محدثه عیوضخانی| دارد برف میآید/ سربازان سرزمينی دور/ در كوچههای كابل/ پی سيگار و میخانه میگردند/ خورشید/ رفته به انتهای خواب و/ وقت چرت خمارش رسیده است/ لوركا مرده/ ژان پلسارتر مرده/ ريتسوس و رازدار آيدا مرده/ اما يک نفر هنوز/ هنوز يک نفر شبيه شاه مسعود/ پشت همین دريچه رو به سپيده دم بيدار است/ بگذار هر چه دلش میخواهد/ برف بیاید [1]
سخن از افغانستان شد و اسم «احمدشاه مسعود» در ذهنمان آمد. ما که او را ندیدهایم اما وصفش را بسیار شنیده و خواندهایم. شیر دره پنجشیر که همسرش میگوید: «آن قدر دلم ميخواهد دربارهاش صحبت كنم كه نميدانم از كجا شروع كنم. او مردي برجسته، خوشذوق، فرهيخته، شيفته شعر و ادبيات و تاريخ و قهرمان جنگ ضد شوروي و مقاومت عليه طالبان بود كه دختر ساده و بيتجربهاي مثل من را كه در آن زمان 17 ساله بود به همسري گرفت و به او عشق ورزيد.» باورش سخت است که چریکی مثل او در افغانستان جنگزده با آن همه تلخی و مرگ و خون، روحی داشته باشد به وسعت جهان. به همسرش «پری» میگفته: «نگاه كن كشورمان چقدر قشنگ است، آيا لياقتش را ندارد كه با تمام روح و جسممان از آن دفاع كنيم؟» «پري آيا فكر ميكني من جنگ را دوست دارم؟ آيا گمان ميكني من در روح و روانم يك جنگجو هستم؟ من از جنگ متنفرم! از آزار يك حيوان متنفرم، چه رسد به بدرفتاري با يك انسان. تصورش را بكن؛ گمان ميكني كه روزي برسد كه ما زندگي طبيعي داشته باشيم؟» [2]
«شاه مسعود» برای افغانستان مبارزه میکرد، برای مردم و سرزمینش؛ اما بعد از آنکه جایی به نام «خواجه بهاءالدین ولایت تخار» در افغانستان شاهد مرگ او بود، حالا فرزندانش، در پی آنند تا روح او و تمام بزرگان آن سرزمین را زنده بدارند و «صلح» را سلام گویند. دیگر بعد از رفتن چریک باید کسانی باشند تا بگویند افغانستان هنوز هم زنده و ایستاده است. بگویند که چه بر سرشان رفته و میرود، از زنان و مردان و فرزندانی که در انتظار گشایشاند. باید سخن از ماندن و زندگیکردن گفت. از مبارزه برای زیستن؛ مانند «احمد شاه مسعود».
اینبار از مبارزهای حرف میزنیم بدون سلاح، بدون خون و بدون مرگ. از کسانی میگوییم که قلم و کاغذ و رنگ به دستشان گرفتهاند. هنرمندان بینام و نشان افغانستانی؛ اندک کسانی که در کشورشان ماندهاند و تعدادی که مهاجرت کردهاند. همه آنان که قلبشان برای «نوشاخ» میتپد. به همت «مریم کوهستانی» چند روزی همهشان دور هم جمع شدهاند تا حرفی از هنر و فرهنگ و ریشهشان بگویند. «آنها که تن به سکون نداده و این مسیر سنگلاخ را با سرانگشتهای زخمی برای نسلهای آینده میگشایند و هموار میکنند.» این گردهمایی در قالب نمایشگاهی از آثار هنرهای تجسمی این هنرمندان ازجمله خوشنویسی، نقاشی، مجسمه و ویدیو با عنوان «نیمروز» در فرهنگسرای نیاوران برگزار و با استقبال خوبی از هنرمندان ایرانی و افغانستانیهای مقیم تهران مواجه شده است.
