گروه گزارش| «رسم قهوهخوردن را پس از آمدن از ایران شروع کردم. پیش از آن قهوه را فقط به نیت فال گرفتن مینوشیدم. فالهایی که هیچ یک به یادم نمانده و چیزی از آیندهام نگفتند. در عوض هزار خاطره برایم بهجا گذاشتند.» رسمهای بسیاری برای مهاجران بعد از مهاجرت به وجود آمد؛ رسمهایی از کشورهایی که خانه دومشان شد؛ مقصد دلگیری و غربت. داستان زنان مهاجر هم همین بود و زنان نویسندهای که داستان غربتشان را روی کاغذ آوردند کم نبودند؛ مانند روحانگیز شریفیان که در کتاب (چه کسی باور میکند رستم) از رسم قهوهخوردن میگوید؛ رسمی که نداشت و حالا جزیی از زندگیاش شده است و مریم حسینی، استاد دانشگاه الزهرا در همایش بینالمللی «زن؛ رمان و مهاجرت» در پژوهشگاه علوم انسانی از آن میگوید و از زنان نویسنده مهاجر ایرانی. «ادبیات مهاجرت عموما چند اصطلاح خاص دارد. یکی آوارگی یا ادبیات آوارگی؛ دیگری مهاجرت و بعدی تبعید است. این واژگان به ما کمک میکند تا به درکی از نوشتههای موجود در اینخصوص دست یابیم. آوارگی درباره کسانی است که به دلایل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به صورت گروهی آواره شدهاند. لفظ مهاجرت را درباره گروهی به کار میبریم که به سرزمین دیگر نقل مکان و آنجا را خانه خود میکنند. این نقل مکان هم دلایل گوناگون دارد، اما اغلب به دلایل اقتصادی و برای زندگی بهتر اتفاق میافتد. تبعید هم برای دستهای از مهاجران است که از سرزمینشان به دلایل سیاسی رانده شدهاند و در روسیه بعد از ۱۹۱۷ حکومت بسیاری از شاعران، نویسندگان و هنرمندان را تبعید کرد.»
حسینی میگوید در مدت تحقیق در اینخصوص با دشواریهای بسیاری مواجه بوده، چرا که تاکنون تحقیق درست و کاملی در اینخصوص انجام نگرفته و همچنان نمیدانیم چند نویسنده زن ایرانی مهاجر شدهاند و به کدام کشورها رفتهاند. «نمیتوان گفت هر داستانی که در کشور دیگر نوشته میشود در زمره ادبیات مهاجرت قرار میگیرد. ادبیات مهاجرت، ادبیاتی است که درباره مهاجران، عواطف و احساساتشان در کشور مقصد نوشته میشود. آنچه در نگاه اول از ادبیات مهاجرت در ذهن همه سوسو میزند، آه و افسوس است اما مضمون فقط افسوس گذشته نیست و میتواند بخشهای بسیاری داشته باشد.»
آماری که حسینی در تحقیقاتش از زنان مهاجر نویسنده ایرانی به دست آورد، نشان داد که ۹۰درصد نویسندگان زن که درحال حاضر خارج از کشورند بعد از سال ۱۳۵۷ از کشور خارج شدهاند. «داستانهایی که در ایران چاپ شده بود به راحتی قابل دسترسی بود، اما تحقیق درباره داستانهایی که خارج از کشور نوشته شده و به زبان کشور مقصد بود، به کندی پیش میرفت.»
او در آماری که به دست آورد دید که تنها چند تن از داستاننویسان قبل از سال ۵۷ مهاجرت کردهاند و به همین دلیل اوج مهاجرتها از سال ۵۷ تا سالهای دهه ۷۰ بوده است و اغلب زنان نویسنده مهاجر به فرانسه و آمریکا مهاجرت کردهاند و مقصد سوم کانادا، آلمان و انگلستان بوده است.
