سحر طاعتی | کیوان ساکت، نوازنده برجسته تار و سهتار از کودکی به تشویق پدر و مادرش به موسیقی و نقاشی پرداخت و درنهایت موسیقی را برای ادامه انتخاب کرد. او بعد از آموزشهای فراوان، به نوازندگی پرداخت و درسال 69 به دعوت پرویز مشکاتیان به گروه موسیقی عارف پیوست که ماحصل این همکاری آثار ماندگاری چون «افشاری مرکب» و... بود. او در سال 75 گروه وزیری را تشکیل داد که تا به امروز کنسرتهای متعددی در داخل و خارج از کشور برگزار و آلبومهای متعددی را منتشر کرده است. این نوازنده تار و سهتار در کنار اجراهای صحنهای و انتشار آلبومهای موسیقی، کتابهای آموزشی بیشماری را طی سالها در دسترس علاقهمندان قرار داده که تأثیرات بسزایی در زمینه آموزش موسیقی داشتهاند. تشکیل ارکسترهای گوناگون در شهرهای مختلف ایران، برگزاری مستر کلاسها، معرفی خوانندگان جوان به جامعه هنری، آموزش و.... از دیگر فعالیتهای موسیقایی او محسوب میشود.
شما از کودکی نقاشی میکردید و موسیقی هم کار میکردید، چه شد که به موسیقی روی آوردید و این حوزه برای شما جدی شد؟
موسیقی کششی دارد که همه چیز را تحتتأثیر خودش قرار میدهد و آنقدر برای من جذاب بود که تمام زندگیام را تحتالشعاع خودش قرار داد؛ طوری که میشود گفت من با موسیقی نفس میکشم.
از همان زمان نقاشی را رها کردید؟
بله، چون بیشترین زمانم را صرف موسیقی کردم.
همکاریتان با حمید متبسم که دوست دایی شما بود، بر چه اساسی از نوجوانی شکل گرفت؟
من در مرکزی که داییام درس میداد، به آموزش میپرداختم، اما بعد از مدت کوتاهی داییام مجبور شد برای ادامه تحصیل شهر و این مرکز را رها کند و به شهر دیگری برود. ناگزیر ما مدت زیادی بدون معلم بودیم تا اینکه آقای متبسم که در تهران دانشجوی هنر بودند و تابستان برای دیدار خانواده به مشهد میآمدند، در این مرکز به درس دادن مشغول شدند، بعد هم که انقلاب شد و با شروع انقلاب ایشان کلا به مشهد آمدند و مدتی دوستی ما عمیق شد و شدت گرفت تا اینکه به تهران مهاجرت کردند و من هم مدتها با خودم کار میکردم.
بعد از سالها فعالیت، گروه «وزیری» را تشکیل دادید. این گروه با چه هدفی شکل گرفت و طی این سالها چقدر بین مخاطبان جایگاه دارد؟
من همیشه به آقای وزیری علاقهمند بودم و به این مرد بزرگ ارادت داشته و دارم. بر همین اساس، در سال 1375 گروهی را به نام «وزیری» تشکیل دادم که کنسرتهای زیادی را با این گروه در داخل و خارج از کشور با ترکیبات مختلفی روی صحنه بردیم. به نظر من وزیری یکی از بزرگترین هنرمندان این عصر بود که خدمت خیلی زیادی به فرهنگ و هنر ایران کرد. در حقیقت او بود که نت را به موسیقی آورد. او مدرسه موسیقی تاسیس کرد، دستور آموزش داد، هنرپیشه، خواننده، نوازنده و آهنگساز تربیت کرد و زحمات بسیار زیادی برای موسیقی ایران کشید و فکر میکنم در تاریخ موسیقیمان کسی همانند او که زندگیاش را برای موسیقی و تعالی فرهنگ ایران با عشق و علاقه زیاد صرف کند، نداشتهایم. از اینرو هم آموزشگاه و هم گروهم را به نام ایشان نامگذاری کردم.
