مریم سمیعزادگان/نویسنده
مادرم عاشق خواهرهای برومند است؛ از وقتی خاطرم هست تعدادشان را شمرده و اسمهاشان را پشت هم ردیف کرده. همیشه سر انگشت اشارهاش را میگذارد روی انگشت کوچک و با گفتن اسامی، میرود و میرسد به انگشت اشاره دست دیگر؛ این فرآیند همیشه با مرضیه شروع و به احترامالسادات ختم میشود: مرضیه، راضیه، طاهره و احترامالسادات. احترامالسادات را از بقیه خواهرها بیشتر دوست دارد، طوری که موقع تلفظ اسمش، چشمانش برق میزند. بعد هم میگوید: «تو یادت نیست، آنموقعها مجری برنامه کودک بود.» منظورش از آنموقعها دوران پهلوی است... از وقتی شبکه آیفیلم شروع کرد به پخش سریالهای قدیمی، مادر یک تلویزیون جدا، اختصاص داد به خودش و به سریالهای مرضیه برومند. گاهی جایی هستم و وسط کاری، زنگ میزند که تو رو خدا بزن شبکه آیفیلم، دارد فلان سریال مرضیه برومند را پخش میکند. دستم را میگذارم روی گوشی که مادر جان من جایی هستم، اینجا تلویزیون ندارند. میگوید حیف، باز تو دیدن این سریال را از دست دادی، اما نگران نباش، شب زنگ میزنم و برایت تعریف میکنم. پریشب زنگ زد که آخرین قسمت سریال «همه بچههای من» پخش شد و سکانس به سکانس آن را با آب و تاب تعریف کرد برایم، چندتایی هم شعر خواند. میگفت هنرپیشههای سریال با هم مشاعره کردند و فال حافظ گرفتند و آن بیت معروف «تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد» آمد. خواهر بزرگتر چون مشغول شیمیدرمانی بود، به فال نیک گرفتند آن را و مادر معتقد بود من مثل همیشه دیدن یک سریال خوب را از دست دادهام. گویا از دیروز «قصههای تا به تا» شروع شده و مادر خوشحال است که زیزیگولو آسی پولیکا میبیند. دیشب قسمت اولش را دیده بود و میگفت شبها ساعت یک بامداد پخش میشود و دوبار در روز تکرار دارد، یکی هشت ساعت بعد، 9 صبح و یکبار دیگر پنج عصر. میگفت باید کارهای خانه را انجام دهد و با خیال راحت بنشیند پای تلویزیون. روزهایی که مادر سریالی از مرضیه برومند دیده، سرحالتر است، طولانی حرف میزند و با جزییات همه چیز را مو به مو تعریف میکند. هتل، آرایشگاه زیبا، کارگاه شمسی و دستیارش مادام، ورثه آقای نیکبخت، تهران یازده، کتابفروشی هدهد و حالا قصههای تا به تا. یادم هست قسمتی بود که مرضیه برومند نقش یک پیرزن را بازی میکرد، اول سریال از استخواندرد و پادرد و کمردرد شکایت داشت، بعد زیزیگولو وردی خواند که زنبیل به دست میدوید و وقتی توپ امیرآقا جمالی افتاد بالای درخت، فرز و چابک از آن بالا رفت و توپ را برایش آورد. راستش منتظرم مادر آن قسمت را ببیند و زنگ بزند و برایم از بازی مرضیه خانم برومند حرف بزند، البته با آب و تاب.