حسینی میگوید زنان نویسنده مهاجر ایرانی را میتوان به سه دسته تقسیم کرد. زنانی که در کنار مترجمی، نویسنده هم هستند مانند فرشته مولوی که اغلب داستانهایش را به زبان فارسی مینویسد یا نویسندگان دیگری هم تمام داستانهایشان به زبان فارسی است و اصرار بر فارسینویسی دارند برای حفظ زبان مادریاش.
اما نویسندگان جوانتر که نسل دوم مهاجرانند – کسانی که در دهههای ۷۰ و ۸۰ مهاجرت کردهاند - ابایی در نوشتن به زبان کشور مقصد و استفاده نکردن از زبان فارسی ندارند و معمولا دوزبانه مینویسند. اما کسانی هم هستند که فقط به زبان کشور مقصد داستان دارند. فهیمه فرسایی ازجمله نویسندگان مهم ایرانی در آلمان است که فقط به زبان آلمانی نوشته و جوایز بسیاری هم در ادبیات آلمان دریافت کرده است. «زنان نویسنده مهاجر ما، همگی دارای تحصیلات عالیاند. مثل آذر نفیسی که دکترای ادبیات دارد و استاد دانشگاه بود. کتاب لولیتاخوانی در تهران او یکی از پرفروشترین کتابهای زنان مهاجر است که در آمریکا منتشر شد و خاطرات خانم نفیسی از دانشجویانش در تهران است وقتی با هم کتاب لولیتا اثر ناباکوف را میخواندند. این کتاب بسیار زنانه است و شرح زندگی دانشجویان دختر خانم نفیسی در آن نوشته شده است. نشر باران در سوئد ازجمله مهمترین نشرهایی است که آثار زنان را منتشر میکند و انتشارات دیگری در آمریکا و فرانسه.»
خاطرهنویسانی واقعگرا
زنان نویسنده عموما ژانر خاطرهنویسی را در آثارشان انتخاب کردهاند و اغلب به سبک رئالیستی بسیار ساده مینویسند. حسینی میگوید در این آثار حس نوستالژیک و خاطرهنگاری قوت بسیار دارد و خواننده با خواندن این آثار به دنیای زنی پرت میشود که روزگاری در کشورش زیسته و حالا در غربت و کشوری دیگر از آن زمان میگوید و این داستانها را میتوان در زمره مستندنگاری قرار داد. «در بعضی از موارد از نظر نویسندگی این آثار ضعیفاند، اما اقبال به این داستانها در کشورهای خارجی و از طرف مخاطبان خارجی بسیار بالا بوده است. دکتر مرندی مقالهای دارند درباره خاطرهنگاشتهای زنان که در آمریکا منتشر شده است. ایشان در این مقاله میگویند تقریبا صددرصد آثار زنان در سبک یادنگاشت است و سبک هم سبک واقعگرایی است که از جنبه تکنیکی و هنری هم اغلب ضعیفاند. دکتر مرندی در این مقاله میگوید با وجود اینکه این داستانها ضعیفاند اما اقبال بسیاری به آنها وجود دارد و دلیل آن را میتوان مسائل سیاسی عنوان کرد و اینکه تمام مسائل ایران مورد توجه جهان است. خیلی از داستانهای زنان درباره ایران با اغراق هم نوشته شده اما اقبال زیادی دارند. رمانهای خوب داخل ایران به تیراژ هزار نسخه نمیرسند، اما در خارج از کشور در ۲۰۰هزار نسخه به فروش میرود.»
دسته دیگر مجموعه داستانهای زنان مهاجر ایرانی است که در ایران منتشر شده است. یکی از آن داستانها «چه کسی باور میکند رستم» از روحانگیز شریفیان است که در انگلستان زندگی میکند. رمان سفر خاطرهای است به ایران و یادآوری عشقی قدیمی به نام رستم. در این داستان رستم نماد قهرمانیها و رشادتهای ایرانی است. نماد کشوری که شخصیت اصلی داستان سالها از آن دور بوده و حالا با برگشت به آن، مسائل ایرانیان مهاجر را نشان میدهد و نوستالژی عمیقی دارد. حسینی میگوید رمانها و داستانهای گلی ترقی هم در دسته کارهایی است که داخل ایران منتشر شده و او هم سالهاست که در فرانسه زندگی میکند و کارهای او جزو پرفروشترین آثار است.
