شماره ۱۳۱۲ | ۱۳۹۶ پنج شنبه ۱۴ دي
صفحه را ببند
سال کم‌آبی ایل و نیکویی خنجی‌ها به روایت محمد بهمن‌بیگی
پاسخ کریمانه به تشنگان قشقایی

آبان روزگار| مردمان این سرزمین به تندی و تلخی طبیعت خو گرفته، همچنین هنگامه‌های سخت انسانی، از جنگ و یورش بیگانگان گرفته، تا غارت‌ها و درگیری‌های درونی در گذار تاریخ از سر گذرانده‌اند. ایرانیان در تاریخ خود همواره طعم تلخی چشیده‌اند. این مردمان اما هیچ‌گاه در هنگامه‌های بلا، یاریگری و یاری‌رسانی به پیرامونیان خویش را از یاد نبرده‌اند. برگ‌برگ تاریخ این سرزمین، چنین اندیشه و کنشی را گواهی می‌دهند. محمد بهمن‌بیگی، بنیان‌گذار آموزش و پرورش عشایری در ایران و نویسنده، روایتی جذاب در کتاب «اگر قره‌قاج نبود (گوشه‌هایی از خاطرات)» درباره یاریگری ایرانیان در هنگامه‌های سخت آورده است. این روایت، با سخت‌گیری طبیعت و روزگار بی‌آبی، پیوند خورده است. بهمن‌بیگی ما را به دهه‌های پیش می‌برد؛ میانه‌های سده چهاردهم خورشیدی، جایی میان عشایر فارس و ایل قشقایی. او به سالی اشاره می‌کند که «سخت» بود، «بی‌آبی بیداد می‌کرد» و «آسمان بی‌ابر و زمین بی‌باران شده بود». بهمن‌بیگی، روایتی جذاب از خشکی آسمان و زمین ایل قشقایی در آن ‌سال دشوار یاد می‌کند «هر بامداد، خورشید بی‌رحم می‌تابید. هر شامگاه، ماه بی‌شرم می‌درخشید. مردم ایل از خنده ستارگان به جان آمده بودند. گریه ابر می‌خواستند. از روشنایی ماه و آفتاب بیزار بودند. ابر می‌خواستند، ابر تیره و تار، ابر ظلمانی و سنگین و پیچان، ابر جواهرریز و گوهرزا.» هیچ پدیده‌ای شاید به اندازه تشنگی و کم‌آبی، ایل را در تاریخ نرنجانده است. مردمان کوچ‌رو استوارند؛ ایستادگی‌شان در برابر سختی‌های طبیعی و تاریخ از دیرینه‌های روزگار تا امروز زبانزد بوده است. ایل هیچ‌گاه از پای درنمی‌آید، شاید گاه خم شود اما نمی‌شکند و بی‌آبی، در دسته کم‌شمار مسأله‌هایی است که با خود برای ایل خمیدگی می‌آورد. این را در روایت بهمن‌بیگی می‌توان دید «ایل تشنه بود. آب کمیاب بود. زمستانی سرد و خشک و دراز عرصه را بر همه تنگ کرده بود. باد شوم جنوب که با ابرهای باران‌زای خاور و باختر کینه دیرینه داشت، شب‌وروز می‌وزید. شاخه‌های نیمه‌برهنه درختان، با پوست‌های تَرَک‌خورده، در تمنای باران آن‌قدر خم می‌شدند که می‌شکستند. بین بلندی‌های کوهسار که اندک گیاهی داشتند و چاه‌ها و آبشخورها که در ته دره‌ها بودند، فرسنگ‌ها فاصله بود. گوسفندان و شبانان، برای آن‌که به هر دو نعمت دست یابند، از پا افتاده بودند. پشم گوسفندان ریخته بود. پاافزار شبانان پاره شده بود.» مردمان ایل اما هیچ‌گاه از پای نمی‌نشینند؛ آنها تا جایی که جان در بدن دارند، می‌کوشند و می‌جنگند؛ طبیعت، مادر ایل و زادگاه و خاستگاه دیرینه آن