پنگوئنهای گرسنه! | شهاب نبوی| دیشب خواب دیدم یه دسته پنگوئن نر (واقعیتش رو بگم، خودم ندیدم نر هستند یا ماده اما احساسم میگفت نر هستند.) دورهام کردند و میگن: «بگو ببینیم، اینجا چیکار میکنی؟» گفتم: «نمیدونم والا؛ آدم توی خواب، خودش تصمیم نمیگیره کجا بره که. از وقتی گفتند خب اگه گوشت گرونه، اشکنه بخورید، هروقت شبها اشکنه میخورم، سر از جاهای عجیب و غریب در میارم. شاید باورتون نشه اما دفعه قبل خواب دیدم که توی معده یه راسو هستم، اونم از این راسوهای اصیل.» خیلی افسرده و ناراحت بودند. زن و بچههاشونم در دوردست کز کرده و مثل بز نشسته بودند و همو نگاه میکردند. گیر دادند که اشکنه چیه و چهجوری درست میشه و اینجام دیگه غذا گیر نمیاد و ما گرسنهایم و از این حرفا. گفتم: «تخم دارید؟ اگه دارید بیارید، براتون درست کنم.» گفتند: «داریم اما پنگوئن که بچه خودش رو نمیخوره، ما اصول خودمون رو زیر پا نمیذاریم.» گفتم: «به جهندم، اصلا بمیرید از گرسنگی.» بعد چند ساعت دیدم، همهشون تخم پنگوئن در دست دارند میان و التماس که «داریم تلف میشیم. بهمون اشکنه بده.» خلاصه پنگوئنهام وقتی گرسنه میشن اصول و عقایدشون رو میذارند کنار.