شماره ۴۲۲ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۱۸ آبان
صفحه را ببند
ما و کاستی‌های عمده فرهنگی

محمد بقایی‌ماکان  مترجم و پژوهشگر

موضوعی به نام نواندیشی و تجدد به معنای امروزی از زمانی در ایران مفهوم شد که تحولی در کار تعلیم و تربیت، با فعالیت‌های میرزا حسن رشدیه و سپس تأسیس دارالفنون پیش آمد که به تدریج منجر به تأسیس نهادهای فرهنگی متعدد در کشور شد. پس از آن تعامل فرهنگی میان ایران با کشورهای اروپایی زمینه‌ای برای کسب نواندیشی میان طبقه روشنفکر که در آن زمان منورالفکر نامیده می‌شدند به وجود آورد.
در زمانی که چنین اندیشه‌ای قوت ‌گرفت عقب‌ماندگی فرهنگی در کشور بسیار محسوس بود و گمان افراد فرهیخته بر این بود که با روی آوردن به آنچه در فرنگ، مدرنیسم خوانده می‌شود، این معضل قابل حل است. ولی اشتباه قشر روشنفکر در آن زمان این بود که تنها با الگو قرار دادن فرهنگ غرب و طرح پدیده‌ای به نام مدرنیسم مشکل جامعه ایرانی قابل حل است. مدرنیسم براساس معیارهایی شکل گرفت که بسیاری از آنها با احوال جامعه شرقی سازگار نبود و به نظر می‌رسد هنوز هم تطابق ندارد. برابر گرفتن اصطلاح مدرنیسم با تجدد هم‌ اندیشه نادرستی است زیرا تجدد به واقع مدرنیسم نیست. زیرا شرق، خلق و خوی خاص خود را دارد که توسعه فرهنگی‌اش را باید با شرایط روحی خویش دنبال کند. شرق نمی‌تواند مدرنیسم غرب را تجدد بخواند و آن را عینا سرمشق خود قرار دهد. نمی‌تواند تنها عقل را مانند غرب، محور زندگی بداند و عشق را که درونمایه فرهنگ خود بوده به فراموشی بسپارد و پای در طریقی بگذارد که غرب با توجه به رهنمودهای فیلسوفانی مانند دکارت پیش گرفت که نهایتا نام آن را مدرنیسم نهاد. بنابراین شرق اگر بخواهد راه رفتن کبک مدرنیسم را یاد بگیرد و آن را میزان اصلی در زندگی خود قرار دهد، بسیار محتمل است که راه رفتن خودش را هم فراموش کند. چنان‌که در طول یک قرن اخیر بسیاری از کسانی‌که الگوی مدرنیسم را در کشور پذیرفته و نام آن را تجدد نهادند دچار دوگانگی شخصیت شدند که نه زنگی زنگ‌اند و نه رومی روم. هیأت و رفتارشان نه بیانگر شخصیت ایرانی است و نه کاملا غربی است. به عبارت دیگر ذهنیت و شخصیتی پا در هوا دارند که درنهایت مبین بی‌هویتی است.
جریان غالب روشنفکری کشور نیز در طول این سال‌ها تحت سیطره چنین تفکری بوده است و شوربختانه علمداران چنین جریانی به‌عنوان روشنفکر سبب شدند تا دگرگونی‌های ناهنجاری نه‌تنها در حوزه‌های هنری رخ دهد و اصالت و متانت را از مفاهیم و معانی اصیل هنری حذف کند، بلکه تأثیر مخربی در نسل معاصر داشته است. البته نباید از نظر دور داشت که در مدرنیسم معیارهای موافق طبع چرخ وجود دارد، ولی چنان نیست که کسی بخواهد آن را به صورت کپسولی بی‌دغدغه مصرف کند. بلکه می‌تواند ویژگی‌ها و ارزش‌هایی را که مناسب مذاق اوست یا مایه تحول روحیه بسته اوست را به میزان مطلوب برگزیند ولی این بدان معنا نیست که بن مایه‌های فرهنگ خودی را از نظر دور دارد یا به کلی آن را فراموش کند و نام چنین «تلونی» را «تحول» بگذارد. برای مثال یکی از ارزش‌های برآمده از مدرنیسم که در جوامعی نظیر ما به هیچ روی نمود نیافته این گفته معروف ولتر، فیلسوف و نویسنده طنزپرداز قرن 18 فرانسه در کتاب کاندید است که خطاب به لایب نیتس می‌گوید: «من جانم را می‌دهم تا مخالفم حرفش را بزند».

مدرنیسم به معنای واقعی بر این اساس شکل گرفته است یعنی آزادی اندیشه و آزادی بیان و پذیرفتن این واقعیت که لازمه تجدد بهره‌داشتن انسان از آزادی‌های مشروع است که همین اصل به تنهایی سبب ابتکار، ابداع، خلاقیت و آفرینش می‌شود. این‌که شرق از چنین امکانی بی‌بهره است و هر از گاهی کشکول فقر به سوی غرب دراز کند تا مایحتاج خود را دریافت دارد به دلیل عدم‌سازندگی و خلاقیت است که خود حاصل کمبود آزادی است.
این مهم‌ترین اصلی است که در تجدد رعایت می‌شود و موجب توسعه فرهنگی و بالندگی جامعه می‌شود. بنابراین باید نتیجه گرفت که هرگاه در جامعه‌ای کسی نپذیرد که دیگری آنچه می‌خواهد بگوید، یعنی آن جامعه با تجدد فاصله بسیار دارد و این عدم پذیرش نظر دیگری موجب تنش‌های اجتماعی و حتی خانوادگی می‌شود که نشان از عدم مدنیت یا به عبارت دیگر عدم تجدد دارد. در روزهای گذشته طبق خبری که در رسانه‌ها منتشر شد، تنها در شهر تهران 174‌هزار برخورد میان افراد در کلانتری‌ها به ثبت رسیده که همه اینها نشان از فقدان اندیشه تجدد دارد، زیرا کسی حاضر نیست جانش را بدهد تا مخالف او حرفش را بزند.

 


تعداد بازدید :  269