شهروند| داستان غمانگیز است. صحنه تاریک هم قصه را غمانگیزتر میکند. جایی آن بالا، در بالاترین نقطه، نقطهای نورانی بخشی از صحنه پلکانی را روشن میکند و مابقی صحنه، تاریکتاریک است. شاید این صحنه تداعیکننده ذهن باشد. ذهن من، ذهن تو و شاید هم ذهن جامعه. ذهنی که بخشی از آن روشن است و بخش بیشترش تاریک. صحنه اینطور طراحی شده است. پلکانی است مثل سکوهای یک ورزشگاه. شاید پلکانی مثل طبقات یک جامعه! هر چه که هست آدمها میآیند و در این صحنه هر کدام نقش خود را پا برجا، ایفا میکنند و میروند. صحنه با چنین آرایشی را که میبینیم، یاد آن شعر میافتیم که شاعرش گفته است: «زندگی صحنهی یکتای هنرمندی ماست/ هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود/ صحنه پیوسته بهجاست/ خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد».
«ساناز بیان» کارگردان جوان، این صحنه را آراسته است. او به سمت روایت داستانی گام برداشته که از یک معضل حرف به میان آورده است. او از معضلی میگوید که تماشایش، احساس آدم را چنان دستخوش تغییر قرار میدهد که گاهی با آه و گاهی با اشک و آه قرین است. داستان این کَرَّت و روایتی که بر صحنه تئاتر جاری میشود، داستان آدمهایی است که مثل ما هستند، اما تلاش میکنند حقی به نام حضور در جامعه را به دست آورند. شاید واژه «تی.اس» را شنیده باشید. مخفف حالتی است که به نام «ترنس سکشوال» معروف شده است و شاید درستترش «ترنس جندر» باشد. فارسیاش میشود «تغییر جنسیت». داستان، قصه آدمهایی است که در ظاهر هیچ مشکلی ندارند. دخترهایشان کاملا مختصات یک دختر را دارند و پسرهایشان مختصات یک پسر را! اما در اینکه در فضای تاریک «ذهن» چه رخ میدهد که هویت جنسی دیگری را برای خود قایل میشوند، معلوم نیست. سالها پیش مستندی درباره این موضوع ساخته و از شبکههای مختلف هم پخش شد. مستندی بسیار دردناک که از وضع زندگی اجتماعی «ترنس سکشوال»های ایرانی روایتی به دست میداد. روایت زندگی آدمهایی که ناخواسته گرفتار تغییر هویت جنسی شدهاند، اما جامعه با آنها برخورد تندوتیزی دارد و با «مفسدان جنسی» اشتباهشان میگیرد. همین میشود که وقتی کارفرما میفهمد من یک «ترنس» هستم، حضورم را در محیط کار، تحمل نمیکند. حضوری که فقه آن را پذیرفته و امام(ره) هم حکم بهدرستی عمل تغییر جنسیت آنها داده است، اما «جامعه کاتولیکتر از پاپ»، این را نمیپذیرد. این میشود که این گروه از آدمها، این گروه از شهروندان حتی در معرض تهدیدات جانی قرار میگیرند. «آبی مایل به صورتی» نام نمایشی است که ساناز بیان آن را روی صحنه برده است تا بتواند مشکلات این گروه اجتماعی را بیان کند. مشکلاتی که ظاهرا هر جا که باشی، جنسی مشابه دارد، چه آنکه در فیلمی ساخته شده در سینمای آرژانتین، وقتی مشکلات «تی.اس»ها به نمایش گذاشته میشود، تقریبا همانهایی است که در جامعه ایرانی جریان دارد.
