امین فرجپور| فرانکو نرو ستاره مشهور ایتالیایی امسال میهمان ویژه جشنواره جهانی فیلم فجر است. او را شاید بتوان سرشناسترین بازیگر بینالمللی نامید که در سالهای اخیر به ایران آمده است. در کارنامه او همکاری با کارگردانان بزرگی مثل جان هیوستن، لوییس بونوئل، ورنر فاسبیندر، کوئنتین تارانتینو، کلود شابرول و فرانکو زفیرلی دیده میشود. نامههایی به ژولیت، ماشینها ۲، راسپوتین و جنگوی رهاشده شماری از شناختهشدهترین فیلمهای نرو در سالهای اخیر هستند.
فرانکو نرو شاید یکی از آنهایی باشد که لقب اسطوره زنده برایش کاملا سزاوارانه و برازنده است؛ با بیش از 200 فیلم در کارنامهاش که بسیاری از آنها را هم بزرگان سینمای 50 سال اخیر کارگردانی کردهاند.
فرانکو نرو اگر اسطوره زنده لقب نگیرد، پس این القاب باید به چه کسانی برسد.
نرو این روزها در تهران است. او که به عنوان یکی از معدود میهمانان واقعا معتبر و سرشناس تاریخ جشنواره فجر برای حضور و شرکت در جشنواره جهانی فیلم فجر به تهران آمده است، در گفتوگوی پیش رو به «شهروند» از نقاط اوج کارنامهاش میگوید و البته از سینمای امروز؛ در این سو و آن سوی دنیا.
آقای نرو در سینمای امروز که پر شده از فیلمهای کامیک بوکی و نوجوانانه، شما جزو معدود بازیگرانی هستید که تماشاگران مسنتر سینما بهترین و زیباترین خاطرات سینماییشان را در آنها میجویند و میبینند. میشود در این مورد صحبت کنید که به نظرتان آیا امروز برای آن تماشاگران هم فیلم ساخته میشود؟ یا اینکه همه چیز در خدمت نوجوانانی است که نمیخواهند فکر کنند.
4، 5 سال پیش من به همراه همسرم ونسا ردگریو فیلمی بازی کردیم به نام نامههایی به ژولیت. کارگردان و تهیهکننده اما در پایان فیلم بخشهای زیادی از حضور ما را حذف کردند؛ چون میخواستند تمرکز فیلم بیشتر روی جوانترها باشد؛ واقعا دلیلش را نمیدانم که چرا تهیهکنندگان و استودیوها فکر میکنند که تماشاگران فقط برای دیدن بازیگران جوان است که به سینما میروند. جالب اینکه در همان فیلم پیامهای فراوانی به دستم رسید که میپرسیدند چرا اینقدر نقش ونسا و من در آن فیلم کم بوده است. درواقع خیلیها میخواستند داستان عشق ما را روی پرده ببینند. پس میبینید که اینجور فیلمها و آدمها هم هنوز تماشاگرانشان را دارند. فیلمهای ساده و آرامی که از عشق و زندگی و غم میگویند. نمیشود که کل سینما را در فیلمهای آمریکایی پر از جلوههای ویژه و ترق و تروق خلاصه کرد!
پس چرا اینجور فیلمها دیگر زیاد ساخته نمیشوند؟
من ایتالیایی هستم و میدانید که در گذشته بهترین سینما را داشتیم؛ اما حالا فکر میکنم ایتالیا بدترین سینمای جهان را دارد. 90درصد فیلمها کمدیهای احمقانه هستند. کمدیهای عوامانه با دیالوگهای عقبافتاده که این اصلا خوب نیست. حالا در آمریکا و انگلیس را نمیدانم که هنوز فیلمهای خوب ساخته میشود یا نه؛ اما اگر این اتفاق بیفتد، من مشتاقانه در آن فیلمها بازی خواهم کرد که البته در تمام عمرم هم این کار را کردهام. میدانید؛ من در کارنامهام بیش از 200 فیلم دارم؛ 200 فیلم متفاوت و در کل من در تمام زندگی کاریام، در حال حضور در فیلمهای مختلف و متفاوتی بودهام.
منظورتان را واضحتر میگویید؟
ببینید من فیلم وسترن بازی کردهام؛ فیلم سیاسی، موزیکال، فیلم کودک و... حالا هم با اینکه چندان جوان نیستم، اما باز هم دوست دارم فیلمهای بیشتری بازی کنم.
میشود به این سوال جواب دهید؟ خواندهایم که شما در برنامه آیندهتان فیلمی دارید، به نام فراموشنشدنی؛ با بازی تیپی هدرن و جان کالینز...
فیلمهای زیادی هستند که من دوست دارم، در آنها بازی کنم. این هم یکی از آنهاست که البته هنوز کاملا سرمایهاش تأمین نشده است؛ داستانی دوستداشتنی دارد. این روزها در شش و بش این هستم که دو وسترن هم کار کنم. یکی جاگو است که پایانی است بر داستان جانگو و دیگری هم فیلمی به نام Keoma Rises....
