شماره ۱۳۷۹ | ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۲ فروردين
صفحه را ببند
گفت‌وگویی منتشرنشده با زنده‌یاد بهرام زند که کاش در مناسبتی دیگر چاپ می‌شد
سکوت یک صدای خاص
در سریال «جنگجویان کوهستان» فقط یک خلاصه داستان هفت‌صفحه‌ای داشتیم و باید خودمان دیالوگ می‌نوشتیم! تمام توانم را برای دوبله کارتون «بچه‌های مدرسه والت» صرف کردم تفاوت دوبله امروز و آن روزها از زمین تا آسمان است

پولاد امین| گفت‌وگو با بهرام زند برای چاپ در شماره آخر‌سال انجام شده بود. یک خاطره بازی لذتبخش برای شماره ویژه عید؛ که برنامه‌ها عوض شد و ماند. ماند به مناسبتی دیگر. مثلا به مناسبت بازپخش یکی از انبوه کارهای ماندگار این استاد؛ یا نهایت سالروز تولدش که چند ماه دیگر بود. چه می‌دانستیم که منتشر نشدن گفت و گو باعث خواهد شد استاد بهرام زند دیگر رنگ این گفت‌وگو را هم نبیند؛ که اگر می‌دانستیم هر جور بود و از هر طریقی نمی‌گذاشتیم این گفت‌وگو تا امروز بماند. آخر او سرحال‌تر و روپاتر از بسیاری از همسن و سال‌هایش بود و مگر می‌شد تصورش را هم کرد که بهرام زند را به این زودی دیگر نداشته باشیم. مگر می‌شد؟ مگر می‌شود؟ بگذریم... استاد بهرام زند با آن صدای خاطره‌انگیز و طنین‌اندازش یادگارهای بسیاری برای دوستدارانش باقی گذاشته است. سانی پدرخوانده، راسل کروی گلادیاتور، لینچان جنگجویان کوهستان، شرلوک هولمز و ده‌ها و ده‌ها دوبله دیگر  از جمله یادگارهای مردی هستند که تا ابد در یادها و دل‌ها خواهند ماند. حتی اگر پیکر خاکی‌اش گنجایش او را نداشته باشد.
   
 آقای زند عزیز؛ می‌خواهیم در زمان سفر کنیم و به روزهایی برویم که بهرام زند جوان، کار دوبله را شروع کردند.
فکر می‌کنم‌ سال 48 بود؛ یا چیزی در آن حد و حدود. به‌هرحال نزدیک 40سال از آن روزها گذشته و شاید اسامی و تاریخ‌ها دقیق در خاطرم نباشند.
 اصلا چرا دوبله؟
خب از همان زمانی که به یاد دارم عاشق گویندگی بودم. هم عاشق بودم و هم این‌که فکر می‌کردم استعدادش را دارم.
 چطور؟ از کجا فهمیده بودید که در این زمینه می‌توانید موفق شوید؟
وقتی شما در مدرسه، بدون هیچ دستگاه و متن و داستانی حرف می‌زنید و درس جواب می‌دهید و آن وقت می‌بینید که همه آنهایی که در کلاس هستند در سکوت کامل و بادقت حرف‌هایتان را گوش مي‌دهند، طبیعی است که به ذهنتان خواهد رسید که در این زمینه حرفی برای گفتن دارید. من هم ماجرای استعدادم در این حیطه این گونه بود و از دوره نوجواني فهمیده بودم در گويندگي می‌توانم به جاهای خوبی برسم.
 این را خودتان فقط کشف کرده بودید یا کسانی هم بودند که مستقیم زیبایی صدایتان را به شما بگویند؟
این جور که ماجرا را گفتم شاید رنگ و بوی خودشیفتگی داشته باشد که بگویند طرف چقدر از خودش تعریف می‌کند. اصلا این‌گونه نیست که من چون می‌فهمیدم صدایم قشنگ است می‌خواستم گوینده شوم. نه. منظورم این بود که چون وقتی حرف می‌زدم همه بر مي‌گشتند و نگاه مي‌كردند، به این نتیجه رسیده بودم که شاید به‌خاطر صدایم است که این اتفاق می‌افتد.
