شماره ۴۲۸ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۵ آبان
صفحه را ببند
در شهر کوران یک چشم پادشاست
| طرح نو| فروغ فکری| از ترجمه و تالیف‌های متعدد که بگذریم، طی سالیان متمادی نتوانسته‌ایم آنچنان که باید و شاید در زمینه جامعه‌شناسی شاخص باشیم. این را منوچهر آشتیانی می‌گوید و تأکید می‌کند که با این وجود باید بسیار برای جامعه‌شناسان ایرانی و تلاش‌هایشان احترام قایل بود و باید دانست که در شهر کوران یک چشم هم پادشاست! در دومین یکشنبه‌ای که پای سخنان دکتر آشتیانی نشستیم او برایمان از چرایی نداشت مکتب ایرانی در جامعه‌شناسی و تاثیرات دانشگاه در این زمینه از سویی و از سوی دیگر از چرایی حرکت نکردن تفکر عرفانی- فلسفی ایرانی به طرف علم گفت که در پی می‌آید:

 شما در جلسه پیش و ذیل گفته‌هایتان به وجود مکاتب گسترده در جامعه‌شناسی جهان اعم از مکتب فرانسه، انگلیسی، آلمانی و ... اشاره کردید و گفتید که ما نتوانستیم در جامعه‌شناسی به مکتبی ایرانی دست یابیم، چنانچه بخواهید این مشکل را ریشه‌یابی کنید به چه مواردی می‌توان اشاره کرد؟
من کتابی را منتشر کردم که اتفاقا آن هم جایزه یونسکو را دریافت کرد و عنوانش نیز علل عمومی بحران جامعه‌شناسی جهانی است. در آن زمان دوستان ما در دانشگاه تهران، مباحثی را آغاز کرده بودند تحت این عنوان که جامعه‌شناسی مرده است و دیگر چیزی تحت عنوان جامعه‌شناسی نداریم. من برای این‌که بگویم انتقاداتی که متوجه جامعه‌شناسی در ایران است و ما هم ایراد می‌گیریم، نظیر این امر از صد‌سال پیش به این‌سو و البته بسیار هم شدیدتر نسبت به جامعه‌شناسی در کشورهای اروپایی انجام گرفته است، این کتاب را تالیف کردم و به نمونه‌های بسیاری از فرانسه، آلمان، انگلستان و آمریکا اشاره کردم و دانشمندانی که به انتقاد از جامعه‌شناسی کشورهای خود پرداخته بودند رو آوردم و بعد به ایران رسیدم. در نتیجه این امر، امر تازه‌ای نیست و در جامعه‌شناسی جهانی نیز کمبودهای بسیاری وجود داشته که به انتقاد و ایراد از آن پرداختند. اگر برگردیم در ایران بپرسیم که کمبودها، نابسمانی‌ها و نارسایی‌ها طی 70-60‌ سال گذشته که این دانش در ایران پایه‌گذاری شد چیست و چرا؟ یک مقداری از این نابسامانی‌ها به خود مناسبات اجتماعی بازمی‌گردد و باید این اصل را قبول کنیم که شناخت اجتماعی که ما از جامعه داریم در دانش علم اجتماعی، به آگاهی می‌رسد. اما چنانچه به تاریخ ایران نگاهی بیندازیم، می‌بینیم که این مناسبات عقل‌مند، نظام‌مند، قانون‌مند و علم‌مند نشده و ول شده و بدون نظام‌مندی و عقلانیت شکل گرفته و این امر هم به دلایل گوناگون تسلط حکومت‌ها و ایدئولوژی‌های مختلف در زمان‌های گوناگون بوده است که باعث شده ساختارها و نهادها شکل منطقی پیدا نکنند و در نتیجه نتوانستیم مکتبی از درون آن به وجود آوریم. در این خصوص لواسانی در آلمان، پروفسور کاتوزیان در انگلستان، آقای علمداری در آمریکا و من در ایران تحقیقات بسیاری داریم که منتشر هم شده است. وقتی جامعه‌ای طی 2500‌سال نتوانسته به چنین موقعیتی دست یابد، قطعا دانش جامعه‌شناسی که درصدد علمی کردن مناسبات جامعه است نیز نتوانسته موفق عمل کند.