«ساناز بیان» که بهعنوان نویسنده و کارگردان «آبی مایل به صورتی» را روی صحنه برده پیشتر نمایشنامههای «سایه روشن»، «خواب سیاه»، «مهاجران»، «خانه عروسک»، «خوابهای خاموشی»، «ترانههایی برای سایه»، «عامدانه عاشقانه قاتلانه»، «هُتِلیها» و «شِلتِر» را در کارنامه دارد که برخی را در قامت نویسنده و در برخی دیگر بهعنوان نویسنده و کارگردان حضور داشته و البته جوایزی هم دریافت کرده است. با او در پشتصحنه «آبی مایل به صورتی» به گپوگفت نشسته و پرسشهایی را طرح کردهایم. آنچه در ادامه آمده، محصول پرسشهای «شهروند» و پاسخهای این کارگردان جوان است:
احتمالا در بحث کنونیمان آن هم با کاری که تماشا کردیم، باید از اینجا شروع کنیم که در نمایش شما با پدیدهای در قامت مشکلات ترنس سکشوالها مواجه هستیم. آدمهایی که بهنظر در جامعه بسیار مظلوم واقع شدهاند. من پیش از این دو اثر درباه این موضوع دیدهام؛ یکی مستندی درباره ترنسهای ایرانی و دیگری فیلم سینمایی از سینمای آمریکای لاتین. این دو اثر را دیدهاید؟
خیر. متاسفانه آنها را ندیدهام.
خب با این حساب چه شد که به سمت این موضوع سوق پیدا کردید، چون موضوع بسیار حساس و لبمرزی است...
اینکه چه شد به سمت این سوژه و بیان آن رفتم، دو جنبه دارد. همانطور که در خود قصه هم روایت میشود مادر من روزنامهنگار بود و سالها پیش برای مجله زنان گزارشی درباره این موضوع نوشت. گزارشی با نام «غریبههای عالم خلقت». آن زمان من 12سال داشتم. این گزارش در آن زمان که تهیه شد امکان چاپ پیدا نکرد و چندسال بعد منتشر شد، اما من بشدت، تحتتأثیر این گزارش و روند تولید آن قرار گرفتم.
توضیح بیشتری میدهید؟
ببینید! تهیه این گزارش طوری بود که به فضای خصوصی نیاز داشت و مصاحبهشوندگان امکان حضور در دفتر نشریه را نداشتند، بنابراین امکانی فراهم شده بود که مصاحبهها در منزل خودمان انجام شود. من آن زمان شاهد رفتوآمد این گروه به منزلمان بودم. در آن زمان هنگام گفتوگوها مادرم از من و خواهرم میخواست که در حیاط منزل تا پایان مصاحبه، بازی کنیم و اجازه حضور در اتاقها را نداشتیم. خوب یادم میآید روزی یکی از این افراد که نامش هومن بود، وقتی مصاحبهاش تمام شد، به حیاط آمد. من و خواهرم آن زمان، آدمی را دیدیم لبریز از احساسات که از قضا احساساتش هم برای ما قابلدرک نبود. ما فردی را میدیدیم که در نگاهش انواع و اقسام احساسات لمس میشد. آدمی که لبریز از بغض و فریاد بود. او یک لحظه کنار ما که با گربه خانگیمان بازی میکردیم، آمد و گفت: میشه گربهتونرو، ناز کنم؟ هیچوقت این موضوع را یادم نمیرود وقتی بعدها با خواهرم درباره او صحبت میکردیم، خواهرم میگفت آن لحظه احساس کردم این آدم آنقدر تنهاست و احساس غریبگی و غربت با جهان دارد که فقط با لمسکردن و در آغوش گرفتن یک موجود معصوم که پر از معصومیت و عاطفه است، میتواند آرام شود. این تصویر هیچ وقت از ذهن من پاک نشد و نمیشود، اینکه چه شد من در تئاتر سراغ این موضوع رفتم، بخشی از آن ریشه در همین تصاویر دارد.