است و ایل هیچ‌گاه از تقدیر آن روی نگردانده، اما هیچ‌گاه نیز رام و محکوم آن نبوده است «مردان ایل، تیشه به دست و طناب بر کمر به اعماق چاه‌ها فرومی‌رفتند و به امید اندکی آب، سنگ‌ها و خاک‌ها را زیرورو می‌کردند. بره‌ها و کهره‌ها آبنوش نمناک حاشیه چاه‌ها را زبان می‌زدند.» بی‌آبی اما تنها تشنگی را به همراه نمی‌آورد؛ قحطی، نخستین آوار پس از تشنگی بود که بر سر مردمان و دام‌های ایل فرومی‌ریخت «بوی خشکسال هوا را آلوده بود. مرگ‌ومیر چهارپایان آغاز گشته بود. لاشخورها در آسمان می‌چرخیدند. کفتارها در بیابان زوره می‌کشیدند. قحطی در کمین بود.» محمد بهمن‌بیگی که خود از ایل برخاسته و بدان بسیار دل بسته است، همچون بسیاری دیگر از اعضای ایل در پی جستن راهی برمی‌آید تا در برابر فاجعه بی‌آبی، قحطی و مرگ‌ومیر بایستد؛ او که از آسمان و طبیعت ناامید شده، به یاری‌خواهی از آدمیان برمی‌آید «من که هر چه شادی داشتم از ایل داشتم و نمی‌توانستم در غم بزرگش شریک نباشم، دست به دامن دوستان خُنجی زدم. شهرک خنج همسایه قدیمی ما بود.» شهرک خنج بر کران رودخانه قره‌قاج جای داشت. رود اما به روایت بهمن‌بیگی «داروندارش را نثار مغرب می‌کرد و مشرق را از یاد برده بود. مغرب رود آباد و پررونق بود. باغ‌ها و بستان‌های فراوان داشت [...] مالکان زورمند، تاجران عمده و ماموران زبده داشت. خنج و بلوک خنج هیچ‌یک از اینها را نداشت [...] رودخانه قره‌قاج مرز زیبای آبی پرپیچ‌وخمی بود بین ثروت و مکنت و جوانمردی و فتوت.» تلخی طبیعت و سختی روزگار در تاریخ دیرینه ایران، هرچند بر زیست مردمانش از هزاره‌های دور تا امروز اثرهای بسیار گذارده، اما هرچه کرده نتوانسته است دل‌هایشان را سخت کند. بهمن‌بیگی با اشاره به بی‌بهره‌گی خنج از رود قره‌قاج می‌نویسد، ولی در عوض خلق‌وخوی اصیل جنوبی و گرمسیری داشت. مردان ساده و راستگو داشت. آدم‌های دلسوز و غیرتمند داشت. همین ویژگی‌ها بود که بنیان‌گذار آموزش و پرورش عشایری در ایران را در آن‌ سال بی‌آب ایل بر آن داشت به این مردمان یاریگر و دلسوز روی آورد «من از دوستان خنجی که جز خرما و محصول دیم درآمد دیگری نداشتند ولی مردمی سخت‌کوش و دوراندیش بودند و انبارهای آذوقه‌شان هیچ‌گاه تهی نمی‌شد خواستم تا همسایه‌ها را از تنگنا برهانند.» او مسأله‌ای را به آن همسایه‌های نیک‌اندیش یادآور می‌شود که ژرفای شوربختی ایل را در چنین هنگامه‌هایی می‌تواند بیان کند «[خواستم] پیش از آن‌که اشرفی عروسان و جهیزیه دختران از چادرها و چهاردیواری‌ها سرازیر شود به یاری و یاوری برخیزند.» برگ‌برگ تاریخ پرفرازوپرنشیب این سرزمین از ندای یاری‌خواهی‌هایی مردمی سرشار شده است که در هنگامه‌های بلا و مصیبت برمی‌خاسته و البته کمتر بی‌پاسخ می‌مانده است؛ خنجی‌ها نیز از این کاروان نیکویی برکنار نبودند «خنجی‌های دیم‌کار از همسایگان چادرنشین خود نیز تشنه‌تر بودند. برکه‌های آبشان ته کشیده بود [... اما] پاسخ آنان کریمانه و مساعد بود. وعده دادند که به دست پُر به چادر من بیایند و قرارومدار دادوستد را با ریش‌سفیدان طایفه بگذارند. آمدند.»  