شماره ۱۲۹۲ | ۱۳۹۶ سه شنبه ۲۱ آذر
صفحه را ببند
گزارش میدانی «شهروند» از وضع روستاهای سرپل ذهاب یک ماه پس از زلزله
وضعیت زرد
عضو شورای روستای الیاسی محمودنادر: اگر خانه‌ها، سازمانی درست شود بافت روستا عوض شده و خیلی‌ها اینجا نمی‌مانند

امیر ‌هاتفی‌نیا| تا چشم کار می‌کند، «ویرانی» است؛ ویرانیِ خانه‌ها و آدم‌ها. ساختمان‌ها پایین آمده و مردم قد خم کرده‌اند. اهالی زلزله‌زده، انگار از یک جنگ طولانی‌مدت بازگشته‌اند، دست‌هایشان خالی است، به‌سختی قدم بر می‌دارند؛ چشم‌شان به جاده است و گوششان به صدای ماشین‌ها. 30روز از زلزله می‌گذرد و هنوز زخم‌هایشان تازه است؛ زخم‌ها بر دیوار، زخم‌ها بر زمین، زخم‌ها بر درخت و کوه و....
سردرگم  مانده‌ایم
«زلزله که آمد، برق‌ها رفت. پدرم سکته کرد و سمت راستش فلج شد.» اسمش «لقمان گلشن تنها» است؛ عضو شورای روستای الیاسی محمودنادر. «5تا فوتی داشتیم. اولین ارگانی که به دادمان رسید ارتش بود که چادرهای هلال را آورد.» یک ماه از زلزله گذشته اما خانه‌ها را هنوز آواربرداری نکرده‌اند. خودِ اهالی روستا هم دست به خانه‌ها نمی‌زنند، چون به آنها گفته‌اند برای اختصاص وام باید مطمئن شوند که خانه‌ها را زلزله ویران کرده است! یک گروه جهادی در روستا آشپزی می‌کند. خانه‌ها غیر قابل سکونتند و اهالی به امید کانکس مشغول زیرسازی‌اند. لقمان حرف می‌زند: «ما برای کانکس‌ها سردرگم مانده‌ایم. تکلیف کمک بلاعوض مشخص نیست. ساندویچ پنل به درد من نمی‌خورد. محکم‌تر از چادر نیست. ما پا در هوا مانده‌ایم. دغدغه ما مسکن موقت و دایم است. برای مسکن موقت گیر کرده‌ایم. برای اسکان دایم هم بنیاد مسکن هیچ همکاری‌ای بعد از گذشت یک ماه از زلزله نمی‌کند. مانده‌ایم و نمی‌دانیم چه کار کنیم. پول را بدهید خودمان می‌سازیم. اگر خانه‌ها را سازمانی درست کنند، بافت روستا عوض می‌شود. اگر بافت بومی روستا عوض شود، خیلی‌ها این‌جا نمی‌مانند. یک ماه از زلزله گذشته اما فقط یک‌بار از طرف بنیاد مسکن مرکزی آمده‌اند و گفته‌اند صد‌در‌صد تخریب و هیچ سرِ دیگری نزده‌اند.»
«لقمان» لیسانس علوم تربیتی دارد و کاشیکاری می‌کند. «مردم روستا دامداری می‌کردند و حالا حدود 20درصد دام‌هایشان تلف شده است.» بازارچه مرزی پرویزخان محل درآمد بالغ بر 25خانوار از 40خانوار روستا بوده. بعد از بسته‌شدن مرز، زلزله هم به بیکاری مردم دامن زده است. این‌جا زمین کم است و آبیاری هم مشکل دارد؛ چون رودخانه فصلی است و آب آن قطع می‌شود. مردم روی این زمین‌ها جو و گندم می‌کارند. وقت‌هایی هم که می‌خواهند زمین استراحت کند، سراغ نخود می‌روند.
بعضی‌ها چادر دارند و بعضی کانکس
«بهروز صادقی» لرزه‌ها را جدی نمی‌گیرد؛ به خوابش ادامه می‌دهد که صدای انفجار همه چیز را عوض می‌کند. «شب سختی بود. تا ساعت 2 خودمان جنازه‌ها را بیرون کشدیم. صبح هم با بیل مکانیکی قبرهای 8متری کندیم و بدون شست‌وشو بلوک بین‌شان گذاشتیم و در هر قبر 8 نفر را گذاشتیم.» آقای صادقی دهیار روستای کوئیک عزیز است. مدام گوشی‌اش زنگ می‌خورد: «بله، صادقی هستم. الان نمی‌تونم حرف بزنم. پیش یکی از همکاراتونم.» کمی آن طرف‌تر جمعی از افراد خیّر از تهران آمده‌اند و کانکس‌ها را خالی می‌کنند. آقای صادقی گیر افتاده. چون همه اهالی روستا از او کانکس می‌خواهند. او مسئول یکی از سخت‌ترین کارهای ممکن است؛ یعنی تقسیم کانکس‌های محدود بین اهالی روستا. صادقی 4سالی می‌شود که دهیار است و کار قطره بارانی انجام می‌دهد. «قبل از زلزله 716نفر بودیم؛ 31کشته داشتیم و 70زخمی. بعضی از خانواده‌ها تک‌نفره شده‌اند. مردم روستا یا دامدارند یا کشاورز. 