بنابراین میتوان گفت رفتن به سمت این سوژه بخشیاش ریشه در این خاطرات و تجربیات شخصی دارد؟
بخشی از موضوع این است. ما در این بحث و پدیده، یک بحث جنسیت داریم. جنسیت بهعنوان شناسنامه ما است. آن چیزی که دیگران، محیط و جامعه ما را با آن عنوان میشناسد. همه ما زنان که در جوامعی نسبتا سنتی زندگی میکنیم، با مسأله جنسیت، دستوپنجه نرم کردهایم. از سوی دیگر، جامعه ما، جامعهای بشدت جنسیتزده است. ما جامعهای داریم که بشدت مملو است از مرزبندیهای جنسیتی. این را بارها من بهعنوان یک زن، تجربه کردهام که ما را بهعنوان افرادی مستقل نمیپذیرند، حتی با تمام آن نقشهایی که در جامعه بهعنوان یک زن به من تحمیل میشود. درباره خود من این شایعه وجود داشته که چون من همسر حمیدرضا آذرنگ هستم، بنابراین نمایشنامههای من را او مینویسد. چرا؟ چون من همسر یک هنرمند هستم. ما را همیشه بهعنوان زن یک نویسنده میشناسند، نه یک نویسنده. ما همیشه زن یک نویسندهایم. من که هنوز در آغاز راه هستم و کلی راه برای رفتن دارم. حتی درباره بزرگانی مثل فروغ فرخزاد میگفتند شعرهایش را ابراهیم گلستان مینویسد! بنابراین ما بهعنوان زن همیشه این برچسب را همراه خودمان داریم.
داریم به جاهای خوبی میرسیم. با این حساب موضوع نمایش شما در اصل ریشه در برخی تزاحمها و بیعدالتیهای جنسیتی هم دارد...
من همیشه وقتی درباره نقشهای جنسیتی فکر میکنم؛ وقتی به این مرزبندیهای تحمیلی فکر میکردم به این موضوع و فهم میرسیدم که خُب، موضوع برای من که یک زن هستم و کاملا اوضاع برایم کاملا مشخص است به این شکل رقم خورده برای آنها چه. منظورم این است که یک سر این طیف، آبی است و سر دیگر طیف، صورتی و من بهعنوان یک زن، مشخصا در نقطه صورتی ایستادهام (مردان هم در نقطه آبی طیف قرار دارند). کسانی که در چنین جامعه جنسیتزدهای در میانه دو سر طیف ایستادهاند، چه میکنند و چه سرنوشتی در انتظار آنهاست؟ متاسفانه این گروه در چنین جامعهای، عموما انسان شناخته نمیشوند. ما بنا بر همین تعاریف به آنها میگوییم ترنس. نمیگوییم یک انسان. ورود به جهان این افراد برای من بهعنوان فردی که خودش در این جامعه، در جامعه جنسیتزده، از نقشهای جنسیتی که به من تحمیل شده و برچسبش به من خورده، آزار دیدهام، کنجکاویبرانگیز بود و واقعا دوست داشتم بروم و دنیای این افراد را بشناسم.
این شناخت کمی هم پشتوانه تجربی و مشاهدات میدانی میخواهد و قطعا کار دشواری است.
بله، بسیار کار دشواری بود. من چهارسال درباره این موضوع تحقیق و پژوهش کردم و نه فقط پژوهش کردم که به آن فکر کردم چطور و از چه زاویهای به موضوع ورود کنم. فکر میکنم خیلی هم سخت میشود به این موضوعات ورود کرد. ما دوبار تا آستانه اجرا هم رفتیم، اما به دلیل وقایع سیاسی، اتفاقات مذهبی یا به دلایل مختلف گفتند صلاح نیست که اکنون این کار اجرا شود. باز هم با پافشاری بسیار زیاد خواستم که بیایند کار را ببینند و زمانی که کار را دیدند، فهمیدند با کاری مواجهند که هیچ چیز عجیب و غریبی در آن وجود ندارد. زمانی که خودم هم به این کار رجوع میکردم، میدیدم واقعا هیچ چیز خاصی در این کار وجود ندارد. البته زمانی که من عاشقانه عامدانه را هم روی صحنه بردم همچنان همین نگاهها وجود داشت. شاید برای تماشاگر تئاتر باورکردنی نباشد که ما زمانی چقدر جنگیدیم تا ثابت کنیم و نشان دهیم که ما هیچ حرف عجیب و غریبی نمیزنیم و چقدر تلاش کردیم که نشان دهیم هیچ چیز غیر از آنچه در قوانین کشورمان آمده، نمیخواهیم بگوییم. خطابمان به جامعه است، خطابمان به آن دیگری است. قانون در کشور وجود دارد ولی هیچ قانونی در جامعه وجود ندارد که بگوید ما هم حق زندگی کردن داریم.
