شماره ۴۲۱ | ۱۳۹۳ شنبه ۱۷ آبان
صفحه را ببند
مالیخولیای دو مرگ عجیب در یک شب!

سعید اصغرزاده

می‌گویند همینگوی را سربازی نویسنده کرد که وقتی در جنگ اول به خاک افتاد، آخرین جمله‌اش را در گوش او، این مامورِ دون‌پایه‌ حفاظت از انبار مهمات، خرده خرده جوید: «جوری می‌میرم... که هیچ مردی نتواند اینطوری بمیرد.» و حالا امروز من خبری خواندم از دو مرگ عجیب در یک شب که وسوسه‌ام کرد به نوشتن... زن و شوهري اهل روستاي بنستان بخش پاتاوه (استان کهگيلويه و بويراحمد) در يک شب، در دو تصادف، جان باختند. ماجرا به اين صورت آغاز شد که اين زن و شوهر در دو خودرو جداگانه، در مسير بازگشت به سمت روستاي خود بودند؛ مرد جلو‌تر پشت فرمان خودروی‌ خود و زن در يک خودروی‌ ديگر، به فاصله‌اي کوتاه پشت سر وي. ميرزاحسين پشنگ، ۵۹ساله، شب هنگام مشغول رانندگي بود که متوجه يک کيف دستي در وسط جاده مي‌شود و وقتي براي برداشتن آن اقدام مي‌کند، ناگهان کاميون حمل سيمان با وي برخورد مي‌کند و متواري مي‌شود. خانم گلي رامي، همسر مرحوم پس از دقايقي به صحنه تصادف رسيده و وقتي مي‌خواهد خود را به پيکر شوهرش برساند، کاميون خاور دیگری وي را زير گرفته و او نيز جان به جان آفرين تسليم مي‌کند.
در این‌جا قصد موشکافی چرایی این نا امنی را ندارم! قصدم چیز دیگری است؛ یکی از مواردی که در نقد معماری مدرن مطرح می‌شود جداسازی تجربه‌های احساسی و عملکردی انسان‌ها از فضاهایی است که با آنها سروکار دارند. به عبارت دیگر، ایجاد شکاف بین زندگی عقلی و زندگی احساسی انسان‌ها در فضا به‌طوری که گاه جنبه احساسی کلا به فراموشی سپرده می‌شود. این روزها جاده‌ها و خیابان‌ها و مغازه‌ها و خانه‌ها از احساس روابط انسانی و عاشقانه تهی شده‌اند. زندگی‌ها ماشینی شده است و کمتر اتفاق می‌افتد که حادثه‌ای اینچنین در ذات خود به ما نهیب زند که اگر عشق نبوده این فرجام عاشقانه را چگونه تعبیر می‌کنید؟
واقعیت این است که روابط انسانی روز به روز محدودتر می‌شود و ما به عالم مجازی و خیالی نزدیکتر می‌شویم. مرزبندی‌ها اگر چه محو می‌شوند اما تحرک و پویایی ما منقبض شده و در عوالم خود سیر می‌کنیم. گاهی کار، گاهی شبکه‌های اجتماعی و گاهی تلویزیون. در زندگی شخصی انگار همان زن و شوهریم در یک مسیر با دو دستگاه خودروی متفاوت اما سرنوشتی یکسان و محتوم! ما در خانه‌های سرد و اجتماع سرد خود را پنهان کرده‌ایم! مانند هراس ‌‌‌‌چاله ‌‌‌سرخپوست‌ها! لابد می‌گویید هراس چاله دیگر چیست؟ به شما می‌گویم که سرخپوست‌ها گاه از ترس وقایع و حقایقی که شناختی نسبت به آن نداشتند، چاله‌‌‌هایی می‌‌‌‌کندند، در کف آن می‌‌‌‌نشستند و از منفذش به آسمان نگاه می‌‌‌کردند. آنان چشم‌انداز خود را محدود می‌کردند! مثل ما که چشم‌اندازمان را محدود کرده‌ایم به روزمره‌گی و فعالیتی مکانیکی برای پول‌درآوردن و خوردن و خوابیدن! این روزها ما در هراس چاله خود فرو می‌رویم...
این تصادف جاده‌ای مرا یاد صحنه ابتدایی فیلم «مالیخولیا» به کارگردانی «لارس فون تریه» انداخت. در همان ابتدایی‌ترین لحظه شروع فیلم ما با ورود عروس و داماد در جاده‌ای تنگ روبه‌رو هستیم. جاده‌ای که ماشین عروس به سختی از آن عبور می‌کند. تصویر نخستین این جاده دشوار در کنار شادکامی عروس و داماد قرار می‌گیرد. فیلم، داستان دو خواهر است که در دو بخش روایت می‌شود. بخش اول که به نام یکی از خواهر‌ها «جاستین» نامیده می‌شود، مراسم ازدواج جاستین را در قصری بزرگ نشان می‌دهد، ازدواجی که آنچنان که باید معمولی به نظر نمی‌آید و درنهایت نیز به هم می‌خورد. در میانه این مراسم، جاستین ستاره‌ای به نام «آنتارس» را که به شکل غیرمعمولی نورانی به نظر می‌آید زیر نظر دارد. در پایان قسمت اول، جاستین متوجه ناپدید شدن این ستاره می‌شود. در بخش دوم که به نام خواهر دیگر «کلر» خوانده می‌شود، داستان با کمی گذشت زمان دنبال می‌شود. جاستین دچار افسردگی شده و به اصرار خواهرش، به‌‌ همان قصر آغازین فیلم برای زندگی به همراه خانواده کوچک او می‌آید. او چنان بیمار است که از انجام کارهای روزمره چون حمام‌کردن نیز عاجز است. در همین زمان مشخص می‌شود دلیل گم شدن ستاره «آنتارس»، برخورد سیاره عظیمی به نام «ملانکولیا» با آن است. سیاره «ملانکولیا» که تا کنون در پشت خورشید پنهان بوده، اکنون دیده می‌شود که درحال آمدن به‌سوی زمین و برخورد با آن است؛ برخوردی که پایان جهان را رقم خواهد زد. ترس از این برخورد و نزدیک شدن پایان جهان، «کلر» و دیگر شخصیت‌های فیلم را تحت‌تأثیر قرار داده و مسیر زندگی آنان را عوض می‌کند.
به خبر بازگردم. دو مرگ در یک شب و حفظ شعار پیوندی ابدی توسط دست تقدیر! این می‌تواند یک هشدار باشد برای همه. ما داوطلب چه زندگانی‌ای شده‌ایم؟ ما داوطلب چه زندگی‌ای شده بودیم؟ الان در کجای جهان ساختگی‌مان ایستاده‌ایم؟ خودمان و محیط‌مان را چگونه می‌توانیم اصلاح کنیم؟ این خبر مانند خبر سیاره ملانکونیا آن‌قدر مهم هست که چیزی را در نگاه ما عوض کند؟


تعداد بازدید :  343