شماره ۱۳۹۱ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
صفحه را ببند
از هر دری سخنی

متوفای بی‌آزار
در مجلس ختمی، مردی که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: «آیا آن مرحوم را از نزدیک می‌شناختید؟» گفتم: «خیر قربان، خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده‌ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند!» حرفم را نشنید، چرا که می‌خواست حرفش را بزند. پس گفت: «بله، خدا رحمتش کند. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچ‌کس نزد. حرف تندی هم به هیچ‌کس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچ‌کس را فراهم نیاورد. هیچ‌کس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می‌گذاشتند. حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت...» گفتم: «با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان برشمردید، نمی‌آمد و نمی‌رفت خیلی آسوده‌تر بود، چرا که 70 سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می‌جنگند و زخم می‌زنند و می‌سوزانند و می‌سوزند و می‌رنجانند و رنج می‌کشند... و این بیچاره‌ها که با دشمن، دشمنی می‌کنند و با دوست دوستی، دائما گرسنه‌اند و تشنه، چرا که آب و نانشان را همین کسانی خورده‌اند و می‌خورند که زندگی را «بیشرمانه مردن» تعریف می‌کنند. آخر کسی که در طول 70 سال عمر، آزارش به یک مدیرکل دزد منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقوکش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور آدمی است؟ آدمی که در طول 70 سال به جنگ یک رباخوار کلاهبردار نرفته، پسِ گردن یک گرانفروش متقلب نزده، و آب‌دهانی بزرگ به صورت یک سیاستمدار وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می‌کند؟ ما نیامده‌ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده‌ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده‌ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند... گمان می‌کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می‌گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند.


تعداد بازدید :  397