در این میان کسانی هم هستند مانند فیروزه جزایری که سالهای سال قبل از انقلاب و با خانوادهاش به خارج از کشور مهاجرت کرده و رمان عطر سنبل، عطر کاج خاطرات کودکی اوست. این رمان با رمانهای دیگری که عنوان رمان مهاجرت را یدک میکشند، فرق دارد. در اثر خانم جزایری، بوی سنبل بر سر سفره هفتسین با عطر کاج که در ژانویه مسیحیان برای عید کریسمس استفاده میکنند، به کار گرفته شده است. جزایری کسی است که نمیتوان از او انتظار کتابی در موضوع مهاجرت داشت. چون او پیش از انقلاب و همراه خانواده مهاجرت کرده و طبیعتا آن نوستالژی در آثارش نباید باشد و نیست، اما به نوعی فهم یکپارچگی در زندگی مهاجر رسیدهاند.
در نهایت میتوان ادبیات زنان مهاجر نویسنده را به سه دسته بزرگ تقسیم کرد. دسته اول داستانهایی است که نویسندگان به زبان و فرهنگ خودشان نوشتهاند. این عده کسانی هستند که در کشور میزبان زندگی میکنند اما هنوز در هوای ایران نفس میکشند. هرچند به نوعی جدایی از فرهنگ سرزمینی که در آن زندگی میکنند، دارند، اما پرهیز میکنند از نوشتن به زبان کشور مقصد.
گروه دیگر داستاننویسان به زبان مقصد مینویسند. فرهنگ زبان مقصد را پذیرفتهاند و آنچه مینویسند به زبان آنجاست و گروه سوم، موفقترین گروه نویسندگان هستند. گروهی که در عین حفظ فرهنگ سرزمین خود به پذیرش فرهنگ مقصد هم پرداختند و خودشان در این میان یک فرهنگ ترکیبی ایجاد کردهاند. این نویسندگان تراملیاند. هم به دو زبان مینویسند، هم فرهنگ مبدأ و هم فرهنگ مقصد را دارند. کسانی که با استفاده از ادبیات، زندگی مهاجران در سرزمین مقصد را ممکنتر کنند.
هویت زنانهنویسی
عبدالله ابراهیم، استاد دانشگاه قطر حرفهایش را شمردهشمرده میگوید تا مترجم آنها را به فارسی برگرداند و چیزی از قلم نیفتد. او از زنانهنویسی میگوید و اصل مضمون و ایده فمنیسم. «هر تلاش نظری و عملی در راه ایجاد پرسش و پرسشگری و نقد و تعدیل نظام مردانه هر جامعه ایده فمنیسم است. نظامی که عاملی است که مرد مرکز هر جامعه باشد و مرد به خاطر نگاه بالایی که به او دارد قید و بندهایی را به او تحمیل کند. ارزش فعالیتهای زنان به رسمیت شناخته نشود و تاریخ بشری گویی تاریخ مردانه است و زنان در آن اثری نداشتهاند.»
از نگاه ابراهیم، زنانهنویسی با دشواریهای بسیاری مواجه است. گاهی ناچار است خود را وقف بیان هویت زنانهای کند که از سوی فرهنگ پدرسالار محو شده بود. این فرهنگ، زنانهنویسی را نگارش منحرفی میخواند که به دروغ میخواهد از چیزی بگوید که وجود خارجی و هویت تثبیتشده ندارد و برای همین هم بیارزش است. در موارد دیگر هم نگارش زنانه برای نمایندگی زنان؛ ناگزیر شرطهای فرهنگ پدرسالار را گردن مینهاد و در نتیجه نگارشی ایجاد میشد که در طرح مقولات فرهنگ حاکم با تقلید از روشهای مردان، حداکثر با شکلهایی جدید همین موارد را بیان میکند.
