شماره ۱۴۰۶ | ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
صفحه را ببند
پشت صحنه شهرونگ به روایت دوربین مداربسته
مومیایی در تحریریه!

دوربین مداربسته

 

 

همانطور که قبلا هم گفتم، تحریریه شهرونگ از آن مکان‌هایی است که هیچ‌وقت ساکت و بی‌خبر نیست و بنده به‌عنوان یک دوربین مداربسته تعطیلات ندارم و شب و نصف‌شب و کله صبح باید حواسم به رفت‌وآمد این بیش‌فعالان عزیز باشد. این هفته هم اصلا حوصله‌شان را نداشتم و نمی‌گذاشتند دودقیقه بتوانم خودم را خاموش کنم و چشمم بهشان نیفتد. از بس هم تکراری هستند. همین‌ هادی حیدری را یک‌بار ببینید، انگار همیشه دیده‌اید. یکجوری با تعصب همیشه لباس چهارخانه تنش می‌کند که من گاهی مجبورم خودم را ویدیوچک بکنم. این الان هفته پیشش است یا همین الانش. از طرفی سوشیانس شجاعی‌فرد که عین شبکه‌ای فیلم است. می‌گویند از بیست‌سال پیش همین شکلی بوده و افتاده رو دور تکرار و وقتی آن صفحه‌های قدیمی شهرونگ را هم می‌بندد که انگار تونل زمان داریم با سوشیانس! اصلا اینها همه‌شان شبیه هم هستند و من با آن رزولوشن مزخرفم فقط یک‌سری سیبیل می‌بینم که موهایشان در آستانه ریختن است، اما از اینها که بگذریم، این هفته عجیب‌ترین عروس دنیا در تحریریه ما بود. معمولی‌اش این است که دخترها وقتی بخواهند عروس بشوند، یکجوری تمام دنیا و کائنات را موظف می‌دانند به عروس‌بودنشان توجه کنند و کل منظومه شمسی با تمرکز دور عروسی و حنابندانشان بگردد که انگار درمان قطعی سرطان را کشف کرده‌اند. اما به شکل خاصش را ما در تحریریه داشتیم. هر روز می‌آمد می‌نشست پشت میزش و طبق معمول از سیستم‌های مدیریتی و آسیب محیط‌زیست و شهرداری تهران حرص می‌خورد و به افسرده‌های تحریریه روحیه میداد و وسایلش را جمع می‌کرد و می‌رفت؛ تا این‌که یک روز وقتی وارد تحریریه شد، سوشیانس شجاعی‌فرد برایش کِل کشید و گفت نازنین جمشیدی هفته پیش عروس شده! آخر عروس هم این‌قدر بی‌سروصدا و بی‌ادعا؟! آن هم توی فصل انقراض مردهای قصد ازدواجی و شکارچیان پلنگ! من حتی چندباری فیلم‌های هفته قبل را مرور کردم اما هیچ اثری از پشت چشم نازک‌کردن تازه عروسی و اکلیل پشت چشم و کفش نوک‌تیز پاشنه‌دار که همه تازه عروس‌ها می‌پوشند، نبود! نازنین جمشیدی فروتن‌ترین عروس دورانش بود که یکجوری بی‌سروصدا عروسی کرد انگار رفته بود نون سنگگ بخرد. همین‌جا از طرف جامعه دوربین مداربسته‌ها بهش تبریک می‌گیم و لازم به ذکر است ما توی صنف خودمان ردیاب و دستگاه‌های شنود خوب هم هست که اگر در طول زندگی برای شوهرتان خواستید استعمال کنید، در خدمتیم. اما چند روزی که از عروسی نازنین گذشت، یک‌نفر در تحریریه را باز کرد و آمد داخل. کمی سخت راه می‌رفت و آن‌قدر گردوغبار دورش را گرفته بود که چهره‌اش واضح نبود. از دیدنش یکی دوتا از بچه‌ها از حال رفتند اما بی‌توجه به همه‌شان رفت سمت میز ‌هادی حیدری. رنگ‌ هادی پرید و روی صندلی چرخدارش کمی عقب رفت و من‌من‌کنان گفت: «مو..مو..مومیایی!» شهاب و علی‌اکبر که شوخی‌ با مومیایی زیر سر آنهاست، رفتند زیر میز. مومیایی ‌هادی را از یقه‌اش بلند کرد و هلش داد آن‌طرف اتاق و نشست پشت میز و صدایش را صاف کرد و گفت: «خجالت نمی‌کشید شماها؟» شهاب سرش را پشت میز بالا آورد و گفت: «غلط کردیم» مومیایی نگاهی به مانیتور ‌هادی کرد و گفت: «این حق‌التحریر بچه‌هارو کجا میزنی؟ اسم منم بذار توش» سوشیانس که موبایلش را درآورده بود و از مومیایی استوری می‌گرفت، گفت: «شما مگه میدونید این کامپیوتر چیه؟» مومیایی چپ‌چپ نگاهش کرد و گفت: «نه پس فکر کردی منم مثل شما با عهد عتیق حال می‌کنم؟ رفته بودم آرایشگاه بدم بغل موهامو از این مدل جدیداتون بتراشن ترسیدن! چتونه شماها؟»‌ هادی با قدم‌های آهسته آمد جلو و گفت: «من ‌هادی حیدری هستم سردبیر شهرونگ. خوشحال میشم یه عکس با هم بگیریم که من بذارم اینستاگرامم» مومیایی درحالی ‌که داشت توی مانیتور را نگاه می‌کرد: «بی‌خود! از این به بعد من سردبیرم. برو بشین اونور!» حالا مومیایی یک هفته است که از تحریریه بیرون نرفته است و این قصه سر دراز دارد...


تعداد بازدید :  201