 آن موقع با دوبله آشنایی داشتید؟
نه اصلا. من فقط گویندگی را می‌شناختم و می‌خواستم گوینده شوم.
 دوبلورها را چطور؟ می‌شناختید؟
اگر بگویم حتی با یک‌نفر هم آشنا نبودم؛ باور می‌کنید؟ اما واقعیت داستان جز این نیست.
 پس چگونه این حرفه را آغاز کردید؟
خیلی ساده. جوان بودم و جسور و پرشور. بنابراین یک‌روز بلند شدم و رفتم به انجمن گويندگان.
 آن جا برخورد خوبی با شما شد؟
برخورد بدی هم نشد. البته اگر برخورد بد این معنی را داشته باشد که با چوب و چماق بیفتند دنبال آدم. اما یادم است که گفتند ورود به اين عرصه مقدماتی دارد و مدتی طول خواهد کشید.
 این مقدمات چه بودند ؟
کارآموزی. یعنی این‌که باید حدود یک‌سال می‌نشستیم و گوينده‌ها را که داشتند کار می‌کردند تماشا می‌کردیم.
 در کدام استودیو؟
يكي از دوستان مرا در تلويزيون به آقاي ماني معرفي کرد و من پیش ایشان كار‌آموزي را شروع كردم.
 آن موقع هم دوبله مثل امروز کار می‌شد؟
تفاوت دوبله امروز و آن روزها از زمین تا آسمان است. اما قراری که با هم داشتیم این بود که با انتقاد و نق زدن کام مردم را تلخ نکنیم. پس بهتر است از این سوال بگذرید.
 البته پاسخ شما خود هزاران نکته در خود داشت. بگذریم. از آن روزهای کارآموزی چیز دیگری در یادتان مانده؟ خاطره‌ای چیزی؟
خاطره... یادش بخیر. خیلی از دوستان مثل مرحومه مرادی، مرحومه نوربخش و... که آن روزها پیش آقای مانی کار می‌کردند، متأسفانه دیگر پیش ما نیستند.
 می‌توانید بگویید کارآموزی‌تان در کدام استودیو بود؟
استودیو تلویزیون فیلم. این استودیو در خیابان خاقانی بود.
 چون اسمش تلویزیون فیلم بود، یعنی برای تلویزیون دوبله می‌کرد؟
بله؛ در آن استودیو بیشتر کارهای تلویزیون را دوبله می‌کردیم.
 پس گفتید که با آقای مانی کار را آغاز کردید. غیراز ایشان با مدیر دوبلاژ دیگری در آن روزگار همکاری داشتید؟
خیلی‌ها بودند. مرحوم مرادی، آقای ممدوح، آقای افشار و...
 شما که در دهه40 کار را شروع کردید اما سال‌ها طول کشید تا مدیریت دوبلاژ را آغاز کنید.
بله این اتفاق بعد از انقلاب رخ داد. یعنی من حدود 20‌سال بود که کار می‌کردم اما هنوز مدیریت را تجربه نکرده بودم. آن زمان مثل امروز نبود که هرکس بعد از یکی دو نقش گفتن خروارها ادعا داشته باشد. ما آن موقع کسوت‌ها را همیشه مدنظر داشتیم و این گونه نبود که دو روزه خودمان را استاد بدانیم.
 چه شد که مدیر دوبلاژ شدید؟
جریان شکل عادی خودش را طی کرد. به ‌هرحال سال‌ها بود داشتم کار می‌کردم و وقتش شده بود این اتفاق بیفتد. تا این‌که یک‌روز از من دعوت کردند فیلمی را دوبله کنم.
 فیلمش یادتان است؟
نه، اسمش یادم رفته، اما یادم هست که یک‌جور فضای مستند داشت و یک فیلم کم‌دیالوگ بود. بیشتر درباره سفر به طبیعت بود.
