شماره ۱۲۹۳ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۲۲ آذر
صفحه را ببند
یادداشت‌های یک کارمند وظیفه‌شناس(قسمت دوازدهم)

سیامک ظریفی طنزنویس

است، است!
«کمیته راهبری کلان امور نگارشی سازمان‌های تابعه» با هدف سامان‌دادن به نحوه نگارش گزارش‌ها و مقالات تحلیلی تشکیل شد. من هم با حفظ سمت، به عضویت آن کمیته درآمدم.
یک‌ساعت پیش، منشی رئیس کمیته زنگ زد که: فوری بیا. رئیس کارت داره.
رفتم. رئیس گفت: آقا، این چه طرز نوشتنه؟! می‌دونی این گزارش‌ها تا خود هیأت دولت می‌ره؟ به ما می‌خندن که با این ضعف نگارش.
بعد متنی را که نوشته بودم، داد دستم و گفت: به همان ترتیب که نوشتم، اصلاح بشه.
دیدم روی یک قسمت مطلبم خط کشیده و بالای آن نوشته: «پایداری منابع انسانی تا زمانی که بودجه کافی است، است.» چندبار خواندم. حیرت‌زده شدم.
همه ایرادهای دیگر این نوشته به کنار، آخرین‌باری که خودم دو تا است را پشت‌سر هم نوشته بودم، مربوط به جمله «برف تا زمستان است، است» است! (ای جان. رکورد زدم، شد سه تا «است» متوالی) درست یادم است! این جمله، یک شاهکار و حاکی از نبوغ ادبی من در زنگ انشای کلاس سوم دبستان بود که بابت آن پدرم آمد مدرسه و تعهد داد که دیگر مثل بچه آدم انشا بنویسم.
جناب «رئیس کمیته راهبری کلان امور نگارشی سازمان‌های تابعه» وقتی تعجب مرا دید، نامه را از دستم گرفت وگفت: ما به نگارش فصیح، بلیغ، کوتاه، گویا، سهل و ممتنع، همراه با آرایه‌های ادبی و امثال و حِکَم نیاز داریم. برای این‌که بتونیم به همکاری با شما ادامه بدیم، لطفا نگارش سلیقه‌ای را برای خودتان نگه دارید.
بعد در حاشیه آن نامه برایم نوشت: صلیغه‌ای ننویس!
...یعنی اگر من از فردا کلا نوشتن را کنار گذاشتم، از الان دلیلش را بدانید.

زوجِ همکار
بعضی زن و شوهر‌ها همین قدر که در خانه خرخره همدیگر را نمی‌جوند، ضمن دادن جایزه صلح نوبل به آنها، باید مجسمه 40 متری‌شان را ساخت و در مرکز شهر نصب کرد. آن‌وقت چه جوری می‌شود همین افراد در یک اداره و در یک اتاق با یکدیگر همکار هم می‌شوند؟! این قضیه، حکایت دونفر از همکاران ماست که به‌عنوان یکی از عوامل اصلی کاهش تمایل به ازدواج همکاران مجرد اداره‌مان به شمار می‌روند.
دیروز یک خانم ارباب رجوعی کارش افتاده بود به آن آقای همکار، دو سه‌بار این اتاق و آن اتاق رفت و مدام برمی‌گشت که بقیه کارش را ایشان انجام دهد. از آن طرف، خانم همکار که عیال این آقا باشند، حسابی خونش به جوش آمده بود که چه کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است که کار این خانم این‌قدر طول کشیده.
دیگر طاقت نیاورد. به شوهرش گفت: آقای محترم خجالت بکش. چرا این خانم را این‌قدر می‌کشونی این‌جا؟ کارش رو راه بنداز بذار بره دیگه.
شوهرش گفت: خانم این حرف‌ها چیه؟ پرونده‌شون باید رفعِ نقص بشه. مشکل داره.
خانم گفت: پرونده مشکل نداره. خودت مشکل داری.
- خانم، مراقب حرف‌زدنت باش، توهین به کارمند دولت، حین انجام وظیفه شش ماه حبس و جزای نقدی داره!
- جدی! اون خنده‌ها هم مربوط به انجام وظیفه بود؟
- خنده کدومه خانم؟ خمیازه می‌کشیدم.
- غلط کردی خمیازه می‌کشیدی. وقتی نصفه‌شب می‌گم خبر مرگت اون گوشی صاب‌مرده رو خاموش کن و بیا کپه مرگت رو بذار که گوش نمی‌دی. تو اصلا از همان اولش هم به من توجه نمی‌کردی.
ببخشید، وقتی دعوای زن و شوهر به این‌جا می‌رسد که خانم می‌فرماید از اولش هم به من توجه نمی‌کردی، توقع نداشته باشید که با سه چهار تا جمله سروتهش هم بیاید. چون قرار است پرونده زندگی مشترک‌شان از روز اول مرور شود. همین قدر بگویم، این دو مرغ عاشق تا پایان ساعت اضافه‌کار دعوایشان ادامه پیدا کرد. سرایدار با التماس و گریه و زاری، آنها را از اداره بدرقه کرد. مسئول امور مالی هم که آدم باتجربه‌ای است، با توجه به روحیات آن خانم، یک معرفی‌نامه خرید اقساطی طلا تنظیم کرد و داد دست آقای همکارمان تا همان شب با مراجعه به طلافروشی به همسرش ثابت کند که همچنان مورد توجه اوست.
توصیه امنیتی به آقایان: وقتی خانم‌تان می‌فرماید، اون گوشی صاب‌مرده رو خاموش کن و بیا کپه مرگت رو بذار. بگویید چشم! وگرنه چشم‌تان کور، هربلایی سرتان آمد، حق‌تان است.


تعداد بازدید :  435