 طی این 6 دهه حضور دانشگاه و تحصیلات آکادمیک بر این حوزه چه تاثیری برجا نهاده است؟
به علل بنیادی این امر اشاره کردیم اما چنانچه بخواهیم به علل کاربردی و انجام کار در دانشگاه‌ها اشاره کنم نیز باید به موارد متعددی اشاره کرد. از آن جمله این‌که در آن زمان اساتید خوبی چون دکتر مهدوی، دکتر صدیقی و ... درس می‌دادند، محمدرضا پهلوی در رأس مملکت بود و دستور می‌داد. در چنین جامعه‌ای چطور جامعه‌شناسی می‌توانست نضج بگیرد؟ زمانی‌که دکتر صدیقی توسط دکتر مصدق به وزارت کشور منصوب شد بسیاری این حرکت دکتر مصدق را مسخره می‌کردند و می‌گفتند چطور یک جامعه‌شناس را به وزارت کشور برگزیده و باید به جای آن یک پزشک یا مهندس را می‌گذاشت! این وضع رجال آن زمان بود. به این ترتیب در چنین فضایی ورود جامعه‌شناسی عاملی نشد که این دانش در کشور پا بگیرد. چرا که مناسبات بنیادی این اجازه را نمی‌داد و فضای فرهنگی جامعه نیز کوچکترین وقعی به آن نمی‌گذارد و بعدها نیز همین امر ادامه یافت. اما درخصوص مقوله تدریس، ما ذراتی از دانش جامعه‌شناسی را ابتدا از فرانسه و بعد از انگلستان و آلمان و بعدها آمریکا، وارد ایران کردیم اما نتوانستیم آن را به ثمر برسانیم. بسیاری از نخستین مدرسان جامعه‌شناسی، تحصیلکرده این رشته نبودند و از سایر رشته‌ها وارد شده بودند. دانشجویان نیز همین وضع را داشتند. گروه نخست از رشته معلمی وارد شدند و آنها هم آگاهی درستی از این رشته و کم و کیف آن نداشتند.
 این وضع ابتدایی بود اما در سال‌های بعد این روند چگونه طی شد؟
این امر در حدود 25‌سال ادامه پیدا کرد. درحقیقت از‌ سال 1330 تا سال‌های نیمه دهه 50 بعدها دانشجویانی مانند من به خارج از کشور رفته و به ادامه تحصیل پرداختند. اما از دانشجویانی که به خارج از کشور می‌رفتند نیز تنها یک‌صدم آنها به تحصیل جامعه‌شناسی پرداختند. من خود شاهد بودم که در فرانسه و آلمان از 28-27‌هزار دانشجویی که به خارج آمده بود، تنها 500-400نفر به تحصیل علوم‌انسانی می‌پرداختند که از این تعداد  علوم‌انسانی هم 20-10 نفر جامعه‌شناسی می‌خواندند و تعدادی نیز برگشتند و نسل دوم جامعه‌شناسی را تشکیل دادند.
 نحوه تدریس و ارایه توسط استاد و دانشجو طی این سال‌ها تا چه حد عامل افتراق بوده؟ چرا که انتقادات بسیاری بر آن وارد است...
کلاس‌های جامعه‌شناسی نباید مثل مکتبخانه یا نشستن استاد بالای کلاس باشد. من زمانی بین سال‌های 52 تا 57 مدرس جامعه‌شناسی دین و جامعه‌شناسی شناخت در دانشگاه ملی -دانشگاه شهید بهشتی فعلی- بودم که جزو دشوارترین دروس هم بود. وقتی وارد کلاس شدم، صندلی‌ها را گرد چیدیم و در کنار بچه‌ها شروع به تدریس کردم و بچه‌ها لذت می‌بردند از کلاس و بعدها هم کلاس را به محیطی بیرونی و طبیعت منتقل کردیم. بعد از چند ماه دکتر پویان، رئیس دانشگاه با احترام از من خواست که دیگر این کار را ادامه ندهم و همه چیز به هم خورد. در واقع، منظره‌ای که استاد می‌رود بالا می‌نشیند بسیار مکتبی و قدیمی است و به کسی‌که بالا نشسته ابهتی مصنوعی می‌دهد که نباید باشد. در کنار این موارد نبود کتاب کافی، تحقیقات میدانی و... نیز عامل ضعف گسترده این حوزه شده است. پیش نمی‌آید استادی که درس جامعه‌شناسی روستایی می‌دهد، شاگردانش را به روستا ببرد تا شاگردان با آن فضا آشنا شوند و اینها همه در کنار یکدیگر عامل ضعف این رشته را فراهم آورده‌اند.