در همه این سالها با توجه به فعالیتهایی که در گروه و آموزشگاهتان داشتهاید، چقدر توانستید به اهدافتان نزدیک شوید؟
من اصلا به هدف اولیه و اهداف دیگر فکر نمیکنم، بلکه به این فکر میکنم که ما باید در راه اعتلای فرهنگ، هنر و موسیقی پیش برویم و مهم نیست که در کجا قرار داریم، بلکه مهمترین مسأله این است که حرکت کنیم و بیافرینیم. من معتقدم طی طریق و حرکت کردن در مسیر، زیباتر از رسیدن است. امیدوارم بتوانم در طول زندگی خودم به فرهنگ ایران خدمت کنم ولو بسیار کوچک و گامی بردارم برای تعالی فرهنگ.
شما بهعنوان تکنواز در گروه موسیقی «عارف» به سرپرستی پرویز مشکاتیان حضور داشتید، این همکاری از کجا رقم خورد؟
من زمانی که انقلاب فرهنگی صورت گرفت و بهدنبال آن دانشگاهها تعطیل شد، دانشجوی مهندسی ساختمان بودم. دانشگاه که تعطیل شد، دیدم کاری نمیتوانیم بکنیم، در همان زمان پدرم بزرگترین داروخانه و دراگ استور ایران را در مشهد داشت و اداره میکرد و اوایل انقلاب آن را به بخشی از کارمندان خودش واگذار کرده بود. من هم رفتم آنجا و شروع به کار و یاد گرفتن کردم. بعد از مدتی که کار را یاد گرفتم، با توافق آنها، من کارمند پدرم و نسخهپیچ داروخانه شدم. آن زمان تحریمها زیاد و دارو کم بود، بنابراین داروها را حتما باید با نسخه به بیماران میدادیم. البته الان هم همینطور است، ولی آن زمان سختگیرانهتر بود. یک روز صبح شنبه اول وقت دو آدم متشخص و آراسته به داروخانه آمدند و از من یک داروی آرامبخش بسیار قوی خواستند. آن دارو بسیار تخصصی و کمیاب بود و حتما باید با نسخه پزشک تحویل داده میشد. من گفتم نمیتوانیم دارو را به شما بدهیم و البته آنها خیلی اصرار به گرفتن داشتند. این اتفاق برای زمانی است که آلبوم «بیداد» استاد فقید مشکاتیان و استاد شجریان به بازار عرضه شده بود و پشت آلبوم عبارت بود از تکنوازی تار استاد غلامحسین بیگجه خوانی با آواز استاد شجریان. هر چقدر این دو نفر اصرار کردند، من گفتم نمیشود. در همین زمان یکدفعه یکی از آن دو رویش را به سمت دیگری کرد و گفت حالا بیگجه رو چه کارش کنیم؟ من همان موقع گوشهایم تیز شد و پشت میز داروخانه ژست مضرابزدن استاد را گرفتم و گفتم منظورتان استاد بیگجهخوانی، استاد تار است؟ گفتند بله. من سوال کردم مگر ایشان مشهد هستند؟ گفتند بله. من یک بسته صد تایی از دارو را به آنها دادم و گفتم این را از طرف من به استاد کادو بدهید. گفتند مگر شما ایشان را میشناسید؟ گفتم بله، من خدمت ایشان ارادت دارم. وقتی این را گفتم، همان لحظه از من پرسیدند امشب برنامهات چیست؟ گفتم برنامهای ندارم. گفتند ساعت 8 شب بیا هتل هایت مشهد. وقتی رسیدم، استاد مشکاتیان، استاد بیگجهخوانی، استاد شجریان و جمعی از گروه «عارف» آن زمان، آنجا جمع بودند و با هم صحبت میکردند. آن شخصی هم که آن روز صبح به داروخانه آمده بود، جواد آذر بود. از آن به بعد مجوز حضور من در این جمع شده بود تهیه داروهایی که دوستان سفارش میدادند. یک شب از همان شبها، منزل دکتر کمالی، دوست پدرم که متخصص قلب و نوازنده سنتور بود، دعوت شدم. دکتر کمالی مطبش کنار داروخانه ما بود و صبح که میخواست به مطب برود به داروخانه میآمد و با هم حالواحوال میکردیم. صبح همان شبی که از سوی جواد آذر منزل ایشان دعوت شده بودم، طبق معمول به داروخانه آمد و گفت کیوان خبر خوب دارم و گفتم میدانم امشب منزل شما هستیم. گفت تو از کجا میدانی؟ گفتم من یک هفته هر شب با این دوستان هستم.
