| داود نجفی| مادر خانم آیندهم زنگزد و گفت: «به آقا پسرتون بگین فردا بیان استخر، اصغرآقا میخوان تو آب پسرتونو ببینن» به مادرم گفتم: «این دیگه چه مدلشه؟ نکنه میخواد قورباغهم رو ببینه؟» مادربزرگم گفت: «قدیم رسم بود، مادر و خواهر پسر با عروس و مادرش میرفتن حموم، ببینن عروس مشکلی چیزی نداشته باشه، ولی این مدلیشو ندیده بودیم.» خلاصه با ترس و لرز رفتم استخر. شیرجه زدم توی آب تا پدرزن آیندهم شنای قورباغهام را ببیند. یکم که جوگیر شدم، زیرآبی رفتم، همانجا دستش را انداخت دور گردنم و توی آب نگهم داشت و گفت: «همینو میخواستم ببینم، مایوی ماماندوز پاته که یعنی بچهننهای، دیگه اینکه خیلی زیرآبی میری، تو زندگی با دخترم اگه زیرآبی بری، خودم غرقت میکنم» وقتی یک دایره زرد و قهوهای دور بدنم تشکیل شد، بیخیال شد و گردن را ول کرد. خلاصه خواستید خط و نشان بکشید، یه چک بزنید زیر گوش طرف، نه اینکه کاری کنید که بدبخت تا آخر عمرش از خجالت مجبور باشد زیرآب زندگی کند.