علی اکبرزاده روزنامه نگار
ساعت 5:30 صبح است که از خواب بیدار میشود. با سراسیمگی لباس میپوشد. بدون حتی لحظهای فکر کردن به صبحانه از خانه بیرون میزند. در اوج سردی هوا و سیاهی آسمان، خودش را به نزدیکترین ایستگاه اتوبوس میرساند و از غرب به شرق را در میان جمعیت خوابآلود اتوبوس طی میکند. مانند تمام مسافران از کمبود جا و اکسیژن رنج میبرد. روی کفشهایش گامهای خشمگین علاقهمندان به نشستن روی صندلی را حس میکند. چند دقیقه یکبار میزبان آرنجهایی است که به اشتباه به سمت پهلو و شکمش روانه میشوند. قصد دارد در ایستگاه بعدی پیاده شود. خودش را با مشقت از لابهلای جمعیت بیرون میکشد. انگار که میخواهد برخلاف رود شنا کند. از اتوبوس پیاده میشود و برای رسیدن به مقصد منتظر تاکسی میماند. پس از چند بار دست تکان دادن، یک تاکسی برایش ترمز میکند. سوار میشود و بعد از 2دقیقهای از راننده میخواهد که نگه دارد. اسکناس هزار تومانی را به دست راننده میدهد و پیاده میشود. در انتظار مابقی پولش است که تاکسی گاز میدهد و میرود. به محل کارش میرسد. ساعت حدود 7صبح است و باید تا حدود 4عصر کار کند. بعدازظهر همان روز به جمع دوستانش میرود. بحث خرید خودرو در میانشان بالا گرفته است. یکی از دوستانش که قصد دارد با قرض و قسط و چک ماشینی بخرد میگوید: تصمیمم را گرفتهام میخواهم ماشیندار شوم. پول را هم جور کردهام. اندکی با خودش فکر میکند، نه انگیزه تحمل مشقت قسط دادن را دارد نه میخواهد سختی پیدا کردن ضامن و پسانداز کردن برای ماشین خریدن را تحمل کند. به چشمان او خیره میشود و با جدیت میگوید: البته ماشین خریدن هم دردسرهای خودش را دارد. یک روز دنبال جا پارک هستی و یک روز جریمه میشوی. الان هم که همه جا محدوده زوج و فرد و طرح ترافیک است. از هزینههای تصادف و پول بیمه و تصادفهای احتمالی که دیگر نمیگویم. سخنرانیاش که در جمع دوستان تمام شد، با خودش به فردا صبح فکر میکرد. فکر مشقتهایی که باید تحمل کند تا به محل کار برسد. فکر دروغهای خودمانی که به خودش و دوستانش گفت. فکر تلاشهایی که میتوانست برای خرید خودرو کند اما رنج پیادهروی و اتوبوسسواری صبحها را به رنج قسط دادن و پسانداز کردن ترجیح داد. این حکایت دروغهایی است که آنقدر خودمانی هستند که برخی وقتها خودمان را هم گول میزنند.