شماره ۴۲۸ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۵ آبان
صفحه را ببند
در ستایش متفاوت بودن

مریم حسینی‌نیا  کار‌شناس‌ارشد پژوهش علوم اجتماعی

فرض کنید یک روزی مثل دوشنبه باشد. از صبحی که رسیدید سر کار تا الان که شاید حدود 12:30ظهر است به نظرتان روز خوبی نبوده است. باید جواب رئیس را می‌دادید یا کارمندتان متوجه منظورتان نمی‌شده. فشار کاری زیاد بوده و کسی این موضوع ساده را درک نمی‌کند که شما دست‌تنهایید. شایدم از انجام کار یکنواخت و تکراری خسته شده‌اید. به نظرتان این آینده‌ای نبوده که برای خود ترسیم می‌کردید. اگر نیاز مالی نبود، عطایش را به لقایش می‌بخشیدید و ظرف 2دقیقه پشت به اداره می‌کردید و به سمت رویا‌هایتان قدم برمی‌داشتید و...
حتی ممکن است شما که در بازار آزاد کار می‌کنید، امروز روز کاری خوبی را پشت‌سر نگذاشته باشید. می‌خواستید چکی نقد کنید تا چک خودتان پاس شود اما چک خط‌خوردگی داشته یا تاریخش درست نبوده یا امضایش همخوانی نداشته یا هیچ‌یک از اینها. سیستم شبکه بین بانکی با مشکل مواجه شده و مجبورید دقایق طولانی‌ برای رفع مشکل منتظر بمانید و مدام تماس بگیرید که لطفا کمی چک را دیر‌تر به بانک ببرند. در همین اثنا دلتان از چرخه زمانه به تنگ می‌‌آید. شاید ربط چندانی به وصول نشدن چک هم نداشته باشد ولی همین مسأله یادتان بیاورد که از زمانه دلگیرید و...
حتی ممکن است امروز دوست نداشته باشید دست به هیچ‌کاری بزنید. خانه‌تان شلوغ و به‌هم ریخته است و می‌دانید بچه‌ها کمتر از 3ساعت دیگر به خانه می‌آیند و شما هنوز فکری برای غذا نکرده‌اید. خسته‌اید و کمی احساس کرختی می‌کنید. آشپزخانه درهمتان صدایتان می‌کند اما دوست دارید دل به برنامه تلویزیون بدهید و مدام شبکه عوض کنید و...
در هریک از این موقعیت‌ها که باشیم به‌رغم تمام غم سبک و سنگینی که از جبر زمانه احساس می‌کنیم، بهتر است برای رهایی چاره‌ای بیندیشیم. این چاره از فردی به فرد دیگر متفاوت است. ممکن است در هریک از این موقعیت‌ها به کتابی پناه ببریم. بعد با خواندن همین چند جمله که «بعد از کاوه نه. نه این‌که ترجیحی داشته باشم. دقیقا چون ندارم. یعنی بعد از کاوه برایم بهتر یا بد‌تر وجود ندارد. انتخاب معنا ندارد. همه‌چیز علی‌السویه است. فکر می‌کنم او که نیست، چه فرقی می‌کند...» * یاد این بیفتیم که زندگی روی خوبی هم دارد. زندگی می‌تواند در این خلاصه شود که ما آدم بهتری باشیم. در این‌که می‌توان فردی بود که دنیای اطرافیانمان را به قبل و بعد تقسیم کنیم. در این‌که سیاهی و کژی هست، اما دلیلی نیست که غرقش شوی. شبیه‌اش شوی. باید تلاش کنی که خوب بمانی، حتی فرا‌تر از آن تلاش کنی تا در حد خودت مثمرثمر باشی. باید بتوانی محبت کنی، بی‌‌حد و مرز. بتوانی ورای تقسیم‌بند‌های رایج فکر کنی و زندگی. باید بتوانی راه خودت را پیدا کنی و کاری بکنی به تعبیر خودش «میخِ میخ!»*
* «بودن با دوربین: کاوه گلستان زندگی، آثار و مرگ»/ حبیبه جعفریان، حرفه هنرمند، 1391
[email protected]

 


تعداد بازدید :  238