| حسین امینیانندوشن|
انسانهایی که اندیشه خدمت دارند، قاعدتا به دنبال راههایی هستند تا بتوانند از هر امکانی استفاده کنند تا درجه خدمت و کار خیر را توسعه دهند. کشف راههای تازه ازجمله این موارد است که این گروه از خیرین به انجام آن اقدام میکنند تا مُهر و نشان تازهای از خود بر جای بنهند. برخی از این مسیرهای تازه خود اسباب شکستن تابوهایی میشود که زیست و زندگی ما را در خود محصور کرده و گسستن این بندها خود کاری کارستان است و مردان و زنانی را میطلبد که پهلوان چنین میدانی باشند.
اقدام زندهیاد محمدعلی قاسمی، فرهنگی اهل ندوشن و وصیت ایشان مبنی بر اهدای پیکرشان به دانشگاه علوم پزشکی برای استفادههای علمی و پزشکی ازجمله این اقدامات فرهنگساز است که نام ندوشن را دگربار بر صفحه رسانهها نشانده و وجهی دیگر از ظرفیتهای این مکان کوچک اما پربار فرهنگی در کشورمان را بازتاب داده است. مکانی کوچک که از منظر جغرافیایی مرکز ایران نام گرفته و در دل خود مردان شایستهای را به جامعه فرهنگی و فکری و علمی ایران بخشیده است. سرزمینی که تاریخی کهن دارد و این دیرینگی به آن شکوهی ویژه بخشیده است تا در مقاطعی اینچنینی همچنان ببالد و فرهنگسازی کند.
نگارنده از سالهای کودکی و جوانی با خانواده مرحوم قاسمی آشنا بودم. عموی ایشان که معلم من در مدرسه ناصرخسرو (سالهای پیش از انقلاب) بود، به ما علم و ادب میآموخت و سالهای حضور در کلاس ایشان ازجمله خاطرهانگیزترین سالهای زندگی من است که هنوز لذت آن را زیر دندان ذهن و ضمیرم مزهمزه میکنم. سال قبل که ایشان فوت کردند، من به انگیزه درگذشتشان که برحسب تصادف ایشان هم نامشان محمدعلی قاسمی ندوشن بود، یادداشتی نوشتم که به نوعی میتواند توصیفی از حرکت آقای قاسمی برادرزاده باشد که مخاطبان را به آن یادداشت ارجاع میدهم.
شادروان قاسمی با این حرکت و اقدام به همگان نشان داد که آدمی اگر بخواهد، حتی میتواند از بدن بیجانش نیز برای کار خیر بهره ببرد و باقیات و صالحاتی منحصربهفرد از خود بر جای گذارد.
اهدای جسد به دانشگاههای پزشکی از آن جهت اهمیت دارد که برابر اذعان و اعتراف نهادهای مسئول در ایران کمبودهای اساسی وجود دارد و عموم خانوادهها تمایلی به این کار ندارند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، هر دانشکده پزشکی در کشور نیازمند یک تا دو جسد در سال است تا بتواند در بخش و درس تشریح، آن را به شکل علمی و عملی به دانشجویان پزشکی آموزش دهند. از این منظر است که اهدای جسد و فرهنگسازی در این زمینه بسیار مهم و تاثیرگذار است.
این کار البته امری چالشبرانگیز است و نیازمند نوعی بسترسازی فرهنگی برای خانواده و بستگان و فرزندان، چراکه در فرهنگ ما ایرانیان، پیکر فرد مرده، خود وضع و موقعیتی قدسی پیدا کرده است و بازماندگان برای آن حرمت و احترامی قائلند و با برگزاری مراسم تدفینی در خور نام و شأن افراد، با حضور بر مزار یا تربت فرد مرده به او و یادش احترام مینهند.
نکته مهمتر در این ماجرا سهم بازماندگان است که به نظر میرسد خود مرحوم قاسمی توانسته با توجیه آنها دست به چنین کاری کارستان بزند. آنها نیز با توجه به تمامی عواقب این کار چالشبرانگیز خطرپذیری کردند و برای شادی روح آن مرحوم همان کاری را انجام دادند که او به آن راضی بود. در این فرصتی که من خبر اهدای پیکر مرحوم قاسمی را شنیدم، با همسر گرامیشان تماسی داشتم و از این کارشان تجلیل کردم و ایشان گفت که به اتفاق همسرشان به دانشگاه پزشکی تهران رفتند و با امضای خود بر این تصمیم مرحوم قاسمی مهر تأیید نهادند. جا دارد و پسندیده است که از این بانوی شجاع هم قدردانی کنیم که چنین تصمیم جسارتآمیزی را اتخاذ و با همسرشان در این راه چالشبرانگیز همراهی کردند.
حال درنظر بگیرید فردی که چنین پیشزمینهای از فرهنگ کفن و دفن و مراسم ترحیم، در ذهن دارد و با توجه به تمامی این شرایط، تصمیم میگیرد پشت پا به تمامی این قید و بندها زده و از خیر جسد مرده خویش هم بگذرد. به قول مولانا:
ای دل زجان گذر کن، تا جان جان ببینی
بگذار این جهان را، تا آن جهان ببینی
تا نگذری ز دنیا، هرگز رسی بعقبی؟
آزاد شو از اینجا، تا بیگمان ببینی
گر تو نشان بجویی، ای یار اندر این ره
از خویش بینشان شو تا بینشان ببینی
تا به آنجایی برسد که حتی نشانی فیزیکی هم از او برجای نماند. اما کیست که نداند به قول حافظ شیرین سخن:
بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی
در سینههای مردم عارف مزار ماست