این را داخل پرانتز بپرسم که در مرحله بازبینی با مشکل مواجه نشدید؟
حتی یک جمله در بازبینی نبود که بخواهد حذف شود. من بههرحال از سال 80 وارد دانشگاه شدم و شروع به کار تئاتر کردم، در کنار استادانم بودم و در کارهای حرفهای حضور داشتم. 16سال از آن روزها میگذرد و اکنون میتوانم بگویم در رشته تخصصی تئاتر بههرحال خطوط قرمز را میشناسم. میدانستم که در متن هیچ خط قرمزی وجود ندارد، اما بههرحال باز هم یکدرصد آن چیزی که در کاغذ میخوانیم و آنچه در واقعیت رخ میدهد، ممکن است تفاوتهایی داشته باشد و خوشبختانه در مرحله بازبینی برای بازبینها هم مشخص شد که هیچ فاصلهای میان آنچه ما روی صحنه خواهیم برد و عرف و ارزشهای جامعه وجود ندارد و با قوانین رایج وزارت ارشاد همراستاست.
شما نقش راوی را در کار دارید. شما روایتی میکنید که همان آغاز تکلیف من مخاطب روشن میشود و میدانم با پدیدهای مواجهم که در فضای بیرونی اتفاق افتاده و اصلا بحثی انتزاعی نیست.
روایت، شکل کاملا مستند دارد.
بله، برای من مخاطب روشن میشود که موضوع مستند است، مثل این میماند که در سینما برایم مشخص است که آمدهام فیلمی مستند ببینم. سوال مشخصم از طرح این بحثها، این است که چطور شد به این قالب روایتی رسیدید؟
من کارهایم عموما مسائل اجتماعی را نشانه گرفته و در آنها معضلات و موضوعات اجتماعی طرح میشود، مثل نمایش هُتلیها که حمیدرضا آذرنگ کارگردانی کرد که بخشی از خاطرات خودم در جنگ بود. نمایش شِلتر که برای آقای امین میری نوشتم که در همین کار هم بازی میکنند و یک کار کاملا مستند بود. نمایشنامه عامدانه عاشقانه هم یک نمایشنامه مستند بود. کارهایم عموما مستند اجتماعی هستند، منتها اتفاقی که در این نمایش افتاده این است که من کاملا یک مواجهه مستقیم و رودررو میخواستم. اگر دقت کنید کار به لحاظ میزانسن و طراحی صحنه، کاملا ایستاست. خودم خیلی میترسیدم چون اینکه دوساعت مخاطب را روبهروی یکسری آدم قرار دهید که فقط دارند حرف میزنند، کار خیلی ترسناکی است.
من آدمی هستم که پر از ایدهام، پر از تصویر. موقعی هم که مینوشتم اتفاق، میزانسن، حرکت و... اینها همه در ذهنم بود، اما درنهایت به این موضوع رسیدم که این آدمها فقط باید حرف بزنند. رودررو، چشمدرچشم و بیواسطه حرف بزنند. شاید همان در سایه بودن را میخواهم بردارم. حتی نمیخواهم میزانسنهای نمایشی من واسطه شود بین این آدمها و مخاطب. برای همین یک عریانی محض میخواستم، یک صراحت، یک گزارشگونگی که حتی جاهایی به ژورنالیسم تنه میزند. کار ترسناکی هم انجام دادم و خودم هم خیلی میترسیدم، بهویژه اینکه تئاتر ما هم تئاتر فرمزدهای است. کاری که میزانسن عجیب و غریب و پشتک و وارو ندارد، کارگردان بلد نبوده که این کارها را انجام دهد، اما باز با خود نشستم و فکر کردم که باید شجاعت به خرج دهم و کاری که به آن باور دارم را انجام دهم که کاری است که خیلی بیواسطه و عریان حرفش را فریاد میزند.
