شماره ۱۲۹۶ | ۱۳۹۶ يکشنبه ۲۶ آذر
صفحه را ببند
حکایت یک زن که از دری نیمه‌باز به بیرون نگاه می‌کرد
به مناسبت نمایشگاه آثار «معصومه مظفری»، یکی از نقاشان زن معاصر و مدیر انجمن نقاشان ایران

محدثه عیوض‌خانی| زن که با انبوهی از کارهای کوچک و بزرگ مواجه بود، اما تلاش می‌کرد هر روز به کارگاهش بیاید. کارگاه او جایی در یکی از خیابان‌های مرکز تهران قرار دارد. در کوچه‌ای به نام «سپاس» و در ساختمانی نسبتا قدیمی و سه طبقه. باید هر روز از پله‌ها بالا می‌رفت و به طبقه دوم می‌رسید. در را باز می‌کرد، کلیدی که سمت چپ در قرار داشت را فشار می‌داد تا چراغ‌ها روشن شوند و به سمت اتاق شخصی‌اش می‌رفت. از اتاق کناری‌ همیشه صدای مرغ عشق می‌آمد. فکر می‌کنم در آن اتاق دو مرغ عشق و چهار فنچ کوچک زندگی می‌کردند؛ چند وقت پیش یکی از فنچ‌ها مرد. باید بگویم آن‌جا یک سالن بزرگ و یکی کوچکتر که با پارتیشنی قهوه‌ای‌رنگ تقریبا از هم جدا شده‌اند و در آن یک میز زرد با 6 صندلی به همان رنگ و چند قاب نقاشی روی دیوار، به همراه سه اتاق، آشپزخانه‌ای روشن و یک تراس رو به حیاط دارد. اما درباره اتاقش باید بگویم یکی از دیوارها را پنجره‌ای بزرگ تشکیل داده که قبل‌ترها رو به محوطه‌ای خالی باز می‌شد و در ساعاتی از روز نور خورشید آزادانه در اتاق می‌آمد. اما چند وقتی است که غول بی‌شاخ و دمی در آن محوطه جای گرفته. ساختمان غول‌پیکری را می‌گویم که درحال ساخته‌شدن است. با آن ستون‌های فلزی زرد و آبی‌رنگ که هر روز بلندتر می‌شود و روی ساختمان سه طبقه‌ای که حرفش را می‌زنیم، سایه می‌اندازد. اما چه می‌شود کرد. باری، زن به گلدان‌های کوچک پشت پنجره آب می‌داد و لباس کارش را می‌پوشید و آماده نقاشی می‌شد. او صندلی، وسایل و لوازم کارش را روبه‌روی درِ نیمه باز اتاقش می‌گذاشت. از لای در به بیرون نگاه می‌کرد و نقاشی می‌کشید. چشم‌انداز او سالن کوچکتر بود. درِ ورودی که نیم‌چوبی و نیم‌شیشه‌ای است، درِ یکی از اتاق‌ها که بیشتر اوقات بسته می‌ماند، میزی که وسط این سالن، روی زمین موزاییک‌شده قرار داشت و چراغی که بالای این میز از سقف آویزان شده بود. هیچ فکرش را می‌کنید که این منظره موضوع بیش از 40 تابلوی زنی به نام «معصومه مظفری» باشد؟ او روزها درحال دیدن این قاب بود و آن را با رنگ و مداد و زغال و تا حدی بازیگوشی و ابداعات ذهنی روی کاغذ می‌آورد و حالا از آثارش نمایشگاهی در گالری «طراحان آزاد» برپا کرده.
در ورودی این نمایشگاه این‌طور نوشته است:
«آن‌جا دو در بود/ دری کوتاه و باریک گشوده به اتاقی دیگر/ دری بزرگ و شیشه‌ای که از آن نور به درون می‌آمد و آدم‌ها نیز/ در سوم، اتاق مرا به آن‌جا می‌گشود/ اینها همه از جایی دیده می‌شد که می‌نشستم و نقاشی می‌کردم، درها را، فقط درها را/ هر روز، از یک منظر به منظره، بی‌تغییر/ بعدتر بود که هجوم آوردند خیزاب خاطره‌ها/»
گالری «طراحان آزاد» هفدهم این ماه روز شلوغی را پشت سر گذاشت. افتتاحیه نمایشگاه خانم «مظفری» مثل همیشه با استقبال خوبی همراه بود. تعداد زیادی از اساتید این رشته و همین‌طور جوان‌ترها برای دیدن آثارش به آن‌جا آمده بودند. او بعد از سه‌سال نمایشگاهی انفرادی برگزار کرده و حتما برای همه جالب بوده تا ببینند این بار «معصومه مظفری» در این نمایشگاه با عنوان «در جایی دیگر» ما را با خودش به کجا
می‌برد.