از جانگو گفتید. میدانید که در ایران شما را بیشتر با همین جانگوی تارانتینو میشناسند؟
البته جانگوی تارانتینو که جانگوی رهاشده نام داشت، تنها جانگوی کارنامه من نیست. من خیلی پیش از این فیلم در دهه ۱۹۶۰ در یک وسترن که جانگو نام داشت، بازی کردم. آن فیلم را سرجیو کوربوچی ساخته بود.
از آن فیلم میگویید؟
پیش از این کار باید بگویم که آن روزها من خودم را خیلی جدی میگرفتم و بنابراین زمانی که بازی در این فیلم به من پیشنهاد شد، دودل بودم و نمیدانستم قبول کنم یا نه. تا اینکه ماجرا را برای پائولو پتری که همسر الیو پتری نامدار بود، گفتم که به من وسترن پیشنهاد شده اما نمیخواهم در آن وسترن بازی کنم. وقتی دلیلش را پرسید، بهش گفتم چون دوست دارم کار جدی کنم وسترن را دوست ندارم اما او پاسخی داد که مثل یک مشت محکم بود. او به من گفت در حال حاضر میتوانی بگویی که چند نفر تو را میشناسند؟ فکر کردم و گفتم که هیچکس و او هم گفت که پس برو در آن فیلم بازی کن.
آن زمان فکر میکردید این فیلم به یک پدیده تبدیل خواهد شد؟
نه؛ اصلا. بعد از اینکه فیلم در ایتالیا اکران شد، به موفقیت عظیمی رسید. در چند ماه بعد هم موفقیت این فیلم جهانی شد. باورنکردنی بود. یادم است در خیلی از کشورها در رسپشن هتلها اسم مرا به جای فرانکو نرو جانگو ثبت میکردند. آلمانیها هم دیوانه جانگو شده بودند. از آن پس آنها اسم مرا در تیتراژ فیلمها جانگو مینوشتند؛ بهخصوص در زمان پخش تلویزیونی فیلمها. این محبوبیت برای من عجیب بود. شاید به این دلیل بود که فیلم جانگو با وسترنهای آمریکایی فرق داشت و یک جورهایی شبیه فیلمهای سامورایی شده بود. شاید هم به خاطر شرایط اجتماعی بود. شاید جوانان و کارگران دوست داشتند شرایطی پیش آید که آنها هم جانگو شوند و به روسایشان بگویند: هی مرد، از الان دیگه همه چی فرق داره.
جانگوی رهاشده تارانتینو چگونه پیش آمد؟
ماجرای همکاری من و تارانتینو خیلی بامزه است. یادم است یک فیلمی را برای هاروی واینستاین داشتیم کار میکردیم. در آن فیلم پنهلوپه کروز نقش دخترم را داشت. یادم میآید که یک روز واینستاین به من گفت فیلمساز جوانی را دیده و آن فیلمساز به او گفته که میخواهد فرانکو نرو را که مثل بت میداند، ملاقات کند.
آن فیلمساز جوان تارانتینو بود. ظاهرا زمانی که در ویدیوکلوب کار میکرده تمام فیلمهای مرا پیدا و همه دیالوگها و موسیقیهای فیلمها را حفظ کرده بود.
چگونه همکاریتان پیش آمد؟
تارانتینو به من گفت که میخواهد یک وسترن بسازد و از من خواست حضوری کوتاه در آن داشته باشم. من هم پذیرفتم. تا اینکه وقتی با ونسا در برلین بودم یک روز هاروی واینستاین آمد و به من گفت فرانکو! تو واقعا میخواهی در فیلم تارانتینو بازی کنی؟ وقتی گفتم بله؛ فردایش روزنامهها خبر حضورم را در آن فیلم منتشر کردند.
تارانتینو عاشق سینمای رده بی دهه شصت و هفتاد است. سر صحنه درباره این چیزها هم حرف میزد؟
به هر حال من سالها پیش در فیلم جانگو بازی کرده بودم و آن فیلم به همراه «به خاطر یک مشت دلار» موفقترین فیلمهای آن سالها شده بودند. سر صحنه هم تقریبا هر وقت با تارانتینو حرف میزدیم، میخواست برایش از کوربوچی بگویم. کارگردان جانگو را میگویم. یک روز هم من به او گفتم که کوئنتین ما داریم وسترن میسازیم و حالا که میخواهی من حضور افتخاری داشته باشم، میپذیرم، به این شرط که نقشم ادای دینی باشد به سرجیو لئونه و جان هیوستون؛ کارگردانانی که در حقیقت کاشفان من بودند. بعد هم نشستیم و درباره آن صحنه حرف زدیم. تارانتینو از من پرسید میخواهی آن صحنه چگونه باشد و من هم گفتم میخواهم هر سه راهزن را بکشم و او هم پذیرفت و گفت که خوب میشود اگر نقش آنها را هم من و رابرت رودریگر و یکی دیگر از رفقایم بازی کنیم. ایده درجه یکی بود.
