شماره ۴۲۲ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۱۸ آبان
صفحه را ببند
هر یکشنبه با منوچهر آشتیانی
چرا جامعه‌شناسان ایرانی مهجورند؟
| طرح نو| فروغ فکری | بررسی مسائل روز، نظر به جامعه با نگاهی عمیق، واکاوی گذشته، حال و چشم‌انداز آینده جامعه از منظر تئوری و عمل، دلیل ما برای گپ و گفت با منوچهر آشتیانی است. کسی‌که از نسل نخست تحصیلکردگان جامعه‌شناسی در ایران محسوب می‌شود و از این رهگذر نیز تجربیات عینی و عملی او می‌تواند راهگشای نقاط تاریک و گشاینده برخی از بندهای زیست اجتماعی باشد. زیستی که برای دستیابی به اصالت، صلح و پایداری نیازمند برنامه‌ریزی‌های گسترده است. از این‌رو هر هفته سعی خواهد شد تا با منوچهر آشتیانی از سویی مباحث تئوری و از سوی دیگر مباحث و مشکلات اجتماعی را مورد بررسی قرار دهیم تا از این طریق لایه‌های کمتر دیده شده علم جامعه شناسی و همچنین مباحث روز و عملی آن مورد بررسی قرار گیرد. به همین دلیل نیز سعی بر آن شد تا در گام نخست، به بررسی تئوریک شکل‌گیری جامعه‌شناسی در ایران پرداخته شود و همچنین طی مباحثی به نسبت شناخت از جامعه در آرای ایرانیان و غرب و همچنین تأثیر این شناخت در زیست اجتماعی مردمان این مناطق بپردازیم. بخش ابتدایی در پی می‌آید:

 ابتدا کمی درخصوص شکل‌گیری رشته جامعه‌شناسی و ورود آن به ایران توضیح دهید.
در‌سال 1330 که من وارد دانشگاه تهران شدم، هنوز رشته جامعه‌شناسی وجود نداشت. یعنی تا آن زمان در دانشگاه‌های ایران این رشته درس داده نمی‌شد. زمانیکه من در آن‌ سال وارد دانشگاه شدم، رشته‌ای وجود داشت به نام فلسفه و علوم تربیتی که از ادغام این دو رشته با یکدیگر به وجود آمده بود. پس از آن بود که درسی به نام جامعه‌شناسی را در این رشته گنجاندند و دکتر غلامحسین صدیقی نیز به تدریس آن پرداخت. تا پیش از این تنها یک کتاب وجود داشت که آن هم ترجمه بود با نام علم اجتماع که دکتر مهدوی آن را بیرون داده بودند و همگان آن را می‌خواندند و بعدها عنوان جامعه‌شناسی برای آن برگزیده شد. در ابتدا هم علم اجتماع از رشته‌های حقوق، سیاست و اقتصاد و جامعه‌شناسی تشکیل شده بود که آگوست کنت جامعه شناسی را از آن سه رشته جدا کرد و برای نخستین‌بار لغت sociology را به کار برد.
 اما چه نسبتی میان این جامعه‌شناسی با آنچه در گذشته و در آرای فلسفه و شعریمان وجود داشت، می‌توان برقرار کرد؟ در گذشته و در آرای شعرای بزرگمان و همچنین در آرای فلاسفه‌ای چون ابن‌خلدون، ابن سینا و بسیاری دیگر، مضامین عمیق اجتماعی به صورت گسترده مطرح شده است. بسیاری از این مضامین نیز از عمق اتفاقات و تحولات اجتماعی گرفته شده‌اند و حتی می‌توان آنها را به حال حاضر تعمیم داد ...
 این علم وقتی وارد شد -که البته به صورت دقیق و کامل نیز وارد نشد- هیچ شباهتی با آنچه در کشور ما درخصوص مطالعات اجتماعی وجود داشت، نداشت. آنچه کنت، دورکیم، وبر و... گفتند تا حد بسیار متفاوت بود و در حقیقت سخن از علمی شدن و سنجش در میان بود و با آنچه سعدی و حافظ، ابن سینا و خوارزمی و ... در آثار خودشان درباره جامعه می‌گفتند، نسبتی نداشت. چرا که اینها برای نخستین‌بار به تعریف جامعه دست یافتند و این‌که جامعه دارای چه مختصاتی است، نکته‌ای که فلاسفه شرق به آن نپرداختند و حتی فلاسفه غرب نیز از آن غافل بودند. البته این نکته را نباید نادیده گرفت که اولین مطالعات درخصوص تاریخ، جامعه، قانون و ... منشأ الهی دارند و برای نخستین‌بار در تورات، قرآن و سایر ادیان دیگر به آن پرداخته شده است. اما از قرن 17-16 میلادی به بعد از داخل الهیات، فلسفه استخراج شد و دانشمندان بزرگی مانند کانت، هگل، مارکس و ... فلاسفه‌ای هستند که از دل الهیات، فلسفه جامعه و تاریخ را استخراج کردند و از دل آنها نیز دانش جامعه‌شناسی استخراج و به علم بدل شد. از سوی دیگر بسیاری از همین بزرگان تأکید می‌کنند که مبادا جامعه‌شناس برود به سمت الهیات، فلسفه، تاریخ و ... و همواره باید استقلال خود را حفظ کند. البته هرگز این را نگفته‌اند که از آنها جداست اما جامعه شناسی برای استفاده از آمار و اندازه‌گیری علمی شکل گرفت. البته باید مکاتب جامعه شناسی را نیز شناخت که یک بخش عمده آن به سمت فلسفه می‌رود.
 از ورود ناقص و غیردقیق جامعه‌شناسی صحبت کردید. دلایل این نقص و عدم دقت را در چه می‌توان جست؟
متاسفانه نخستین کسانی‌که به تدریس در این‌خصوص پرداختند به اصول عملی و رشد آن در جامعه نظر نداشتند. برای مثال یک ترم کامل که آن موقع 9 ماه بود، به ما کتاب تئوری‌های اجتماعی تدریس شد که آن کتاب هم نسخه چاپی نداشت و برای ما می‌خواندند و ما می‌نوشتیم. نه پرسش می‌شد، نه بحث می‌شد و نه هیچ فعالیت دیگری در کلاس‌ها صورت می‌گرفت. نه صحبت از کارکرد، نه ساختار و نه هیچ چیز دیگر که پایه مباحث جامعه شناسی است، نبود و تنها به نظرات فلاسفه مختلف پرداخته می‌شد. به این ترتیب این جامعه‌شناسی علمی نبود اما متاسفانه در ایران رشد کرد. چرا که کسانی‌که این کار را کردند خیلی ابتدایی و خام بخش‌هایی از دانش جامعه‌شناسی جهان را ترجمه کرده و ارایه کردند. ولی نگفتند که این دانش از چه پدر و مادر و بستری بیرون آمده است و برای گذشته آن هم توضیحی داده نشد، حتی تلاش نشد هم ذاتی داخلی برای آن تعریف شود و هنوز هم تعریف نشده است و باز هم بسیاری از دانشجویان جامعه شناسی ما ریشه‌ها را نمی‌دانند. ماکس وبر را می‌خواند اما کانت را نمی‌شناسد و فلاسفه و بزرگان خود را که مطلقا نمی‌شناسد. ابن خلدون بزرگ را که این‌همه از او نقل قول می‌شود را کسی نمی‌شناسد. من زمانی در دانشگاه ابن خلدون تدریس می‌کردم. در پایان ترم به جرأت می‌توانم بگویم که 15-14 تئوری مدرن از آرای ابن خلدون استخراج کردیم. اما از آن تبعیت نشد و در حقیقت  نادیده گرفته شد و آنطور که شایسته بود به آنها پرداخته نشد.
 البته این گفته شما که 14-15 تئوری مدرن را از آرای ابن خلدون استخراج کردید، به نوعی ناقض سخن قبلیتان درخصوص تفاوت آرای جامعه‌شناسی آمده به ایران با آرای گذشتگان ما است!
ببینید! این دو در عمل با یکدیگر متفاوتند و آنچه وارد شد باید جنبه‌های علمی موضوعات را مورد بررسی قرار می‌داد که نشد. ما در حقیقت فرزند جامعه‌شناسی جهانی را بدون پدر و مادر به ایران آوردیم و بدون پدر و مادر خوانده ایرانی بزرگش کردیم. بعد اعتراض می‌کنند که جامعه شناسی ایرانی کجاست؟ جامعه شناسی را بومی کنیم! ما دارای چند دسته از علوم هستیم. علوم اخذی،تملیکی و تاسیسی، علوم تاسیسی علومی هستند که خودمان ایجاد کردیم. مانند فقه و ادبیات. علوم اخذی مانند ریاضیات و بسیاری دیگر از علوم که تنها آنها را گرفتیم و بدون تغییر مورد استفاده قرار دادیم. اما تنها دانشی که امکان دخالت در آن وجود داشت، دانش تملیکی است که ما بسیاری از دانش‌ها را وارد کردیم اما آن را ایرانیزه نکردیم. بنابراین زمانی‌که جامعه‌شناسی وارد می‌شد ما باید از خود می‌پرسیدیم چه چیز آن را می‌شود ایرانی کرد؟ در تمام دنیا این اتفاق رخ می‌دهد اما هر کشوری نیز مکتب و روش خود را دارد. مانند مکتب انگلیسی، فرانسه، آلمان و ... که اینها با یکدیگر فرق‌های ملی دارند اما اساس‌شان یکی است. در ایران دکتر کاتوزیان و برخی دیگر تلاش کردند تا این امر صورت پذیرد اما باز آنچنان ممکن نشد. بنابراین ما جامعه‌شناسی جهانی رها شده را در داخل تدریس می‌کنیم که همین امر نیز قدرت بررسی مناسبات ایران را سلب کرده است.
دکتر کاتوزیان در کتاب معروف خود با نام« بررسی بنیاد اقتصاد سیاسی ایران از آغاز تا انقلاب 57»؛ می‌نویسد ما لغت فئودالیزم را که بسیار استفاده می‌کنیم، در ایران نداشته‌ایم، بلکه لغتی خارجی است و درواقع ملوک الطوایفی ما فئودالیزم غرب نیست و در حقیقت نماد و ساختار و کارکردها با یکدیگر فرق دارند و ما طی این سال‌ها جامعه‌شناسی نداشتیم که به درستی ساختار اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و جامعه شناختی کشور را بشناسد و دولت‌ها نیز در هیچ یک از مقاطع تا حال حاضر کوچکترین کاری با جامعه‌شناس نداشتند.
در سراسر جهان زمانی‌که بخواهند کارخانه، مدرسه یا هر چیز دیگر احداث کنند، حتما با جامعه شناس مشورت می‌کنند. اما این‌جا اینگونه نیست و به همین دلیل نیز جامعه‌شناس ما توانایی کار عملی ندارد و نمی‌تواند بررسی کند که آیا در این منطقه می‌توان یک مهدکودک تأسیس کرد؟ آیا این منطقه از هر نظر مستعد است؟ در نتیجه این جریان ادامه پیدا کرد و بدل به رشته‌ای بیگانه شده که نه عمق جهانی آن را می‌شناسیم و نه توانسته‌ایم در ایران آن را بومی کنیم و درحقیقت رها شده است. اشکال کار اینجاست!

 


تعداد بازدید :  280