مرحوم شیخ جعفر کاشفالغطاء از بزرگترین فقیهان عالَم تشیع، در مقامی بود که علماى بزرگ شیعه از قول او نقل کردهاند: «اگر تمام کتابهاى فقهى شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینهام دارم، همه را بیرون مىدهم تا دوباره بنویسند.» اهل علم و اصحابش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى مىکند. این قدر در مقام جستوجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى گاهى که به داخل خانه مىرود، از سوی همسرش مورد ضرب و شتم قرار میگیرد. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند، خدمتش آمدند و گفتند: «آقا ما داستانى شنیدهایم از خودتان باید بپرسیم...» و جریان را عرض کردند. شیخ فرمود: «بله، عرب است، قوىالبُنیه هم هست، گاهى که عصبانى مىشود... من هم زورم به او نمىرسد.» گفتند: «او را طلاق بدهید.» گفت: «نمىدهم.» گفتند: «اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم، ادبش کنند.» گفت: «این کار را هم اجازه نمىدهم.» پرسیدند: «چرا؟» گفت: «این زن در این خانه براى من از اعظم نعمتهاى خداست، چون وقتى بیرون مىآیم و در صحن امیرالمومنین مىایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز مىخوانند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذره هوا مرا بر مىدارد، همان وقت مىآیم در خانه کتک مىخورم، هوایم بیرون مىرود! این چوب الهى است، این باید باشد.»
برگرفته از کتاب «نفس»
شیخ حسین انصاریان
بوی نفت
از بزرگی نقل شده است: «ما یک پیرمردی در محلهمان بود، که نفت میآورد و به او عمو نفتی میگفتند. یک روز مرا دید و گفت: «سلام. ببخشید خانهتان را گازکشی کردهاید!؟» گفتم: «بله!» گفت: «فهمیدم. چون سلامهایت تغییر کرده است!» گفتم: «یعنی چه!؟» گفت: «قبل از اینکه خانهات گازکشی شود، خوب مرا تحویل میگرفتی، حالم را میپرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانهاش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند...» از اون لحظه، فهمیدم 30 سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت بدهد. 30 سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم، خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.»