درباره زمان کار چقدر فکر کردید؟ به نظر کار طولانی است و مخاطب عام خیلی نمیتواند این حجم از دیالوگ را در مدت طولانی تحمل کند. چون یک زمان مخاطب شما، من مخاطب حرفهایتر تئاترم که ممکن است حتی اگر کار طولانیتر هم باشد، بنشینم و پابهپای کار، ادامه مسیر بدهم اما من هم خسته میشوم، حالا اگر مخاطب عامتری داشته باشید به نظر با مشکل مواجه خواهید شد.
شما شبی کار را دیدهاید که اجرای پنجم ما بوده است. ما پنج شب اجرا رفتهایم. ریتم کار هر شب بهتر و جاندارتر خواهد شد. ولی اتفاقی که تا امشب افتاده این است که مخاطبان عام خیلی راحتتر این کار را میپذیرند تا مخاطبان حرفهای. بهویژه مخاطبان تخصصی تئاتر که انتظار پشتک و وارو دارند، سختتر با این کار کنار میآیند، مگر ما در فیلم مستند چه میبینیم. من این نوع سینما را خیلی دنبال میکنم. مگر در سینمای مستند چه اتفاقی میافتد؟ تئاتر ما اینقدر فرمزده است و من چون به این فرمزدگی ایمان نداشتم، فکر کردم گامی بردارم که شاید بتوانم مخاطب را از این وضع رها کنم.
در درون کاری که داریم میبینیم، غیر از ترنسها که بخشی از شهروندان هستند و حقوق خود را میطلبند، با نمونهها و سرنخهایی از دیگر آسیبهای اجتماعی مواجهیم که به نظر دغدغه سازنده بوده است.
ببینید جنسیت و در کنارش هویت جنسی مفاهیمی هستند که وقتی ورود میکنیم، به آنها نمیتوانیم از بحث نقشهای جنسیتیاش چشمپوشی کنیم. برای مثال، من میخواستم افرادی از دیگر لایههای اجتماع را که به نوعی جنسیت مسألهشان است، حضور داشته باشد و موضوع تعمیم پیدا کند، چون بحث ما در این زمینه فقط ترنسسکشوالها نیستند. موضوع ما جامعه جنسیتزدهای است که افراد را وادار میکند در نقشهایی فرو بروند که این نقشها صرفا نقشهای جنسیتی است. مثل همان دختربچهای است که در این کار وجود دارد و برای اینکه درامان بماند و بتواند در صحنه جامعه حضور داشته باشد، موهای خودش را کوتاه کرده و خودش را به جای یک پسر جا زده است. برای اینکه بتواند بقا داشته باشد یا زنی که به جز زنانگیاش هیچ سرمایه دیگری ندارد. اینها حلقههای یک زنجیرند و من گمان میکنم اگر بخواهیم جامع به موضوع نگاه کنیم، لازم بود که زاویه دید دوربین را از کلوزآپ به لانگشات تبدیل کنیم تا کمی وسیعتر ببینیم.
کمی هم درباره نور در این کار صحبت کنیم، به نظر نور در این کار نقش ویژهای دارد؟
نور اینجا قرار بود نقش چشمان من را داشته باشد. یعنی آنجایی که من میبینم را مشخص کند. اگر صحنه را واقعیت میدانی ماجرا در نظر بگیریم یا به مثابه یک جهان ذهنی، نور هم به مثابه زاویه نگاه و نویسندهای است که دارد این آدمها را میبیند.
دکورتان که پلکانی است، از کجا آمده است؟
ببینید برخی از مفاهیم در این کار وجود دارد؛ مانند مفهوم هویت یا صعود و تلاش برای صعود. برای رسیدن و پلکانی که آنقدر مرتفع است که واقعا انتهایش معلوم نیست. فقط آدمهایی را میبینیم که برای رسیدن در تلاشند، برای آنکه در جای خود قرار بگیرند و پله به این دلیل است که به نوعی مرز را تداعی میکند و میتوانست به ما کمک کند و بفهمیم آدمهایی که در این راهروها سرگردانند، جای درست آن را پیدا نمیکنند.