10درصد هم کار آزاد دارند و دام می‌فروشند. مشکلات آن‌قدر زیاد است که مردم حتی نمی‌توانند گریه کنند. هزار تا مشکل داریم: کانکس، داغ از دست‌رفتگان، دام‌های ازبین رفته. خوش به حال مرده‌های زلزله. آنها که مانده‌اند عذاب می‌کشند و مثل گدا زندگی می‌کنند. باید منتظر باشند تا یکی از راه برسد و در راه خدا برایشان پتو بیاورد؛ منتظر دست دیگرانند و این از مرگ
 بدتر است.» مشکل مردم، «نداری» است. خانه‌ها حاصل سال‌ها زحمت‌شان بوده که در عرض 5 ثانیه از بین رفته است. آنها با‌ هزار بدبختی و قرض برای کشاورزی چاه کنده‌اند و چاه را هم از دست داده‌اند. یعنی تمام زندگی‌شان را از دست داده‌اند. مردم قبل از زلزله هم برای ساخت خانه بدهکار بوده‌اند. حالا این بدهکاری بیشتر شده است. آقای صادقی می‌گوید كه اهالی روستا اعصاب‌شان خراب است. وقتی یک عده چادر دارند و یک عده کانکس جو
متشنج می‌شود.
از رد تماس بخشدار، تا به کما رفتن فرماندار!
«علی متایی» نانوای روستای کوئیک عزیز است. او هنوز سردرگم است. بعد از یک ماه متولی رسیدگی به کارش را نمی‌شناسد. «صنف رفته‌ام، همدان رفته‌ام، مرکزی رفته‌ام؛ اما هیچ جوابی نگرفته‌ام.» او برای راه‌اندازی مجدد نانوایی‌اش 80میلیون لازم دارد، اما به او 2 تومان بلاعوض و 10تومان وام می‌دهند. این پول کفاف خرید کاشی‌های نانوایی‌اش را هم نمی‌دهد. آقای متایی گوشی‌اش را می‌آورد و با رئیس اتحادیه تماس می‌گیرد، اما کسی برنمی‌دارد؛ فقط صدای بوق است که شنیده می‌شود. او مخاطب‌هایش را می‌آورد و «بخشدار» را انتخاب می‌کند؛ رد تماس می‌دهد. باز هم می‌گیرد، اما او باز هم رد تماس می‌دهد. «فرماندارمان هم به کما رفته. مسئولان مثل یک عروس که در خیابان می‌گردد، می‌آیند و می‌روند. ما این‌جا عروسی نداریم.»
تمام شد؛ ما صفر شدیم
«کاک منصور احمدی» هم عضو شورای روستای جابری است؛ روستای ویران‌شده‌ای که 46خانوار دارد. «هیچ سرپناهی نداریم. از لحاظ جسمی و فکری داغان شده‌ایم. بلاتکیف مانده‌ایم. ارگانی به داد ما نرسیده. به من بگویید که با این ویرانه‌ها چه کار می‌توانم بکنم؟ یک حمام آورده‌اند که دکوری است و به درد نمی‌خورد. بعد از یک ماه دستشویی هم نداریم. هر چه آمده از طرف ملت ایران است. روی این کانکس‌ها را بخوانید: اهدایی از طرف انجمن نژاد اسب ترکمن، اهدایی از طرف مهندسین کردستان. ما فقط بیل و ماشین دیده‌ایم برای آواربرداری. از درون می‌سوزیم و کسی به دادمان نمی‌رسد.»
ماشین خرید ضایعات خوب روزگاری دارد.
 یک به یک روستاها را می‌چرخد و خانه‌ها را بار می‌زند و می‌فروشد؛ خانه‌هایی خلاصه‌شده در چند تکه آهن. کاک منصور حرف می‌زند: «تمام شد. ما صفر شدیم. 50سال دیگر هم نمی‌توانیم خانه بسازیم. تمام شد.»

 


تعداد بازدید :  1120