به همین دلیل به گفته ابراهیم، نخستین وظیفه زنانهنویسی تغییر مسیر پذیرش فرهنگ پدرسالار است و این کار را باید با ایجاد تردید درباره توانایی این فرهنگ در نمایندگی از جهان زنانه انجام دهد و پس از این زنانهنویسی باید وارد راههای نرفتهای شود که فرهنگ پدرسالار از ورود به آنها ناتوان است و این یعنی نمایاندن ویژگیهای زنانه. «نوشتن از این ویژگیها کشف جدیدی میشود که هدف از آن نه نقض مردانهنویسی، بلکه برملا کردن ناتوانی آن از انجام وظیفهای فراگیر برای بیان منویات هر دو جنس است.»
به همین دلیل هم زنانهنویسی مانند هر نوع نویسندگی دیگر سه مرحله دارد. مرحله اول تقلید زنان از نویسندگی مردان است. در آن مرحله زنان بیش از هر چیز به نوشتار مردان نگاه میکردند و با توجه به آن مینوشتند. در مرحله بعد زنان به اعتراض نسبت به معیارها و ارزشهای موجود پرداختند که این نقطه عطفی بود برای رسیدن به مرحله سوم. مرحلهای که مرحله کشف خویشتن و هویت زنانه و بیان ویژگیهای آن هویت بوده است. هر چند به گفته ابراهیم دهههاست نگارش زنانه در مرحله دوم باقی مانده و نتوانسته نماینده واقعی و غیرجانبدارانه هویت زنانه شود «خطاب به زنها میگویم؛ زن نباید بنشیند و مطالبه کند بلکه باید آفریننده باشد و برخیزد. تنها در این صورت است که میتواند به هویت مستقل دست یابد و هویت زنانهنویسی در آثارش هویدا باشد.»
موضوع برای اسما معیکل، منتقد و رماننویس سوری اما جور دیگری است. معیکل هم به ایران آمده تا از رمان زنانه عربی بگوید. نویسندگان زنی که به واسطه مشکلات موجود در کشورشان مهاجر میشوند و از درد و غم مهاجرت مینویسند «بسیاری از نویسندگان زن، دستهبندی (ادبیات زنانه) را نمیپذیرند؛ چون معتقدند این دستهبندی به معنای مقایسه نویسندگی زنان با ادبیات مردان و همراه با پیشداوریهایی نشاندهنده فرودستی یا عقبماندگی نسبت به ادبیات مردان است. این دستهبندی حتی واهمهای واقعی از درجه دوم به شمار آمدن زنان نویسنده را هم برای ایشان به همراه میآورد.» معیکل میگوید که زنان رماننویس عرب با نگاهی دقیق و درست از سر ناسازگاری با نظامهای اجتماعی و سیاسی کنونی درآمدهاند «در اندیشه زنانه، بدن جایگاه اصلی را به خود اختصاص داد و در دفتر رمان زنان بیشترین حضور را یافت.» حضوری که از نگاه معیکل با نگاه مردان و نویسندگان مرد تفاوتهای بسیار زیادی داشته است.
در آستانه فصل سرد
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
من عریانم
عریانم
مثل سکوتهای میان کلامها عریانم
در کوچه باد میآید و من به جفتگیری گلها میاندیشم
به غنچههایی با ساقهای لاغر کمخون
در آستانه فصلی سرد
شکوه حسینی، مدیرگروه مطالعات زنان پژوهشگاه علومانسانی شعر فروغ فرخزاد را میخواند. شعری که میرال الطحاوی داستاننویس زن مصری رمان بروکلینهایتس را با آن شروع کرده است. الطحاوی فرخزاد را میشناسد و در آستانه فصلی سرد روایتکننده داستان مهاجرت خودخواسته او و پسرش به آمریکا است؛ راوی چالشهای زندگی مهاجران در محله بروکلین، از باورهای سنتی موجود تا رفتار جامعه میزبان با آنها. داستانی که زبانش به زبان امروز محاوره عربها نزدیک است و راوی میخواهد خاطراتش را بنویسد اما دچار فراموشی است و دایم خاطراتش را فراموش میکند و همین هم یکی از عواملی است که تنهایی در دنیای مدرن درونمایه اصلی داستان شود. زن راوی داستان نگران است بمیرد و فرزندش در غربت تنها بماند؛ غربتی که خودش هم درگیر آن بوده.
