شماره ۴۲۱ | ۱۳۹۳ شنبه ۱۷ آبان
صفحه را ببند
آنچه با پول نمی‌توان خرید!

محمدرضا  نیک‌نژاد آموزگار

چهره همسرم درهم کشیده بود. پرسیدم چیزی شده؟ به پسر پنج‌ساله‌ام که کنجکاوانه به ما نگاه می‌کرد، گفت برو با اسباب‌بازی‌هایت بازی کن. نیکان به اتاق رفت و در را روی خودش بست. نزدیکم شد و پچ‌پچ‌کنان گفت: امروز پیش‌دبستانی، کسی را برای اندازه‌گیری ضریب هوشی بچه‌ها آورده بود. پس از آزمایش نیکان گفت ضریب هوشی‌اش هشتادوپنج است. درحالی‌که ضریب هوشی میانگین باید از 90 تا 110 باشد. یکه خوردم اما برای آرام کردنش گفتم: خُب که چی؟ گفت بدبخت شدیم و اشک در چشمانش حلقه زد و افزود، آن آقا گفت: می‌توان با تمرین‌های ذهنی و برخی بازی‌های فکری، هوش را افزایش داد! قرار است کلاس‌هایی برای این بچه‌ها برگزار شود. به باورم اگر نیکان نیز شرکت کند شاید تاثیرگذار باشد. هزینه کل کلاس‌ها هم 320هزار تومان می‌شود! دیگر مطمئن شدم که کاسه‌ای زیر نیم کاسه است. به همسرم گفتم: شتاب نکن با چند تن، ازجمله مربی نیکان رایزنی کن و درباره رفتار و سطح یادگیری‌اش بپرس. فردا از همسرم خبر گرفتم. گفت، درست گفته‌ای آن آقا می‌خواهد پولی به جیب بزند! مربی نیکان به شرط این‌که آن را جایی بازگو نکنم - زیرا ممکن است کارش را از دست بدهد – گفت: این کارِ هر ساله این آقاست. 10-15 بچه را به کلاس‌های خود می‌کشاند و پول خوبی در می‌آورد. نیکان بچه‌ای باهوش است و پیش از همه و با انگیزه، کار‌هایش را انجام می‌دهد اما آرام است و کسی را نمی‌آزارد. با شنیدن اینها آرام شدم و اندیشیدم که آقای هوش‌سنج برای پول درآوردن به چه کارهایی رو آورده است و البته با چه بهایی؟ اما برخی از همکارانم در مدرسه را به‌خاطر آوردم که در آغاز سال، با برگزاری آزمون‌هایی سخت و ارایه نمره‌های پایین به خانواده‌ها، دانش‌آموزان را به کلاس خصوصی می‌کشانند. روزی از یکی از آنها پرسیدم، چرا با دانش‌آموزان چنین می‌کنی؟ آیا جایگاه معلمی‌ات آسیب نمی‌بیند؟ گفت من دانش‌آموزان را به چشم مشتری می‌بینم! داوری آنها و خانواده‌هایشان هم برایم اصلا مهم نیست! مگر بی‌پولی من برای کسی مهم است؟! شوربختانه چند سالی است که نگاه بازاری بر بسیاری از گستره‌های زندگی ما ازجمله آموزش سایه افکنده است. روابط ما با دوستان، فامیل، همکاران و... بر پایه سود و زیان شکل می‌گیرد و با کوچکترین اختلاف مالی به آسانی از هم می‌پاشد. البته زندگی سودانگارانه ویژه ما ایرانی‌ها نیست، بلکه گرفتاری بسیاری از جامعه‌های امروزی است. در این روز‌ها کتابی می‌خوانم به نام «آنچه با پول نمی‌توان خرید - مرزهای اخلاقی بازار» نوشته مایکل سندل. در پیش‌گفتار کتاب و به‌عنوان نمونه‌هایی از هجوم بازار به مرزهای اخلاقی جهان امروز آمده است: «عبور خودروی تک سرنشین از خط ویژه ۸ دلار، مادر هندی جانشین برای حمل جنین ۶۲۵۰ دلار، پروانه شکار کرگدن درحال انقراض ۱۵۰ هزار دلار، کرایه دادن پیشانی برای تبلیغات ۷۷۷ دلار، موش آزمایشگاهی شدن برای آزمایش داروها۷۵۰۰ دلار، جنگیدن در افغانستان یا سومالی از ۲۵۰ تا ۱۰۰۰دلار و...» و البته نمونه وطنی آن نیز فروش کلیه برای بسامانی زندگی فقیرانه یک خانواده! نمونه‌هایی از درنوردیدن مرزهای اخلاق به‌وسیله پول است. بی‌گمان نگاه بازاری و کاسب‌کارانه، مرزهای اخلاقی جهان امروز را مخدوش کرده و بسیاری از ارزش‌های اخلاقی و انسانی را قربانی پول کرده است. به‌عنوان یک آموزگار و تنها در مورد نیکان، درآمیختگی پول و اخلاق را دریافتم، اما آیا همیشه امکان تشخیص این پیوند ناپاک و پیچیده را خواهیم داشت؟


تعداد بازدید :  131