 اما در این سال‌ها آیا می‌توان دوره درخشانی را در زمینه تحصیل و عملکرد فارغ‌التحصیلان این رشته نام برد؟
ببینید! نمی‌توان وقت را با تخیلات گرفت اما باید گفت در شهر کوران یک چشم هم پادشاست. تعداد انگشت‌شماری چون مرحوم نراقی که موسسه تحقیقات اجتماعی را تأسیس کرد و برخی دیگر بودند که تحقیقات و ترجمه‌هایی را انجام دادند و طی 30سال اخیر در حدود 1000 تا 1200 جلد کتاب جامعه‌شناسی از زبان‌های گوناگون ترجمه شد که این هم کار مهمی است و دانشجویان ما دارای ماخذ شدند. اما چنانچه ما با کشورهای دیگر و فعالیت آنها بخواهیم مقایسه کنیم نمی‌توانیم حتی یک نفر را به صورت شاخص نام ببریم اما در همین حد خودمان شاید بگوییم آقایون نراقی یا صدیقی یا ... بودند که کارهایی انجام دادند. اما درنهایت باید گفت که کوشش‌هایی که در زمینه جامعه‌شناسی در 70‌سال اخیر رخ داده، هرچند ما را به حد جامعه‌شناسی اروپا و ... نرسانده اما می‌توانیم بگوییم پیشرفت‌هایی حداقلی در این زمینه بوده است. ما درحال گذر از دالان تاریکی هستیم که سرانجامش برای ما جامعه‌شناسان نیز مشخص نیست. نمی‌دانیم درنهایت آیا این دانش به مکتبی ایرانی و اصیل منتهی خواهد شد یا خیر؟ مخصوصا تناقضات موجود بر سر راه تدریس و عملکرد جامعه‌شناسی نیز مزید بر علت است. تعارض مصنوعی و غلطی در ایران وجود دارد که علم و فقه را به جان یکدیگر انداخته است. هرکدام باید راه خود را بروند و به یکدیگر الهاماتی بدهند و تنها باید با یکدیگر همکاری کنند. یکی از گرفتاری‌های ما این نکته هم است که باید این نقیضه برطرف شود. ما از گذشته تا علامه طباطبایی در حدود 900 تفسیر و هرمونتیک داریم که از آنها بهره نبردیم و در حوزه ماند و وارد فلسفه و جامعه نشد اما اروپایی‌ها از آن هرمونتیک‌های خود بهره بردند. استاد من،‌ هانس-گئورگ گادامر، هرمونتیک جدید و مدرنی را با استفاده از هرمونتیک‌های قبلی ایجاد کرد.
 آیا باید  این شکاف را محصول سال‌های کنونی دانست یا باید به دنبال ریشه‌ای عمیق‌تر برای آن گشت؟
در حقیقت از زمان صدرا باید بنیادگذاری صورت می‌گرفت تا تفکر عرفانی- فلسفی به طرف علم حرکت کند که سرکوب شد و این همان بحث نخست درخصوص چرایی شکل نگرفتن مکتب ایرانی است که در هفته گذشته نیز درباره آن صحبت شد و درواقع باید بارقه صدرایی می‌ماند. اما این بارقه تنها تا چند شاگرد پس از ملاصدرا ادامه پیدا کرد و بعد فروکش کرد و تمام شد و فلسفه و فقه ارتباط تنگاتنگی که باید را با جامعه‌شناسی پیدا نکردند.


تعداد بازدید :  147