مردمان ایل هزاره‌های پیاپی در طبیعت زیسته و در دامان آن بالیده‌اند. آنان زبان مادر پیرشان را می‌دانند و آوای دل‌انگیز آن را در روزگاران سختی با دل و جان می‌شنوند «یکی از غروب‌های غمگین اسفند بود. [...] نامه‌ای محبت‌آمیز از مُلِک‌منصورخان قشقایی که در آن ایان ایلخانی ایل بود به دستم رسید. [...] نوید باران بود. پیشگوی کهنه‌کار و هواشناس طایفه قراچه، یکی از طوایف قشقایی، از راهی دور آمده، بشارت و هشدار داده بود که چادرها را، اگر در گودی باشند، جابه‌جا کنیم، طناب‌ها را سفت ببندیم، میخ‌ها را محکم بکوبیم و از مسیر سیل‌ها بپرهیزیم.»  ایل به بسیاری از دانش‌ها و آموزه‌های تجربی مردمان و خبرگانش باور دارد. هزاران‌سال زیست در دامان طبیعت، آنان را به دانشی رسانده است که را در زندگانی سخت راه می‌نمایاند و یاری می‌رساند «شادی ما حد و حصر نداشت. محال بود که هواشناسان خبره طایفه قراچه از راهی چنان دور بیایند و امیدی چنین بزرگ را بیهوده در دل خان و مردم ایل برانگیزند. ما به تجربه دریافته بودیم که اینان بی‌حساب‌وکتاب نیستند و رمز و رازی با سپهر برین دارند. هنوز ستاره‌ها، بی‌پروا به سرنوشت ما می‌درخشیدند که من و مهمانم به چادرهای خواب رفتیم» و باران اینچنین باریدن گرفت و امید را به همراه آورد «ساعاتی بیش نگذشت که با هلهله مادر از خواب بیدار شدم و میهمانان را بیدار کردم تا همه با هم نوای فرح‌بخش باران را بشنویم و به آهنگ دل‌انگیز برخورد مرواریدهای زلال و سفید با چادرهای گَردگرفته و سیاه گوش بدهیم. باران شب و روزی چند ادامه یافت و با رشته‌های باریک و بلندش آسمان را به زمین دوخت. فریاد شادی از همه جا و همه کس برآمد.»  باران که می‌آید، ایل گویی جوان می‌شود، زمین روی خوش نشان می‌دهد و جوانه امید روی می‌نماید «به زودی جوانه‌ها جنبیدند. پاجوش‌ها بیرون زدند. گیاهان جان گرفتند. برگ‌های دیرپای کُنارها‌ تر و تازه شدند. بچه‌ها و بره‌ها به جست‌وخیز برخاستند. مادیان‌های آبستن به شیهه درآمدند. دوران گشاده‌دستی آغاز شد. جشن باران برپا گشت.»

دیدگاه‌های دیگران

م
محمد |
مخالف 0 - 0 موافق
پیشگوی کهنه‌کار و هواشناس طایفه قراچه، یکی از طوایف قشقایی، محال بود که هواشناسان خبره طایفه قراچه از راهی چنان دور بیایند و امیدی چنین بزرگ را بیهوده در دل خان و مردم ایل برانگیزند. درود بر استاد بهمن بیگی و هواشناس خبره طایفه قراچه از ایل قشقایی و خنجی های گرامی

تعداد بازدید :  544