در حال حاضر میتوانید بگویید که چه چیزی انگیزه ادامه فعالیت را به شما میدهد؟
من عاشق کار کردن هستم؛ عاشق سینما. اصلا بگذار بگویم دیوانه سینما. من از تلویزیون بدم میآید و برای همین دوست ندارم در تلویزیون کار کنم، اما عاشق حضور سر صحنه فیلمبرداری هستم. فیلمسازی باعث میشود حس کنم هنوز زنده ام؛ هنوز جوانم.
شما با شماری از بزرگترین کارگردانان دنیا کار کردهاید. بونوئل، فاسبیندر، تارانتینو و...
اینها همهشان نابغه هستند. من در زندگی این خوششانسی را داشتهام که توانستهام با نوابغ سرزمینهای مختلف کار کنم. فاسبیندر نابغه بود. الیو پتری هم همچنین. در فرانسه کلود شابرول هم نبوغی حیرتانگیز داشت. این روزگار داستانگویی به خوبی زمان گذشته نیست. پیشترها کارگردانان از دوربین استفاده میکردند تا قصه بگویند، اما امروز سه دوربین کار میگذارند تا صحنهای را بگیرند که در بهترین شکل ممکن هم چیزی در مایههای بازی ویدیویی خواهد بود. وحشتناک است. یکی از فیلمهای وسترن محبوب من هفت دلاور است که یول براینر و استیو مک کوئین در آن بازی کردهاند. همین چند وقت پیش بازسازی آن را دیدم و از بس برشهای فیلم سریع بود، از آن سردرنیاوردم. ما آن زمانها به خاطر سینما فیلم میساختیم اما امروز سینماگران تلویزیون را هم مدنظر دارند و این را چندان خوب نمیدانم.
آیا این امید را داری که شرایط بهتر شود؟
امیدوارم. امیدوارم مردم بالاخره خسته شوند و سراغ گذشتهها برگردند.
در سینمای امروز آیا فیلمسازی هست که کارهایش را دوست داشته باشید؟
قطعا؛ مثلا من کلینت ایستوود را دوست دارم. آن شیوه سنگین فیلمبرداریاش را؛ متانتش را در روایت داستان. او سینما را میشناسد و در فیلمهایش داستان میگوید. اصلا فکر میکنم بهترین کارگردانان آنهایی هستند که زمانی بازیگر بودهاند.
این حکم کلی از کجا میآید؟
از تجربه. شما اگر به گذشته بازگردید، میبینید که بهترین کارگردانان، بازیگر هستند. چارلی چاپلین، باستر کیتون، ریچارد آتن بورو در انگلیس، ویتوریو رسیکا، پیترو جرمی در ایتالیا.
دلیل این اتفاق را در چه میدانید؟
شاید به این دلیل که این بازیگران تجربه کار کردن با کارگردانان زیادی را دارند و اگر از هر کارگردانی چیزی یاد گرفته باشند، انبان آنها بسیار سنگین و پر شده است.
اگر الان فرصتش باشد که یکبار دیگر زندگی کنید، چه تغییراتی در زندگیتان میدهید؟
هیچ؛ دقیقا همین زندگی را که دارم، خواهم داشت. من از زندگی که کردهام راضی و خشنودم. البته هنوز هم دلم میخواهد کارهای متفاوت زیادی انجام دهم.
درباره شما خواندهام که در 30 کشور مختلف فیلم بازی کردهاید.
بله، در 30 کشور با کارگردانانی از 30 کشور مختلف. من در کارنامهام آدم خیلی خوششانسی بودهام که توانستهام تقریبا با همه کار کنم؛ آن هم تقریبا با بهترینهای هر کشور. من در ایتالیا با بهترینها کار کردهام. در اسپانیا با لوئیس بونوئل؛ در آلمان با فاسبیندر؛ در روسیه با سرگئی بوندارچوک که با جنگ و صلح اسکار گرفته؛ در فرانسه با کلود شابرول. پس میبینید که با بزرگترینها همکاری کردهام.
به نظر میرسد با اینکه گاهبهگاه در فیلمهای هالیوودی هم بودهاید، اما بیشتر کارنامهتان خارج از آمریکا شکل گرفته است. حس نمیکنید میشد در هالیوود حضور پررنگتری داشته باشید؟
حس میکنم میشد شانسهای بیشتری در آمریکا داشته باشم؛ اما همین هم انتخاب خودم بوده. وقتی نخستینبار به آمریکا رفتم برای بازی در فیلم موزیکال کملوت بود. آن زمان با جک وارنر قرارداد پنج فیلم را داشتم. اما بعد از فیلم به او گفتم غم غربت مرا گرفته و باید به اروپا برگردم. او گفت مگر دیوانه شدهام که فرصت ستاره شدن را از دست میدهم و من هم گفتم در ایتالیا احساس آرامش میکنم و این را با هیچچیز عوض نمیکنم.