جامعه ایرانی را جامعه تاریک میبینید؟
نه من جامعه را تاریک نمیبینم اما این جامعه را جامعهای حواسپرت میدانم. نور وجود دارد، ما فقط به این نور نگاه نمیکنیم و حواسمان خیلی راحت پرت میشود و به آنجایی که درست باید نگاه کنیم، نگاه نمیکنیم.
در این کار بخشهای تاریک صحنه زیاد است و من مخاطب را متوجه این بخشهای تاریک میکنم.
این نوعی در سایه ماندگی را تداعی میکند که گاهی نیاز است چراغقوه بیندازیم تا گوشههای تاریک را بهتر ببینیم.
از جایی در بالاترین نقطه پلکان که دکور اصلی شماست، نوری به پایین تابیده میشود که گمانم این است نقش آگاهی با حقیقت را بازی میکند، برای رسیدن به این ترکیب نظر خاصی داشتید؟
حتما نظراتی وجود داشته. این کار با تعامل و گفتوگو طراحی شده است و ضدنور هم معنای خاص دارد. قاتل آن وسط دکور نشسته و نور دارد، از پشت به او میتابد و به جای اینکه چهرهاش را روشن کند، چهرهاش تاریک است و این میتواند همان آگاهیای باشد که اشتباهی به او داده شده است.
چندی است این سوال را از همه دستاندرکاران تئاتر میپرسم که تئاتر در وضع خاصی است، شما کارهایی را میبینید که به واسطه حضور برخی از چهرهها فقط مورد توجه قرار میگیرد و این یک آسیب است. میخواهید جواب ندهید؟
من آدم صریحی هستم و همانقدر که در کارم صریح حرف میزنم، در عمل هم با همان صراحت اظهارنظر میکنم. دلیل ندارد ما به هم دروغ بگوییم و همدیگر را تأیید کنیم. من رفتار بسیار مبتذل نایسبودن را نمیفهمم. واقعیت این است تئاتر اشکال مختلفی دارد؛ در تمام دنیا تئاتر اینترتیمنت داریم، تئاتر مستند؛ کلاسیک تجربی آزمایشگاهی و.. و هرکدام از اینها مخاطبان خاص خود را دارد، من نقدی که دارم، به تماشاگر نیست. من هیچوقت به بازیگر سینمایی که فیلمهای زرد کار کرده و حالا میخواهد بیاید در تئاتر، خرده نمیگیرم، آن بازیگر مقصر نیست. صحنه تئاتر جای آزمودن است، باعث افتخار است که کسی بتواند پایش را در این وادی بگذارد. خود من افتخار میکنم که هر شب میتوانم بیایم روی صحنه. اتفاقا این بازیگران وقتی به تئاتر میآیند، عموما خیلی بهتر ظاهر میشوند. من مقصر را کارگردانهایی میدانم که از آنها استفاده میکنند. اگر ما خودمان بهعنوان تئاتری خودمان را باور نداشته باشیم و به ظرفیت همکارانمان در تئاتر ایمان نداشته باشیم، چطور میخواهیم به تئاتر ایمان داشته باشیم.
بخش بیشتر این نقد هم باید به سمت سیاستهای دولتی باشد. تئاتر به این شکل که در جامعه ما اتفاق میافتد، مثل این است نوجوانی را که مهارتهای اقتصادی و درآمدزایی ندارد، رها کنید و بگوییم از امشب خودت خرج خودت را دربیاور. این نوجوان جز اینکه خودش را بزک کند و در خیابان خودفروشی کند، راهی ندارد. تئاتر ما الان زمان اینکه بتواند روی پای خودش بایستد، نبود. پشتوانه پژوهشی، علمی و تجربی نیاز بوده که بتواند روی پای خودش بایستد و الان تئاتر ما دارد خودفروشی میکند، کما اینکه داریم میبینیم.