شماره ۱۳۵۰ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۲ اسفند
صفحه را ببند
از هر دری سخنی

پی‌جویی برای روزی
شخصی با هیجان و اضطراب به حضور زاهدی مستجاب‌الدعوه آمد و گفت: «درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، که خیلی فقیر و تنگدستم. زن و فرزندم در عسرت و گرسنگی به سر می‌برند و امیدمان را به گشایش از دست داده‌ایم!» زاهد در جواب گفت: «هرگز چنین دعایی نمی‌کنم!» مرد تنگدست پرسید: «چرا دعا نمی‌کنید!؟ مگر نمی‌بینید که فقر چهره‌ام را کدر ساخته است؟» زاهد پاسخ داد: «برای اینکه خداوند راهی برای این کار معین کرده است. خداوند امر کرده که روزی را پی‌جویی کنید و طلب نمایید. اما تو می‌خواهی در خانه خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی!»
چهار فصل زندگی
مردی چهار پسر داشت. آن‌ها را به ترتیب به سراغ یک درخت گلابی فرستاد که در فاصله‌ای دور از خانه‌شان روییده بود. پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به نزدیک درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آن‌ها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند، درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.» پسر سوم گفت: «هرگز. درختی بود سرشار از شکوفه‌های زیبا و عطرآگین و باشکوه‌ترین صحنه‌ای بود که تا به امروز دیده‌ام.» پسر چهارم گفت: «اشتباه است! درخت بالغی بود پربار از میوه. پر از زندگی و زایش!» مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده‌اید! شما نمی‌توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. همه حاصل آنچه هستند، لذت، شوق و عشقی که از زندگی‌شان بر می‌آید، فقط در انتها نمایان می‌شود. وقتی همه فصل‌ها آمده و رفته باشند! اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده‌اید! مبادا بگذارید درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصل‌های دیگر را نابود کند! زندگی را فقط با فصل‌های دشوارش نبینید، در راه‌های سخت پایداری کنید، لحظه‌های بهتر بالاخره از راه می‌رسند!»


تعداد بازدید :  327