شماره ۱۳۲۹ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۴ بهمن
صفحه را ببند
از هر دری سخنی

این نیز بگذرد
مردی در عالم خواب دید که کسی به او می‌گوید: «فردا به فلان حمام در فلان جا برو و کار روزانه‌ حمامی را از نزدیک نظاره کن.» دو شب این خواب را دید و توجه نکرد، ولی فردای شب سوم با تکرار شدن خواب به آن حمام مراجعه کرد. دید حمامی با زحمت زیاد و از فاصله‌ دور برای گرم کردن آب حمام هیزم می‌آورد. به نزدیک حمامی رفت و گفت: «کار بسیار سختی داری!» حمامی گفت: «این نیز بگذرد.» یک سال گذشت. برای بار دیگر همان خواب را دید و دوباره به آن حمام مراجعه کرد. دید مرد حمامی شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری‌ها پول می‌گیرد. مرد وارد حمام شد و گفت: «یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون در آسایشی.» حمامی گفت: «این نیز بگذرد.» دو سال بعد هم این خواب تکرار شد و این بار مجدداً به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید! وقتی جویا شد گفتند: «او دیگر حمامی نیست، در بازار تیمچه‌ای دارد.» به بازار رفت و آن مرد را دید و گفت: «خدا را شکر که امروز معتمد بازار و صاحب تیمچه‌ای شده‌ای.» حمامی گفت: «این نیز بگذرد.» چندی گذشت و مرد پس از بازگشت از یک سفر دور و دراز از مردم شنید که مرد بازاری و حمامی سابق مدتی به عنوان خزانه‌دار شاه منصوب شده و پس از مدتی در پی مرگ شاه با صلاحدید بزرگان مملکت تاج پادشاهی را بر سر گذاشته است. مرد به کاخ پادشاهی رفت و پس از رسیدن به حضور حمامی قبلی و پادشاه فعلی، خود را معرفی کرد و گفت: «خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی می‌بینم.» پادشاه گفت: «این نیز بگذرد.» مرد شگفت زده شد و گفت: «از مقام پادشاهی بالاتر چه می‌خواهی که باید بگذرد؟» سالیانی گذشت و مرد بعد از بازگشت از سفری دیگر متوجه شد که پادشاه درگذشته است. ناراحت شد و به گورستان رفت تا فاتحه‌ای خوانده باشد. مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که پادشاه در زمان حیاتش آماده کرده بود این عبارت حک شده است: «این نیز بگذرد!»


تعداد بازدید :  266