حسینی شعر را به زبان عربی هم ترجمه میکند و میگوید الطحاوی در رمانش با استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن در گذشته و حال سیار است و در این رمان ارتباط مهاجر با جامعه میزبان قطع است. راوی زنی است عرب. در گیر و دار زندگی در غربت.
حسینی از رماننویسان زن عرب میگوید. نسل اول و دوم زنانی که مهاجرت کردند و بعدها داستان کوچشان به کشور دیگر دستمایه نوشتهای شد که میتوان آن را در زمره ادبیات مهاجرت خواند. «در ادبیات قدیم عرب بحث مهاجرت و کوچ در اشعار وجود داشت اما پرچم ادبیات مهاجرت در دستان شاعران بود و با حضور آنها شناخته میشد. اغلب نویسندگان مهاجر مسائل خودشان را با بیان شعری عنوان میکردند. اما در دهههای اخیر با جدیشدن رمان در ادبیات، ادبیات مهاجرت عرب به سمت رمان رفت و ادبیات غربت و تبعید را در رمانها دیدیم.» حسینی میگوید همچنان سایه نوشتار مردانه در زنان نویسنده وجود دارد اما در رمانهای زنان عرب به نسبت کشورهای دیگر پیشرفت بیشتری داشتیم؛ خصوصا در خارج از کشور زنان بیشتر راوی خودشان بودند. او به زنان نویسنده نسل اول اشاره میکند. کسی چون سحر خلیفه، نویسنده فلسطینی مقیم آمریکا که رمان آفتابگردان را دارد. رمانی که در آن سه زن شخصیتهای اصلی داستاناند. زنی روشنفکر که حکایت گنگ خوابزدهای را دارد که تلاش میکند احساسات زنانهاش را سرکوب کند و ناکام میماند. میخواهد زندگی شخصیاش را در کنار زندگی کنشگرانه پیش ببرد و داستان راوی تلاشهای او است. زن دیگر کسی است که همسرش به شهادت رسیده. او مجبور است برای سیرکردن شکم فرزندانش کار کند و آرزوی خانهای امن در نابلس را دارد. درنهایت هم در میدان مبارزه میکند و زن سوم زنی است که اجبار زندگی او را مجبور به تنفروشی کرده است. خضره نماینده وطن است. هر روز در آغوشی برای ادامه حیاتش تلاش میکند.
رمان دومی که حسینی آن را بررسی کرده، رمانی است از غاده السمان؛ نویسنده لبنانی که به فرانسه مهاجرت کرده. داستان با صحنه فرار از بیروت آغاز میشود و بعدها زندگی با اعراب مهاجر در ژنو. زن راوی داستان از تبعید ناخواسته میگوید. تبعیدی که تاب آن را نمیآورد و به لبنان برمیگردد.
السمان ابعاد مختلف انسانی ملی را شرح و ادبیات زنان را به سطح ملی-انسانی ارتقا میدهد. حسینی میگوید که شخصیتهای زن در رمان السمان آسیبپذیر ترسیم شدهاند نه آرمانگرایانه و ایدهآل. نویسنده با ظرافت حرفهای شعاری درباره عشق را در دهان شخصیت مرد میگذارد و واقعیات را از دهان زن بازگو میکند. در این رمان هم مانند بسیاری دیگر از رمانها از سرزمین مقصد چیزی نمیشنویم و آنجا تا حدودی در نوشتار گم میشود و داستان خودگویی شخصیتها با خود و نوستالژیهای وطنشان است.
