شماره ۳۴۱ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۶ مرداد
صفحه را ببند
۳۰ روز ۳۰ حکایت
مسیحی و زره خلیفه

در زمان خلافت علی(ع) در کوفه، زره آن حضرت گم شد.  پس‏ از چندی خلیفه زره را نزد مردی مسیحی یافت.
مرد مسیحی و علی(ع) به محضر قاضی رفتند و خلیفه اقامه دعوی کرد که:   «این زره از آن من است، نه آن را فروخته‏ام و نه‏ به کسی بخشیده‏ام و اکنون آن را نزد این مرد یافته‏ام.» قاضی به‏ مرد مسیحی گفت: «خلیفه ادعای خود را اظهار کرد، تو چه می‌‏گویی؟»
او گفت: «این زره از آن خود من است، و در عین حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمی‌‏کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد)» قاضی رو کرد به علی (ع) و گفت: «تو مدعی هستی و این شخص منکر است. علیهذا بر تو است که شاهد برمدعای خود بیاوری». امیرالمومنین خندید و فرمود: «قاضی راست می‌‏گوید، اکنون می‌‏بایست که من شاهد بیاورم، ولی من شاهد ندارم.» قاضی روی این اصل که مدعی شاهد ندارد، به نفع مسیحی حکم کرد و او هم‏ زره را برداشت و روان شد.  اما مرد مسیحی که خود بهتر می‌‏دانست زره مال چه کسی است، پس از آن‌که چند گامی پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت رو به قاضی و علی(ع) گفت: «این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حکومت انبیاست.» و اقرار کرد که زره از آن علی(ع) است و روزی در کوچه پس از افتادن زره از پشت اسب خلیفه آن را برای خود تصاحب
 کرده است.


تعداد بازدید :  257