مهدی مالمیر/روزنامهنگار
یکی، دو روز پیش ویدیویی در اینترنت منتشر شد که دلهای بسیاری را آزرد. در ویدیوی منتشرشده، جوان دستفروشی نشان داده میشد که مورد لت و کوب ماموران شهرداری قرار میگرفت. جوان ریزنقشی که شاید وزنش به زحمت به ۵۰ -۶۰ کیلوگرم میرسید و ماموران شهرداری چنان با لگد و پرخاش و «فحشو فحشکاری» به جان جوان افتاده بودند که انگار با جانی خطرناکی رو در رو هستند! جوان دستفروش البته که جانی نبود. حتی اگر دستش به خون هم آلوده بود، هر کاری رسم و راهی دارد ویژه خودش و جنایتکاران نیز تا هنگام صدور حکم از حق و حقوقی برخوردارند و تا آنجا که نگارنده این ستون اطلاع دارد، کسی حق ضرب و شتم قاتلی که جرمش محرز شده است را هم ندارد؛ اما جوان ریزنقش ماجرای ما چنان که گفته آمد، نه قاتل بود و نه پول میلیاردی به جیب زده و از کشور دَک شده بود! او فقط جوان فقیری بود که برای گذران زندگی، بساطی از لباسهای معروف به «تاناکورا» را در کنار خیابان چیده بود و با صدای بلند برای رهگذران بازارگرمی میکرد؛ اما طرز برخورد ماموران با جوان که اندکی هم سِرتق به نظر میآمد، چنان به دور از آدمیت بود که دیدن آن کافی بود تا مدتی روزان و شبان بیننده را با تلخی بینبارد. هنوز با همه مشغلههایی که سر تا پای زندگیمان را فراگرفته، حافظهمان آنقدر یاری میدهد که به یاد بیاوریم معاون محترم رئیسجمهوری چگونه در هنگامه انتخابات با لحنی دراماتیک و الحق تأثیرگذار از درد صورت خود هنگام سیلی خوردن بانوی دستفروشی گفت که مامور بیملاحظه شهرداری بر گونه بانوی زحمتکش نواخته بود! اما گویا جنسِ کتکخوردن دستفروشان پیش از انتخابات با پس از انتخابات تفاوت دارد و دولتیان بیشتر ترجیح میدهند در حول و حوش رأی گرفتن یادی از آنها کنند! جوان ریزنقشی که توسط ماموران ورزیده شهرداری همانند گونیِ سیبزمینی به اینور و آنور پرتاب میشد، در ابتدای دهه سوم عمرش قرار داشت. جوانی که در هر سرزمین پیشرفتهای سرمایهای لایزال به شمار میرود. جوان سالمی که آنقدر جُربزه دارد که برای کسب روزیِ پاکیزه و طاهر، آستین بالا بزند و به هزار خلاف جورواجور تن ندهد؛ اما پاسخ جوانی که میخواهد سالم زندگی کند و شبها با وجدانی آسوده سر بر بالین بگذارد، چیست؟ مشت و لگد ماموران شهرداری؟! بهراستی این است مُزد جوانی که اراده کرده دزد نباشد و به گروه تبهکاران و... نپیوندد؟ در همه شهرهای ما بهویژه در تهران مکانهای خالی از سکنهای است که میشود با اندکی برنامهریزی و البته دلسوزی از آنها جا و مکانی برای کاسبان موسوم به دستفروش فراهم کرد. در خارج از شهر تهران این موقعیت کاملا فراهم است و زمینهایی هست که میشود با کمی دست کشیدن بر سر و رویشان، آنها را بدل به سولههای بزرگ کرد و دستفروشان و دورهگردان را اسکان داد. چند اتوبوس یا خودروی رایگان هم میتوان در اختیار خریداران و فروشندگان قرار داد تا آنها هزینهای بابت آمد و رفت به این مکانها نپردازند. هزینهای که با یک حساب سر انگشتی بسیار کمتر از حقوقی است که شهرداری به ماموران بزن بهادری میدهد که قادرند جوان ۶۰ کیلویی را همانند توپ هندبال به یکدیگر پاس بدهند و ککِشان هم نگزد! حالا اینها همه به کنار، شهردار محترم که از زمره اصلاحطلبان به شمار میآید، قول دادهاند که شهر تهران را سزاوار زندگی کنند اما به نظر میرسد که متاسفانه در برخی زمینهها مثل آلودگی هوا و برخوردهای دلشکن با دستفروشان همچنان «حقه مهر بدان نام و نشان است که بود!» تا زمان نوشته شدن این یادداشت هنوز خبری از واکنش معاون رئیسجمهوری محترم در دست نیست اما ای کاش میشد از جناب معاون رئیسجمهوری پرسید: جناب معاون این روزها حالتان چطور است؟ آیا دردِ لگد و مشتی که جوان دستفروش خورده است را احساس کردهاید؟ آیا ملالی نیست؟! آیا تا زمان انتشار این مقاله صدای اندوهبار شما را شنیدهایم؟ اگر شنیدهایم آیا چارهای برای سروسامان دادن به شرایط تاسفبار صدها دستفروشی که در شهر میگردند، اندیشیدهاید؟ یا باز هم هر گاه شهروندان از کنار دستفروش خسته و کتکخوردهای میگذرند، باید از همدیگر بپرسند که پس بالاخره: «رستم، تن رویین اسفندیار را چه چاره کرد؟»