رفتم خانه دکتر کمالی. موقعی که من رسیدم، استاد بیگجهخوانی داشت ساز میزد و استاد شجریان میخواند. مثل همیشه گوشهای نشستم و بعد از مدت زمانی، دکتر کمالی به اساتید گفت راستی کیوان هم تار میزند. همه گفتند چرا تا به حال نگفتی و تار را دست من دادند و قطعه کوتاهی زدم. بعد از آن چند شب دیگر دور هم بودیم تا اینکه دوستان به تهران آمدند. بعد از مدتی آقای مشکاتیان به من تلفن زد وگفت میخواهی در گروه «عارف» ساز بزنی؟ گفتم بله، معلوم است. گفت همین الان سازت را بردار و به تهران بیا. آن موقع من در مشهد گروه موسیقی داشتم و در ساختمان یکی از دوستانم به نام داریوش دانشور که هم اکنون کتابفروشی بسیار معتبری در مشهد دارد، کلاسهای موسیقی برگزار میکردم. به دعوت استاد مشکاتیان همه را رها کردم و به تهران آمدم. وقتی به تهران آمدم، گروه «عارف» درحال تمرین کنسرت «افشاریمرکب» بود. من مکانی برای زندگی در تهران نداشتم، البته دوستان و اقوام دور ما در تهران زندگی میکردند، ولی از آن جایی که نیاز به تمرین مداوم داشتم از آقای مشکاتیان خواهش کردم در صورت امکان، کلید شرکت دستان در خیابان هفتتیر را به من بدهد که شبها همان جا بخوابم. ایشان موافقت کردند. آن روزها و زندگی در شرکت «دستان»، سخت ولی شیرین بود.
همکاریتان با گروه «عارف» از همان زمان شروع شد و نخستین اجرایتان هم کنسرت افشاری مرکب در تالار وحدت بود.
بله، به عقیده من گروه «عارف» آن زمان یکی از درخشانترین گروههای تاریخ بعد از انقلاب بود که نوازندگانی چون محمدعلی کیانینژاد، ارسلان کامکار، اردشیر کامکار، بیژن کامکار، ارژنگ کامکار، محمد فیروزی، سیامک نعمتناصر، بهرام ساعد و بنده در کنار استاد مشکاتیان ساز میزدیم و ایرج بسطامی هم خواننده گروه بود که قرار بود نخستین کنسرتش را با «عارف» برگزار کند.
چه شد که بهعنوان سولیست گروه «عارف» انتخاب شدید؟
قرار شد هر کدام از هنرمندان سولیست، بخشی از جواب آوازها را در کنسرت انجام دهند. من چون میدانستم در نخستین اجرا باید خودم را طوری نشان دهم که دیده شوم، خیلی تمرین میکردم. شب و روز تمرین داشتم. نزدیک به اجرا، انجمن موسیقی که برگزاری برنامه را برعهده داشت، مدت زمان کنسرت را از آقای مشکاتیان پرسیده بود و وقتی متوجه شده بودند یک ساعت است، از او خواسته بودند اجرا را به دو پارت یک ساعته تغییر دهد. به دنبال این تغییر، ایشان دیده بود من این همه تمرین میکنم، پرسید که میتوانی قسمت اول تار و تنبک را بزنی؟ گفتم بله. به آقای اردشیر کامکار هم گفتند کمانچه و تنبک را بزن. من و سیامک تمرینهایی را با هم داشتیم و قرار شد سولوی عراق را ما بنوازیم. اما 10روز مانده به اجرا، یکدفعه صدای ایرج بسطامی که اوج عراق را داشت میخواند، گرفت. استاد مشکاتیان گرامی و عزیز نگران شد و گفت نکند در نخستین اجرایش در صحنه دستپاچه شود و کار خراب شود. به همین دلیل با مشورت همه یک پرده کوک را پایین آوردند. درواقع افشاری سل چپ کوک را به افشاری فا تغییر دادند.
