شماره ۱۳۸۴ | ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۹ فروردين
صفحه را ببند
شهرونگ به روایت دوربین مداربسته
لوبیای بی‌گناه!

دوربین مداربسته

از وقتی‌ سال نو شده، بچه‌های تحریریه هم انگار تخم کفتر استعمال کرده باشند، ماشاءالله به حرف آمده‌اند و عین مرغ مینا باید رویشان پارچه مشکی انداخت تا بگیرند بخوابند. به‌عنوان یک دوربین مداربسته گاهی به این قضیه شک می‌کنم که اینها یک برنامه‌های زیرساختی شیفتی دارند که هرساعتی از شبانه‌روز یک‌نفر از تحریریه شهرونگ بیدار باشد. ساعت چهار صبح هم که توی تلگرامشان اِهن بُکنی، بدون ‌شک دست‌کم یک‌نفر بیدار است که جوابت را با اوهون بدهد! هرچه نباشد، طنزنویس جماعت باید 24ساعته حواسش به دنیای اطرافش و سیزن‌های جدید سریال‌های دنیا باشد تا شب‌ها بنشیند ببیند. به ‌هرحال! در یک روز معتدل بهاری همه نشسته بودند که جابر حسین‌زاده دستش را بالا برد و یکی از عمیق‌ترین سوالاتی که ذهنش را درگیر کرده بود، پرسید: «آقاچطوری عدسی رو میریزین تو حلیم می‌خورین؟؟» تحریریه ساکت شد و گوش بچه‌های اصفهانی تحریریه تیز شد و صدای داوود نجفی که گفت: «خیلی خوشمزه‌اس که! تازه با شکر می‌خوریم!» تحریریه بهم ریخت و فضا ملتهب شد. علی‌اکبر محمدخانی که اینجور موقع‌ها اعصاب درست و حسابی هم ندارد، پایش را انداخت روی میز و داد زد: «بابا چرا همه‌چی رو با هم قاطی می‌کنید می‌خورید؟! چتونه؟ دنیا داره به کجا میره؟!» جابر هم که دید فضا مناسب درگیری قومیتی است، ادامه داد: «تازه مشهدی‌ها هم قیمه رو میریزن توی حلیم با شکر میخورن! اینو چی میگی؟!» محمدخانی که گوش‌هایش قرمز شده بود و گفت: «مزخرف‌ترین ترکیب اشکنه‌اس! تخم‌مرغ رو می‌ریزن توی آش!» جابر بغضش را خورد و عینکش را درآورد و گفت: «تازه توی انزلی چنجه رو با خوراک لوبیا میدن! جای بدی شده دنیا» محمدخانی زد زیر گریه و شهاب برای آرام‌کردن فضا اعتقادش را برای بچه‌ها تعریف کرد و فضا را به سکون عجیبی متمایل کرد و آن این بود که «تهش همه چی قاطی میشه، سخت نگیرید» محمدخانی خودکارش را پرت کرد طرفش و یک‌ربعی هم درباره خوب‌بودن یا نبودن لوبیای زبان بسته حرف زدند و درنهایت از آن‌جایی که این بچه‌ها همیشه به نتایج فلسفی بزرگی می‌رسند که خود افلاطون و ارسطو هم نرسیدند، به این نتیجه دست یافتند که لوبیا بی‌گناه است. در واقع لوبیا خودش کاره‌ای نیست و بو نمی‌دهد، اطرافیانش بو می‌دهند! بعد از این نتیجه‌گیری تحریریه در سکوت فرو رفت و همه درحالی ‌که خودکارهایشان را روی دهانشان گرفته بودند و به نقطه‌ای خیره شده بودند، به مبحث فلسفی بعدی فکر می‌کردند که مطرحش کنند تا دنیا را از کوری نجات دهند. دوستان چند روزی تو همین حالت بودند که یک روز یک‌نفر در اتاق تحریریه را باز کرد و گفت: «این‌جا نیست؟!» ‌هادی سرش را از پشت مانیتور بیرون آورد و گفت: «کی؟» چند نفری ریختند توی تحریریه و زیر میزها و توی کشوها و کمدها رو گشتند و گفتند: «یه مرد میانسال با عینک و ته‌ریش ندیدید این‌طرفا؟» این را که گفت، همه به احسان گنجی نگاه کردند و عین چغندر همکارشان را فروختند که مرد گفت: «نه آقا! این نیست، اونو میگیم که سهو قلم داره.. باز شب بوده، خوابش میومده معلوم نیست کجا رفته» شهاب نبوی گفت: «شما رو کاپوت ماشینتون رو لگد زدید؟ بعضی وقتا سرده میرن توی کاپوت» محمدخانی دستش را کوبید توی پیشانی‌اش و گفت: «نبوی جا نمیشه اون!» مرد چند لحظه‌ای حال و اوضاع بچه‌ها را نگاه کرد و موبایلش زنگ زد و گفت: «پیدا شد! پیدا شد! زنش میگه منزل نیستن، ولی در کل هستن! خب خداروشکر، خیالمون راحت شد.» موبایلش را گذاشت توی جیبش و اعلام کرد ماموریت تمام شده و از تحریریه رفتند بیرون.
آبروبری هفته: داوود نجفی اگر گشنه باشد، روی همه ترکیبی‌های اینستاگرام را می‌تواند کم بکند. از سری ترکیبی‌های دم‌دستی و ساده که خودش گفته، این بوده: «کته کبابی با اشپل و باقالا و شیر و ماهی!» وی همچنان زنده‌اس خوشبختانه و آماده برای این‌که دانشمندان رویش مطالعاتی بکنند!


تعداد بازدید :  342