یاسر نوروزی/طنزنویس
3 نکته مهم هست که به نظرم رسید فوری درباره آن اظهارنظر کنم تا لوستر از این نشده:
یک. اول اینکه همگروهی ایران با اسپانیا و پرتغال را به همه ملت شریف ایران تبریک میگویم، چون مثل تمام ادوار جامجهانی دوباره این دوره هم «چیزی از ارزشهای ما کم نمیشود» و همان دور مقدماتی، خوشحال و شاد و خندانیم، فرزندان ایرانیم! البته ما به تیم امیدواریم اما به یاران تیم کمی مشکوک، چون مردم کم نمیگذارند و مثل دوره قبل، دستاورد گرانبهایی از خودمان باقی میگذاریم؛ صفحه بازیگران و داوران را با در و دیوار توالت عمومی اشتباه میگیریم و هرچیزی لایقمان است، مینویسم آن را. مثل روز گذشته که شنیدم کافو پست گذاشته: «Stop Please». بیشتر مخاطبانش هم هموطنان غیور خودمان بودهاند که با وجود سرعت پایین اینترنت، با همت و مجاهدت صفحهاش را پیدا کردند، به کامنتکاریهای همیشگی پرداختند و به قدر کافی رزمایش آنجا پیاده کردند. من مطمئنم استاد خالقی اگر زنده بود، قطعا کلمه آخر مصرع «ای ایران، ای مرز پرگهر» را عوض میکرد. شک ندارم.
دو. در فضای مجازی عکسی از
لوئیس فیگو پخش شد مبنی بر اینکه 500میلیون گرفته آمده برنامه نود. خبر را یکی از همکاران عزیزم مخابره کرده بود و کار درستی هم کرده بود. منتها ملت همیشه در صحنه، برداشتهاند زیرعکس نوشتهاند، چرا صداوسیما باید آنقدر به فیگو پول بدهد که بیاید ایران؟ در واقع از خودشان نپرسیدند فیگو یا امثال فیگو پس برای چه باید قبول زحمت کنند و بیایند اینطرفی؟! معلوم است که صداوسیما باید دست به جیب شود. پ نه پ؟! فیگو برای بازدید از تلهکابین آبعلی بیاید اینجا؟ یا تماشای مراسم قرعهکشی از شبکه سه؟! شانسمان هم آنقدر پربار بود که تا پا گذاشت در استودیو، با تیم پرقدرتش همگروه شدیم. فقط با خودم گفتم، باز خوب است عادل فردوسیپور، مسی و نیمار را دعوت نکرده بود. والا با بخت و اقبال خاکمان، با آرژانتین و برزیل و پرتغال، واقعا خوش میگذشت در جامجهانی! (خودم میدانم هر سه از سید یک بودند، نمیخواهد سوتی بگیری!)
سه. دیشب به سقف اتاقم نگاه کردم و گفتم خدا را شکر در خانهای هستم که به هیچ زلزلهای نه نمیگوید. یعنی اگر بخواهند میزان تخریب خانه ما را در زلزلهای احتمالی تخمین بزنند، نیاز به ریشتر پیشتر نیست. خانهام خودش قبل از اینکه زمین بلزرد، میریزد، میآید پایین که شرمنده مسائل نظام مهندسی و اینها نباشد، چون گاهی که به درودیوارش نگاه میکنم، اصولا مصالحی نمیبینم. با تف و مف، گچ و سیمانی را آبدهنی کردهاند، رفته بالا و آمده رسیده به خانه ما. آخرین طبقه هم هستم؛ طبقهای که بدون مجوز ساخته شده و سیستم تهویه آن کاملا با طبیعت هماهنگ است. زمستانها به شکل خودکار با دمای بیرون همخوانی پیدا میکند و اگر فرش خانه را آتش بزنید، باز هم گرم نمیشود، تابستانها هم سوز آفتاب را کاملا هدایت میکند، در خودش تا هیچ کولری حریف گرمای آن نباشد. از لحاظ معماری هم فوقالعاده است و ماجرای ساخت آن پیچیدگی خاصی ندارد. یک بنایی داشته با کارگرش رد میشه، تنگش گرفته. به طرف گفته: «تا من میرم پشت اون درختها کارم رو بکنم، اینجا رو بساز!» یعنی آنقدر که بچهام با اسباببازیهایش وقت میگذارد، معمار اینجا برای ساختن خانه وقت نگذاشته. فقط گاهی زیر لب دعایش میکنم، چون وقتمان تلف نمیشود. فیالفور کارمان را میسازد برویم به جرگه ارواح بپیوندیم. خدایمان بیامرزد. آمین.