 می‌گویید آن زمان‌ها کسوت خیلی مهم بود. به همین دلیل است که شما کار سینمایی کم در کارنامه‌تان دارید، به‌خصوص در سینمای قبل از انقلاب؟
قطعا، آن زمان دوبلاژ سینمایی را دوبلورهایی که برای خود جایگاهی داشتند انجام می‌دادند؛ کسانی مثل زنده‌یاد ناظریان، آقای جلیلوند، آقای اسماعیلی. برای ما هم که تازه وارد شده بودیم، جا باز کردن بین بزرگان کار راحتی نبود، چون خصوصا بیشتر رل‌ها تقسیم شده بود. یعنی هر گوینده اسم و رسم‌داری یک‌سری هنرپیشه خاص را می‌گفت و این موجب می‌شد به این آسانی‌ها نشود خود را داخل کرد و به‌ویژه نقش اصلی گفت، چون رل‌ها صاحب داشت.
 و شما هم خودتان را با کار تلویزیون آماده می‌کردید.
باید صبر می‌کردم. ناچار بودم. می‌دانستم که حرفی برای گفتن دارم و برای این‌که فرصت پیدا کنم حرف‌هایم را بزنم، باید منتظر فرصت می‌ماندم.
 آن زمان چه کارهایی را دوبله کردید؟
گفتم که کار ما در تلویزیون فیلم و بیشتر سریال‌های تلویزیونی بود. مثلا یادم هست سریال چاپاره را دوبله کردیم یا سریال تسخیرناپذیران را که این دو کار خیلی‌خیلی موفق شدند و به اصطلاح خیابان‌ها را خلوت می‌کردند.
 آن‌قدر صبر کردید تا بالاخره آن اتفاقی که باید می‌افتاد، افتاد.
بله، اما باید بگویم که به این راحتی‌ها هم نبود. با این‌که می‌دانستند این‌کاره هستم، چهارده، پانزده‌ سال نقش گفته بودم و مدیران هم می‌دانستند استعداد خوبی در این کار دارم، اما باز هم خیلی آرام‌آرام راه باز شد برایم.
 با چه کسانی این راه را باز کردید؟
اثبات هر چیزی نیاز به زمان دارد و من هم به ‌هرحال در دهه شصت نقش‌هایی که می‌گفتم کم‌کم زیاد شد. من که از یک کلام، دو کلام شروع کرده بودم کم‌کم کارهای جدی‌تری هم گرفتم و در استودیوهای مختلف کار کردم.
 با مدیریت چه کسانی؟
خب، آن دوره کار زیاد بود. ما تقریبا همیشه در حال کار بودیم. با مرحوم ناظریان، آقای مقامی...
 می‌توانید بگویید انگیزه‌ای که شما را واداشت تا سال‌های‌ سال در انتظار پرواز صبر و تلاش کنید، چه بود؟
من می‌دانستم قرار است در این کار به جاهای خوبی برسم. باور کنید اگر در این قضیه شک داشتم یا فکر می‌کردم قرار است مثل بقیه گوینده‌ها بیایم کارم را بکنم و بروم سراغ زندگی‌ام، اصلا نمی‌توانستم این کار را ادامه دهم، اما می‌دانستم که به درد این کار می‌خورم.
 در تمام این سال‌ها می‌توانید بگویید بهترین کاری که کرده‌اید، کدام بوده است؟
آخر این‌جور چیزها که رکورد ندارد تا بتوان گفت این جلوتر از آن به خط پایان رسیده است. در این حرفه دستاوردهایی که با توجه به شرایط دارید، ارزش کارتان را مشخص می‌کند.
 منظورتان را روشن‌تر توضیح می‌دهید؟
مثلا قرار بود یک مجموعه به نام «بچه‌های مدرسه والت» را دوبله کنم. ویژگی و البته دشواری این کار این بود که صدا نداشت و من باید آن را بدون صدا دوبله می‌کردم. وقتی صدا نباشد، تویِ مدیر دوبلاژ از کجا می‌دانی بیرون کادر چه کسی حرف زده و چه گفته. به این دلیل من تمام توانایی‌ام را برای دوبله آن کارتون صرف کردم.
 جایی گفته‌اید که در سریال جنگجویان کوهستان هم شرایط مشابهی تجربه کرده‌اید.
نه، ماجرای جنگجویان کوهستان فرق داشت. آن‌جا من دیالوگ‌ها را نداشتم و فقط‌وفقط یک خلاصه داستان هفت‌صفحه‌ای داشتم.
