
موضوع دیگری که باید درباره مرگ مرتضی و بازتاب اجتماعی مرگ او بگویم این است که اینجا مردگان خیلی ارزشمند هستند خصوصا اگر جوان باشند. اگرچه در همه جهان هم به همین صورت است. زمانیکه الویس پریسلی مرد من در آمریکا بودم و آن روز هم شبیه روز مرگ مرتضی پاشایی بود. مردم مراسم او را هر چه باشکوهتر برگزار کردند و جوانها برای الویس گریهها سر دادند. جوانمرگ شدن یک هنرمند از آن دست اتفاقات غمگینی است که در هر کجای جهان آدمها را تحتتأثیر قرار میدهد.
مسأله دیگر که بیش از همه هم مغفول واقع شده سرطان است. جوانان در پاشایی خودشان را میدیدند و آن سرطان دغدغه همه آنهایی شده بود که میدانند بهخاطر مشکلات آب و هوایی و جهانی است که ناغافل درگیر این بیماری میشوند. جوانان برای خودشان گریه میکردند چرا که مرتضی عزیز را یک آینه تمام نمای خود میدیدند. برای همین است که میگویم حضور این جمعیت خیلی پیچیده نبود. مخصوصا وقتی فضای مجازی که ارباب رسانهها به آن وقعی نگذاشتند اما غولی است که سر و دم نشان میدهد پا به میدان میگذارد همه چیز بیشتر از اندازه واقعی خودش را نشان میدهد. دنیای مجازی انرژی پنهانی دارد که در مقاطعی کارهای شگفتانگیزی از آن برمیآید. ویژگی اساطیری مرتضی هم مثل گیلگمش که دنبال زندگی جاودان بود یا باب مارلی، دلیل دیگری بود که از این حرکت مردمی غافلگیر نشویم. به نظر من غافلگیری در آینده است. باید دید که سرطان این عزیز و آب و هوا و رسانههای مجازی چه خواهند کرد. من هم مثل سایر مردم شجاعت مرتضی را تحسین میکنم. من شاید آدم مودبی نیستم اما به آدمهای مودب علاقه دارم و همین که او شجاع بود و در اوج بیماری کار خودش را میکرد برایم ستودنی است. همه قهرمانها این ویژگی را دارند. اینکه زود تسلیم نمیشوند و تا لحظه آخر به زندگی خود ادامه میدهند و اجازه نمیدهند تسلیم زندگی شوند. مردم ما به قهرمان نیاز دارند و مرتضی قهرمان تمام مردم و جوانان کشور ما بود.
البته وقتی دلایل این اجتماع را بررسی میکنم به یک موضوع اساسی دیگر هم میرسم. اینکه ما مردم علاقه زیادی به جمع شدن داریم، این جمع شدن میخواهد برای اعدام باشد یا هر چیز دیگر. این اجتماعها انگار قرار است آدمها را به هم نزدیک کند. من در طول زندگیام برای خیلیها دست زدهام و هیچ وقت هم نفهمیدم چرا آنها را تشویق کردم یا چرا در محفل آنها حضور داشتهام. ما عادت داریم سر قبرهایی گریه کنیم که مردهای ندارد. عدهای هم به خاطر اینکه همه کاری را انجام میدهند و اصولا شخصیت پیرو دارند، در این مراسم حضور پیدا کردند. مثلا فیلمی را که همه میبینند ما را ترغیب میکند که به تماشای آن بنشینیم و تحتتأثیر آن قرار بگیریم. با اینکه فیلم هیچ خاصیت دراماتیک و زیباییشناسانهای ندارد اما باز این کار را انجام میدهیم. چون معتقدیم وقتی همه کاری را انجام میدهند ما هم باید آن را انجام دهیم. خیلیها هم برای حضور بقیه در مراسم شرکت کردند تا از غافله کارهای دسته جمعی و همراهی با قاطبه مردم غافل نشوند. این مسأله خودش را در مراسم عزاداری و پاسداشت از کسانی که از دنیا رفتهاند بیشتر نشان میدهد. همانطور که گفتم به دلیل علاقه زیادی که به مردهها داریم چیزی نمانده مسابقهای را برای مردگان اختصاص دهیم و قرار است کسانی که مردههای بهتری هستند و بهتر مردهاند این جایزه را به دست بیاورند. در مجموع تمام عواملی که گفتم باعث شد تا مراسم تدفین و غم مرتضی پاشایی تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود. هر چند من پیشبینی آن را میکردم اما دلایلی را که برای این اتفاق برشمردم هرکدام برای برپا شدن هرچه باشکوهتر مراسم مرتضی پاشایی بهعنوان یک قهرمان بیتأثیر نبود.