حسینی میگوید در مقایسهای کلی میان نسل اول و دوم نویسندگان زن مهاجر عرب به این نتیجه میرسیم که قوت نویسندگان نسل اول در استفاده از زبان کاملا مشهود است. نویسندگان نسل دوم به دلیل ضعف ارتباطی با زبان مادری به گونهای سادهتر زبان را به کار میبرند.
از سوی دیگر رمانهای مهاجرت در دهههای نخست بیشتر به ابعاد انسانی و مقاومت در برابر استعمار و اشغالگری اشاره داشتند اما در نوشته نویسندگان نسل دوم مطالبات جنسی و سردرگمی شخصیتها بیشتر دیده میشود و این تغییر نگاه زندگی زنانی است که در جهان پرآشوب عرب و بعد جهان پرآشوب مهاجرت زندگی کردهاند.
ایرانیها درخواست کار ندهند
پدر در هفده سالگی به عنوان دانشجو به استخدام شرکت نفت ایران درآمد. با تلاش خود مراحل ترقی را در شرکت گذراند و سرانجام شد مدیر پروژه ارشد. یک عمر تجربه او در کار پالایشگاه باعث شد به امریکا بیاییم، جایی که او به عنوان نماینده شرکت نفت بر کار پیمانکاران آمریکایی در طراحی یک پالایشگاه در اصفهان نظارت میکرد. بعد از سی و سه سال کار برای آن شرکت، پدر هیچوقت نگران امنیت مالی آیندهاش نبود. اما با وقوع انقلاب ایران زندگی پدر زیر و رو شد. ساخت پالایشگاههای جدید در ایران به تعویق درآمد و یک شبه تخصص پدر دیگر مورد نیاز نبود. با نگرانی زیاد درخواست بازنشستگی پیش از موعد کرد که با بیمیلی پذیرفته شد. پدر در 58 سالگی خود را بیکار و بدون چشم انداز روشنی میدید. هیچکس نمیخواست یک ایرانی را استخدام کند. پدر به ایران برگشت تا هرچه داشتیم بفروشد. ظرف سه هفته خانه را به یک دهم قیمت قبلی فروخت. یکی از همکارانش، چهارده طاقه فرش ایرانیمان را 1300 دلار خرید و چند ماه بعد یکیاش را فروخت 1500 دلار.
بودای شش متری
در کشاکش انقلاب ایران و آشفتگی مالی خانواده، پا به دوران نوجوانی میگذاشتم. در سنی که اغلب همکلاسیهایم داشتند غرفه کفش فروشگاه نوردستروم را کشف میکردند، من میدیدم والدینم کارتهای اعتباریشان را بستهاند. خارج از مد بودن برایم مهم نبود ولی نگران بودم نتوانم هزینه رفتن به دانشگاه را تامین کنم. نیاز به قدری پول داشتم. چشمانداز کار برای چهارده سالهها هیچگاه درخشان نبود، بنابراین همان شغل دم دستی قدیمی را انتخاب کردم. نگهداری از بچهها. به زودی دستگیرم شد که با ساعتی یک دلار، این کار مرا به جایی نمیرساند. بعد از اینکه بچههای تمام خانوادههای صرفهجوی شهر را تر و خشک کردم، بالاخره خوردم به رگهی اصلی. معلم فرانسه دبیرستان به من خبر داد که یک خانواده پاریسی تازهوارد دنبال یک پرستار بچه فرانسوی زبان میگردند. اگرچه زبان فرانسهام در آن زمان محدود بود اما داوطلب شدم. با کلی امید و یک لغتنامه فرانسه آنجا رفتم. بعد از اینکه قسمتهای مختلف خانه بزرگشان را به من نشان دادند، شامل یک بودای شش متری توی سالن پذیرایی، پدر خانواده از من پرسید ساعتی پنج دلار کافی است؟ مشخص بود مظنه بچهداری دستشان نیست. اگر بودای شش متری تا آن زمان ذهنشان را روشن نکرده بود، من هم قصد چنین کاری نداشتم.
بخشهایی از کتاب عطر سنبل، عطر کاج / فیروزه جزایری دوما / مترجم: محمد سلیمانینیا