من شب هنگامی که با سیامک مشغول تمرین بودیم گفتم تار شل شده و نمیشود با این کوک زد و از او خواستم تار را همان کوک خودمان داشته باشیم، ولی پردهها را یک پرده پایینتر انگشتگذاری کنیم. کار خیلی سختی است؛ مخصوصا روی آثار استاد مشکاتیان که خیلی حرکت و داینامیک بسیار دارد. خلاصه شروع به تمرین کردیم. مطلبی که هست اینکه افشاری، سل عراقش خیلی خوشدست میافتد و جا برای کار دارد، ولی افشاری فا، خیلی خوشدست نیست. من این موضوع را زمانی که در مشهد بودم و گامهای مختلف را خیلی تمرین میکردم، متوجه شده بودم و با تمرینهای مداوم برایم سختی نداشت. اما سیامک در آخرین تمرین متوجه شد و گفت کیوان تو سولوی این بخش را بزن. این شد که سولو را من زدم و از آن به بعد هم مشکاتیان، همه سولوها را تا آخرین زمانی که در گروه «عارف» بودم، چه برای اجرای صحنهای و چه ضبط آلبومها به من سپرد.
با بیگجهخوانی، شجریان، مشکاتیان و دیگر بزرگان در همان سن جوانی مراوده داشتید. چه جایگاهی در موسیقی ایران داشتند؟
بیگجهخوانی، نوازنده بسیار زبردست و پرقدرت تار بود و با موزیکالیته خوب، جملهبندیهای بسیار عالی داشت. او از همه جهت سرآمد تارنوازان زمان خودش بود و در شیوه و سبکی که داشت، منحصربهفرد بود. من یک دوره تمام آثار ایشان را کار کردم. ایشان را چند جلسه بیشتر ندیدم، ولی بهرههای فراوان از همان چند دیدار گرفتم.
مراودات این استادان با هم چگونه بود. درحالیکه امروزه میبینیم این مراودهها کمرنگ شده؟
متاسفانه جو بدی درست شده و این روابط فراموش شده، درحالیکه آن موقع همنشینیها باعث شکلگیری آثار ماندگاری شده که امروزه متاسفانه شاهد آن مراودات و همنشینیها نیستیم.
شما همکاریهای بسیاری با آقای مشکاتیان داشتید. ایشان علاوه بر آهنگسازی و نوازندگی، در زمینه ادبیات و شعر هم سرآمد بودند.
خیلی علاقهمند به ادبیات ایران بود و خودش طبع شعری داشت و شعر میگفت. آدم ویژهای بود که معتقدم همانند او در موسیقی ایرانی نداریم. موسیقی ایرانی گنجینههای خودش را از دست داد که یکی از آنها مشکاتیان بود؛ طوری که دیگر شاهد حضور مشکاتیانها نخواهیم بود.
با توجه به اینکه شاگردان بسیاری هم تربیت کردهاند، ولی باز هم جایگزین ایشان نخواهند شد؟
خیر. به نظر من باید اتفاقاتی برای نوازنده رخ دهد تا بتواند به این جایگاه برسد. مشکاتیان خیلی ویژه و خاص بود، طوری که من به او لقب «شاعر سنتور» را داده بودم.
شما کنسرتهای متعددی را در داخل و خارج از کشور برگزار کردهاید، به واسطه این اجراها چقدر بر سلیقه شنیداری مخاطبان تأثیر گذاشتهاید؟
بهنظرم خیلی تاثیرگذار بوده و دلیل این مدعا حضور علاقهمندان و تشویقهایشان در کنسرتهای خارج از کشور است. من ماه گذشته در سن پترزبورگ اجرا داشتم. وقتی مردم خوششان بیاید، یک بار دست میزدند و هنرمند به صحنه برمیگردد، ولی در این اجرا، من 5 بار برگشتم و اجرا کردم و این چیزی نیست که همیشه اتفاق بیفتد. البته در بسیاری از کنسرتهای من این اتفاق رخ میدهد که معتقدم امروزه اینترنت و فضای مجازی کمک کرده مردم با آگاهی بیشتری به اجراها بیایند، چراکه با استفاده از این فضاها کارهای هنرمندان را دنبال میکنند و به واسطه سبککاری و نوع موسیقی که ارایه میشود، بعضی اجراها استقبال نمیشود. گاهی برخی همکاران ما خیلی از بافت فکری و جنس و زیباییشناسی امروز فاصله دارند و به همین دلیل علاقهمندان خود را از دست میدهند و سالنهایشان خالی میرود.
