سمیرا صیدی| نیمههای شب بود که با دوستان دیگر امدادگر، برای کمک و آواربرداری به سرپل ذهاب رسیدیم. از همان لحظه ورود با صحنههای دلخراش و سختی روبهرو شدم، خانههای بیشماری ویران شده بود و خیلی از مردم در زیر آوار مانده بودند؛ بسیاری از ماشینها به تکهای آهن تبدیل شده بودند. هر گوشه که خیره میشدی، غمی بر چشمهایت مینشست. مثل بند رختهایی که لباسهای نوزادی روی آنها پهن شده یا رنگهایی که بر دیوارها نقاشی شده بود یا آن بادکنکهای آویزانشده بر سقف یک خانه. این جملات بخشی از روایت مجید جهانشاهی عضو تیم واکنش سریع جمعیت هلالاحمر استان کرمانشاه است. او از نخستین امدادگران حاضر در زلزله غرب کشور بوده است: «تمام صحنههای دردناک که در ذهنم حک شده بود، در گوشهای نهادم تا در اولین فرصت با آنها همدردی کنم و بعد عملیات آواربرداری را به همراه دوستانم آغاز کردم. چند شبانهروز بدون لحظهای وقفه تنها آواربرداری و کار جستوجو را انجام دادیم. پس از سهروز وضع قدری بهتر شد.» او ادامه میدهد: «گیج و سردرگم در پی چیزهایی که در لحظلات اول دیده بودم، میگشتم، ناخوداآگاه به همان کوچهای رسیدم که بادکنکهای رنگی بر دیوار خانه و لباس نوزادی بر رخت آویزان داشت. در آنجا افراد بسیاری بیخانمان و در کوچه و زیر چادرها بودند اما اینکه آن خانه مربوط به کیست، مشخص نبود. یکبهیک از همه پرسیدم، تا اینکه به یک خانم و آقای تقریبا جوان رسیدم. تا خواستم چیزی بپرسم، هر دو بغض کردند؛ معلوم بود که صاحب آن خانه هستند.»
او ادامه داد: «از آنها پرسیدم در آن شب چه اتفاقی افتاده بود؟ آقای خانه گفت: بعد از سالها درمان و نذرهای مختلف خداوند فرزندی به ما هدیه کرد، دختر ما تنها فرزند ما نبود بلکه تمام وجود ما بود، تولد یکسالگیاش بود، همه فامیل را برای این هدیه خدادادی دعوت کرده بودیم که جشن بگیریم اما در همان لحظه که میخواستیم به روژان کمک کنیم تا شمع تولدش را خود فوت کند، یک دفعه همه جا تیره و تار شد، زمین لرزید، برقها قطع شد و زیر پایمان خالی شد، در یک لحظه فرزند، خانه، خانواده، پدر، مادر، خواهر، برادر و چند تن از فامیلهایمان را از دست دادیم.»
امید هنوز باقی است
بغض بغض بغض؛ ماجرای آدمهای اینجاست. دکتر فرزین معتمدی معاون بهداشت، درمان و توانبخشی جمعیت هلالاحمر استان کرمانشاه نیز از ساعت اول در حادثه حاضر بوده است. او میگوید: در آن شب رعبآور پس از نیمساعت جلسه مدیریت بحران تشکیل شد و همه افراد برای کمکرسانی فراخوان شدند، ما هم در حوزه درمان پزشکان داوطلبی را که سالیان طولانی است با جمعیت همکاری دارند، دعوت کردیم، با یکسری از وسایل مورد نیاز پزشکی به سوی سرپل ذهاب حرکت کردیم. او ادامه داد: «جاده به علت تردد خودروهای امدادی بسیار شلوغ بود، مسیر دوساعته تقریبا بیش از چهارساعت طول کشید تا رسیدیم، بلافاصله پس از رسیدن چادر بیمارستان صحرایی را برپا کردیم و شروع به ارایه خدمات کردیم، در شب بعد از حادثه یعنی دوشنبهشب یک زن باردار را به درمانگاه سیار هلالاحمر آوردند، ما تمام تجهیزات دستگاه سونوگرافی و رادیوگرافی و... را در آنجا داشتیم، پس از سونوگرافی مشخص شد که سر نوزاد به جای آنکه پایین باشد، برعکس قرار گرفته بود، یعنی پاها در پایین و سر در بالا، در اینگونه موارد زایمان بسیار سخت و خطرناک میشود. ما مجبور بودیم که آن خانم را با آمبولانس به بیمارستان استان اعزام کنیم و به دلیل وخیمبودن وضع جسمی و روحی خانم یک ماما و دو تن دیگر از نیروهای کادر پزشکی را همراه او فرستادیم. در نیمههای راه به دلیل درد زیاد زائو بر اثر زایمان ماما مجبور میشود با کمترین امکانات موجود در آمبولانس بچه را به دنیا آورد، در تمام آن ناامیدی و خستگیها چنین خبر خوشحالکنندهای میتوانست یک نور امیدی در دل تمام کادر پزشکی داوطلب قرار دهد تا بتوانند با نیرویی مضاعف به مردم آسیبدیده خدمت کنند. علاوه بر آن خانم، دو نوزاد دیگر هم با همین شرایط و شرح حال به دنیا آمدند تا امیدی روشن در اوج ناامیدی باشند.