 خانم «مظفری» پنجاه‌وچند ساله است. زندگی‌اش در بیش از دوسوم این پنجاه‌وچند‌ سال به نقاشی گذشته. این‌طور که از زبان خودش شنیده‌ایم وقتی هنرستان نقاشی رفته و بعد از آن دانشگاه، بی‌وقفه نقاشی و طراحی می‌کرده. حتی آن سال‌هایی که به خاطر انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها تعطیل بودند. «در هنرستان پیش می‌آمد وقت‌هایی که دوستانم می‌گفتند حوصله طراحی نداریم، یا حال روحیمان برای طراحی خوب نیست. اما من همیشه حوصله و حال طراحی داشتم! حتی یک بار نشد که این‌طور نباشم و همیشه با خودم فکر می‌کردم حتما من مشکلی دارم که مثل بقیه نیستم!» این خاطره را درحالی‌که می‌خندید تعریف کرد. او طی این سال‌ها مانند هر نقاش و طراح دیگری دوره‌های مختلف کاری دارد. چه به لحاظ تکنیکی و چه از نظر موضوعی. اما چیزی که در تمام این دوره‌ها وجود دارد، انسان است. حتی آن‌جایی که طبیعت بی‌جان کار کرده (مانند مجموعه میز) ردی از انسان را در آثارش می‌بینیم. «گرمازدگی»، «برچهره‌هایشان»، «دویدن»، «در حضور دیگران» تمام این مجموعه‌ها به‌طور مستقیم موضوع انسان دارند. انسان‌هایی با صورت‌های بهت‌زده، مات و یخ‌زده، که در چشمان بیننده زل‌زده‌اند. انگار گیج و مبهوت از اتفاقی هستند که چند لحظه پیش برایشان رخ داده است. این بار هم که «در جایی دیگر» را نشانمان می‌دهد، درواقع جایی را به تصویر کشیده که مکانی برای حضور انسان است.

اما به مناسبت نمایشگاه «در جایی دیگر» که این روزها برپاست، در گفت‌وگویی کوتاه از او درباره آثارش پرسیدم و درباره این‌که این مجموعه از آثارش به لحاظ فرم در مقایسه با نمایشگاه قبلی او تغییر زیادی کرده است. گفت‌وگوی ما با این سوال شروع شد:
چطور بعد از نمایشگاه پیشین با آثاری در ابعاد بزرگ و پرکار، به این فضای ساده و نسبتا مینیمال با ابعاد کوچک رسیدید؟
آخرین نمایشگاه من 3‌سال قبل بود. بعد از آن نمایشگاه سعی کردم با خودم فکر کنم، خود را بسنجم و به اصطلاح بالا و پایین کنم. تصور می‌کنم بعد از چند‌سال که پی‌درپی نمایشگاه داشتم، بد نبود به خودم برگردم و کمی فکر کنم. اوضاع و احوالم را بررسی کنم و ببینم کجا ایستاده‌ام و اصلا چه چیز را می‌خواهم. آیا این مسیری که می‌روم درست است؟ آیا همین را می‌خواهم و می‌خواستم؟ یا بهتر این است که بازنگری در خود داشته باشم. خیلی با خودم کلنجار رفتم و می‌دانستم که درواقع دلم می‌خواهد راه را برای خودم نبندم و فقط به یک روش کار نکنم. در نتیجه مدتی فقط طراحی کردم تا این‌که به این ایده رسیدم؛ این‌که یک جا بنشینم و از یک نقطه کار کنم. روی این موضوع تمرکز کردم و برایم جالب بود ببینم در این کار تا کجا می‌توانم پیش بروم.
آیا وقتی شروع به کار کردید به همه جای این موضوع فکر کرده بودید؟
وقتی شروع کردم و نخستین کار را که انجام دادم، دوست داشتم بدانم در این کار چقدر می‌توانم ادامه دهم. در دومین و سومین کار به این نتیجه رسیدم که ایده خوبی است. اما باید بگویم اصلا نمی‌دانستم تا کجا پیش خواهم رفت و چه اتفاقی در کارم رخ خواهد داد!
ما همیشه فکر می‌کنیم برای کسب تجربه باید جاهای مختلفی رفت و چیزهای مختلفی دید. اما می‌خواهم از شما بپرسم این ایده، جز خلق تابلوهایتان، آیا دریافت‌ ویژه‌ای برای شما داشت؟ اصلا آیا تا به حال این تجربه را داشتید که روزها یک جا بنشینید و به یک نقطه نگاه کنید؟ به نظر کار سختی می‌رسد!
تا الان این تجربه را نداشتم و فکر می‌کنم خیلی‌ها این تجربه را ندارند. قبلا تجربه این را داشتم که مدتی طولانی و هر روز از آدم‌های مختلفی که مدل کار من می‌شدند، طراحی کنم، یا مثلا روی یک موضوع خاص به خاطر ابعاد و نوع تکنیک به مدت طولانی کار کنم. ولی تجربه به این شکل برایم جدید بود. در این مدت 44 نقاشی کشیدم، اما وقتی برای شروع سی‌امین کار همان‌جا نشستم، فکر کردم که این فضا چه به من می‌دهد و من در کارم چه تجربه جدیدی به‌دست می‌آورم. یک روزهایی خیلی سخت بود، ولی به‌هرحال اطمینان دارم که برای خودم خیلی مفید بود.
هیچ‌کدام از دو اثر شما شبیه به هم نبود و هرکدام رنگ و متریال خود را داشت. آیا این از بازیگوشی ذهن شما می‌آمد یا هدف و مفهوم خاصی داشت؟
تیرگی و روشنی‌ها و متریال‌های مختلف، همه به احساسی که در آن لحظه داشتم برمی‌گردد و کاری که می‌کردم این بود که جلوی احساسم را نگیرم و به آن اعتماد کنم و اجازه می‌دادم آن چیزی که باید، خودش اتفاق بیفتد.
نمایشگاه نقاشی‌های «معصومه مظفری» تا 28 آذر در گالری «طراحان آزاد» برپاست. شما را به دیدن جستارهای او دعوت می‌کنم.


تعداد بازدید :  206