در طول سالها فعالیتتان کتابهای زیادی منتشر کردهاید. فکر میکنید این کتابها چه تأثیری در روند آموزش تار و سهتار داشتهاند؟
طبیعتا کسانی که در آموزشگاهها درس میدهند، با توجه به اشتیاقی که به سبک و سیاق آثار من دارند، کتابهایم را آموزش میدهند، ولی آمار بالای چاپ این کتابها بهویژه جلدهای نخستین (به واسطه اینکه اکثریت برای شروع آموزش از جلدهای ابتدایی شروع میکنند و برخی به انتهای آموزش نمیرسند و طبعا جلدهای آخر را خیلی استفاده نمیکنند)، نشان از توجه به این نوع کتابها دارد. کسی که مسئول انتشار کتابهای من است میگوید یکی از کتابهای آموزشی من پرفروشترین کتابهای معاصر است که در خیلی از شهرهای ایران ازجمله مشهد، شیراز، اصفهان، یزد و... از کتابهای من برای آموزش موسیقی بهره میگیرند. از سوی دیگر برخی از این کتابها در چندسال اخیر بالغ بر دهها بار چاپ شدهاند و همچنان تقاضا برای تجدید چاپ هست که این خود نشان میدهد تعداد زیادی از علاقهمندان با این کتابها، به آموزش موسیقی پرداختهاند.
شما ارکسترهای متعددی در شهرستانها تشکیل دادید؛ مثل ارکستر ملی اصفهان، گرگان، کرمان و چندی پیش هم ارکستر گیلان... این ارکسترها با چه هدفی راهاندازی شدهاند و چه تأثیری در انگیزه نوازندگان شهرستانی داشتهاند؟
یکی از نقاط برجسته موسیقی که به هنرمندان در بهترشدن کارشان کمک میکند، تشکیل ارکستر و همنوازی است. درواقع کسانی که به قواعد کار ارکستری احترام بگذارند و آنها را یاد بگیرند، روابط و زندگی اجتماعی بهتری خواهند داشت. از سوی دیگر در بسیاری از شهرستانها جوانان بااستعدادی وجود دارند، اما چون در تهران ارایه موسیقی و رشد راحتتر است، ناگزیر به مهاجرت به تهران هستند. در سالهای گذشته شاهد افزایش این مهاجرتها بودیم و متاسفانه این عزیزان در تهران نمیتوانند راه خودشان را ادامه دهند، تمرین، پیگیری، مطالعه و کنکاش داشته باشند، چراکه مجبورند برای پول درآوردن، شاگرد درس بدهند و وقتشان در ترافیک و کارهای حاشیهای از بین میرود، این بلایی است که سر جوانان بااستعداد شهرستانی میآید. در صورتی که وقت آزاد برای پرداختن و بارورکردن ذهن هنرمندان در شهرستانها بیشتر است. از اینرو تشکیل یک ارکستر باعث میشود هنرمندان جوان از مهاجرت منصرف شوند و در شهر خودشان بمانند و برای شهر و هموطنهای خودشان مفید باشند. همچنین من معتقدم حضور این جوانان در ارکسترها به رشد فرهنگی و ذهنیشان کمک میکند. بر همین اساس تصمیم گرفتم با کمک افرادی که این ضرورت را درک میکنند، این ارکسترها را در شهرستانها راهاندازی کنم. به دنبال این تصمیم ابتدا ارکستر گرگان و سپس ارکستر اصفهان و ارکستر کرمان را تشکیل دادیم که با این ارکسترها کنسرتهای خوبی هم برگزار کردیم و یک آلبوم هم منتشر کردیم، اما از آنجایی که ارکستر باید حمایت مالی داشته باشد، متاسفانه بیشتر از یکسال است که اینها دیگر فعال نیستند.
قرار بود ارکستر مشهد را هم راهاندازی کنید. با توجه به فضای حاکم بر این شهر به لحاظ اجرای موسیقی، این کار به کجا رسید؟
صحبتهایی شده و درحال رایزنی هستیم که این اقدام صورت گیرد و امیدوارم هر چه زودتر عملی شود.