 یعنی چه؟ یعنی به‌عنوان مدیر باید دیالوگ می‌نوشتید؟
دقیقا، من براساس خلاصه داستان کوتاهی که داشتم برای هر قسمت، اندازه یک دفتر ۶۰ برگ دیالوگ می‌نوشتم.
 چگونه؟
خب؛ خلاصه داستان و شخصیت‌ها تا حدی فضا و داستان را روشن کرده بود و من باید براساس اتفاقی که می‌افتاد و براساس میمیک بازیگران جوری می‌نوشتم که هم داستان را پیش ببرد و هم این‌که جوری باشد که انگار این حرف‌ها را آن پرسوناژ گفته است.
 سینک باشد یعنی...
بله، تلاشم بر این بود که این کمبودها دیده نشود، اما به‌هرحال معلوم بود که این سریال یک داستانی دارد و یک اتفاقی برای این کار افتاده است.
 موارد این‌چنینی تمام شد؟
نه، مگر موارد کمبود در سینما و تلویزیون ایران تمام می‌شود؟ یک چیزی بگویم تعجب کنید. حتی سریال امام علی(ع) هم به نوعی این شرایط دشوار را داشت.
 امام علی؟
بله، اما البته دشواری این کار فرق داشت. در مورد این کار مشکل این بود که کاراکترهای مقدسی داشتیم و باید در مورد انتخاب گویندگان خیلی دقت می‌کردیم.
 در این زمینه‌ها انتخاب‌ها مال شما بود یا آقای میرباقری؟
اول‌بار که آقای میرباقری پیشنهاد مدیریت دوبلاژ این کار را داد، به او گفتم که من در کار آدم سختگیری هستم، بنابراین از همان ابتدا روشن شد با این‌که ایشان به‌عنوان نویسنده و کارگردان مجموعه می‌توانند مشاوره بدهند، اما در کل باید تصمیم‌گیرنده نهایی دوبله کار خودم باشم و ایشان هم پذیرفتند.
 اصلا می‌توانید بگویید چه شد که آقای میرباقری شما را انتخاب کردند؟
این را بعدها شنیدم که دکتر سیدحسینی که آن زمان مدیر واحد دوبلاژ بودند، مرا به آقای میرباقری معرفی کرده بودند. البته خود میرباقری هم می‌گفت که خیلی تحقیق کرده تا ببیند باید دوبله سریالش را به چه کسی بدهد.
 بعد از آن هم کارهای درجه یک زیادی کرده‌اید که نمی‌توانیم به تک‌تک‌شان مفصل بپردازیم. مدار صفر‌درجه، آل کاپون، شرلوک هولمز، ناوارو و بی‌شمار کارهای دیگر. نمی‌خواهید یک‌بار دیگر به این پرسش فکر کنید که کدام یک از کارهایتان را بهتر می‌دانید؟
بهتر بودن را که جواب دادم.
 خب، حداقل بگویید که کدام را بیشتر دوست دارید؟
مسأله دوست داشتن نیست، اما می‌توانم بگویم پشت صحنه دوبله سریال مدار صفردرجه شیرین‌ترین خاطرات را داشتیم. تا حدی که بعد که کار تمام شد، حسرت می‌خوردم که چرا پشت صحنه کار را ضبط نکرده‌ایم؟
  جواب دقیق‌تری نمی‌دهید؟
 بگذار این‌گونه بگویم که برخي از قسمت‌هاي شرلوك ‌هولمز را دوست دارم كه به‌ جاي جرمي برد حرف ‌زدم یا بعضي از استالون‌هايم می‌دانم که کارهای خوبی هستند. اشك خورشيد را هم دوست دارم که در این فیلم جای بروس ویلیس حرف زده‌ام. ميهن‌پرست و شجاع‌دل را هم دوست دارم. اصلا باید اعتراف کنم که در کل خود مل‌گيبسون را هم دوست دارم.

نقش‌های دوست داشتنی در نظر زنده‌یاد بهرام زند

  شرلوک هولمز: با بازی جرمی برد
  راکی:  با بازی سیلوستر استالونه
  اشک خورشید:  با بازی بروس ویلیس
  شجاع دل: با بازی مل گیبسون


تعداد بازدید :  1188