| پ. ش. بیست و پنج |
: اول از همه با سلام. خود پاسخگو هستم. ضمن تشکر از طنزهایی که فرستادید، اینبار خواستیم در پاسخ به طنزهاتون پیغام بذاریم و تشکر کنیم ولی نمیدونیم چرا همه تا میبینن پاسخ دادیم تازه سفره دلشونو میخوان باز کنن! بله، من متوجهام روزگار غریبیست، عصر یک روز خشک زمستانیه و آدمیزاد دلش میخواد سرشو بذاره رو شونه یکی، واسش از درداش بگه ولی هیچ آدم خوشاخلاقتری از من پیدا نکردید، باهاش چت کنید؟ حتما باید ربات شم؟ این از ما... حالا شما
مهرداد ۶۴: آقا کی به ما میگید که شدیم جزو استعدادهای کشفشده؟
: این سوال رو تقریبا ۹۰درصد پرسیدن، اون ۲۰درصدی هم نپرسیدن تا امروز عصر حتما کنترلشون از دستشون خارج میشه میپرسن. عرض به خدمتتون هرچی تا امروز فرستادید، داره خونده میشه و دبیر عزیز و عالیقدر هم دوباره میخونن و طی بیانیه خدمتتون صادر میشه.
شکیبا: مخاطبا چطور میتونن با یه نویسنده صحبت کنند؟ امکانش هست؟
: ببینید بستگی داره شما کی مدنظرتونه. مثلا احمدرضا کاظمی دست واسش زیاده و یجورایی هم زاغه هم مو طلایی گروه حساب میشه و خب باید برید ته صف. ولی مثلا محسن پوررمضانی داریم که صفش کوتاهتره، چون بور نیست ولی به جاش کتاب زیاد میخونه. حالا شما بگید با کی، ما خودمون جورش میکنیم، چون به هرحال ما برای وصلکردن آمدیم...
اکبر پورخجسته: سلام، خطاب به شاخها:
به توییتر بنگرم تویتا ته وینم
به اینستا بنگرم پستا ته وینم
به هر جا بنگرم در پهنه وب
نشان از کارای بیجا ته وینم
: بسیار زیبا. شما خودتون اینو میخونید یه پسزمینه گل شقایق در چمن هم تصور کنید.
لیلی: شاید باورتون نشه ولی من هنوز تیترهای شهرونگو وقتی در اینستاگرام شهروند میبینم قاطی میکنم با تیترهای دیگه.
: والا ما خودمون هم تیترهای جدی رو میخونیم یه لحظه شک میکنیم اینو ما ساختیم یا واقعیه! یه پیوند عمیقی بین کار ما و سیاستمداران شکل گرفته که همینطور ادامه پیدا کنه، همه میریم توی یک تیم.
محمد کاظمی: این فیلترشکنه اعصاب واسم نذاشته، همش میزنه عدم اتصال به اون کلید بنفشه! اگه اومدی در نزن. اعصاب تو یکی رو دیگه ندارم! اینا حرفای ردشده شانس با من بود که اصولا هیچوقت به ردوبدل تبدیل نشد که نشد و همیشه این شکلی بود که اون رد میشد و از بدلشدن من خبری نبود. از لطفشم یه بیاعصابش به ما رسیده بود! مثلا شما همین شانس آقای آذریجهرمی رو ببین! وزیرش که کرد، آکبند هم که روش فیلترشکن و توییت نصب بود با لادروفم که همش منشن بازی میکردن ولی شانس من چی؟بیا اینم از آخرین نمونش. یه ساله دارم در مورد مبارزه با پوپولیسم دولتی، فرصتها و تحدیدها طنز مینویسم، حالا موضوع طنزشده چشم به در منتظرم! آخه مگه میخواین سهراب سپهری رو کشف کنین؟ مگه انشاس؟ بیخیال! شانس ما که هیچوقت در نزد، در هم که زدیم، باز نکرد ولی ای شانس جان من چشم به در منتظرم...
: عزیزم الان داری با ما شوخی میکنی یا جدی فکر کردی موضوع فراخوان «چشم به در منتظرمه؟!» ببین مارو توی این ابهام بین شوخی و جدی نگه ندار میمیریم جون تو. ما نوشتیم چشم به در منتظریم که طنز بفرستید تو چطوری خوندی موضوع اینه؟ البته ما فهمیدیم چرا یکساله داری طنز مینویسی و شانست نزده! چون تحدید با این «ه» نوشته میشه.
امیر جمالی: تا کی وقت داریم طنز بفرستیم؟
: تا آخر این هفته به صورت جدی. به صورت غیرجدی هروقت فرستادی ما میخونیم و جای نگرانی نیست، چون اگر دیدیم وودی آلن زمانهات هستی، میگیم بازم بنویسی.
بینام: برای چی اسم منو توی ستونتون چاپ کردید. من فقط سوال پرسیدم. لطفا پاکش کنید.
: چون شما اینطور باید تصور کنید که هرچی میفرستید، پاسخگو انگار فرستادید مستقیم به چاپخونه! و این خاصیت دهنلقی پاسخگوی محترم ۲۵ میباشد. متاسفیم اگر دوست نداشتید اسمتون چاپ بشه اما باید ذکر میکردید که من همون ذکرکردنتون هم چاپ کنم! اینقدر هیچی تو دلم نمیمونه.