«مریم کوهستانی» گردآورنده «نیمروز» از داستان شکلگیری این نمایشگاه میگوید:
«اینجا با بچههای کار و خیابان کار میکردم. بچهها در شرایط سختی بودند و به آنها میگفتم اگر به افغانستان برگردید، چون اینجا هنر و مجسمهسازی یاد گرفتید، سریعتر پیشرفت میکنید. چون آنجا مجسمهسازی یا نیست، یا خیلی کم است. بچهها میگفتند آنجا ناامن است. «شما اینجا جات خوشِ و به ما میگی برو!» و من برای اینکه به آنها ثابت کنم که باید تلاش کنند و بجنگند، به افغانستان رفتم. باید بگویم مردم افغانستان مرا اهلی کردند. خیلی دلتنگ شدم و سفرم تکرار شد؛ چندین ماه آنجا بودم. در این سفر دنبال آرتیستهای افغانستان میگشتم. ولی هیچ ذهنیتی از آنها نداشتم. خیلی اتفاقی با یکی دو نفر از هنرمندان آشنا شدم و بعد با چند نفر دیگر. با آنها حرف میزدم و میپرسیدم تا به حال نمایشگاه گذاشتهاید؟ و آنها میگفتند ما اینجا گالری نداریم. تنها یک گالری در «مزار شریف» بود که آن هم نمیشد اسمش را گالری گذاشت. به خودم گفتم یک نمایشگاه برای همین تعداد کمی که میشناسم در تهران بر پا میکنم. بعد که تصمیم گرفتم و اینجا با گالریها صحبت کردم، از آنها خواستم اگر هنرمند دیگری هم میشناسند، معرفی کنند. که آنها هم نمیشناختند و میگفتند افغانستان هنرمند زیادی ندارد. شروع به جستوجو در شبکههای اجتماعی کردم؛ آنقدر میگشتم تا بالاخره یک آرتیست پیدا میکردم. برایشان پیام میفرستادم، جواب نمیدادند. بارها این کار را میکردم. نهایتا به هر سختی که بود آرام آرام توانستم اعتماد بچهها را جلب کنم و آنها هم فهمیدند من واقعا دغدغه این کار را دارم. ارتباط شکل گرفت و تقریبا هشت ماه طول کشید تا هنرمندان افغانستانی را در کل دنیا شناسایی کنم. بعد از آن کار اجرایی شروع شد که به پیشنهاد خانم «لیلی گلستان» با آقای «مجید ملانوروزی» صحبت کردم و ایشان فرهنگسرای نیاوران را معرفی کردند.
دو نکته برای من مهم بود؛ یکی خود هنرمندان بود و دیگری بحث جامعهشناسی افغانستان، بهخصوص بخش مهاجران ساکن در ایران که اتفاقا مشکلاتشان را از نزدیک لمس کرده بودم. با بچهها کار میکردم، به پدرانشان سواد یاد میدادم و با دخترها جداگانه کار میکردم. برای من خیلی مهم بود که نفس تازهای در زندگی آنها جریان یابد و انرژی و انگیزهای برای پریدن پیدا کنند. همه در حال شکایت و افسردگی بودند؛ ولی به این فکر میکردم اگر هنرمندانی که در کل دنیا پراکنده شدهاند، یکجا جمع شوند و این بچهها ببینند که با وجود جنگ و همه این مصیبتها میتوان خوب کار و پیشرفت کرد و انگیزهبخش و الهامبخش بود، حتما برایشان تأثیرگذار خواهد شد. از طرفی این رویداد برای خود هنر افغانستان مفید خواهد بود؛ چون این غمانگیز است که من به عنوان یک هنرمند و کسی که آنقدر به افغانستان نزدیک است، هشت یا نه ماه کار و زندگی و همه چیزم را فقط برای پیداکردن هنرمندانِ آنجا بگذارم و این برای یک کشور ناگوار است. باید منبعی برای معرفی وجود داشته باشد و چون اصلا نبود، این نمایشگاه فرصت خوبی برای ایجاد یک منبع و مأخذ در این زمینه شد که اگر بعد از این هر کسی تصمیم به مطالعه روی هنر این کشور داشت، یک محل دسترسی برایش وجود داشته باشد. بنابراین دو اقدام انجام شد؛ یکی سایتی به اسم «نیمروز» بود که برای هنر معاصر افغانستان طراحی کردم و تمام اخبار و معرفی و راههای ارتباطی این هنرمندان در آن وجود دارد و دوم کتاب نمایشگاه است اما مهمترین دستاوردی که داشت ارتباط آرتیستها با مردم ایران بود؛ یعنی ایرانیها، مردم افغانستان را به شکل دیگری میدیدند. اینکه میشود بهتر دید، بیشتر شناخت و قضاوت نکرد، اتفاق خوبی است.
این هنرمندان هیچ کجای جهان بهدرستی مطرح نشدند. هر جایی نمایشگاهی از افغانستان بوده، درواقع زیرمجموعهاي از جنگ و بدبختی بوده است. به عنوان یک آرتیست فضای نفسکشیدن نداشتهاند که بدون قضاوت و بدون رویکرد و جهتگیری سیاسی فقط «هنر» را به نمایش بگذارند و خدا را شکر در این نمایشگاه این اتفاق افتاد.»
پرسه در «نیمروز»
53 نفر از هنرمندان افغانستانی ساکن این کشور و کشورهای دیگری نظیر استرالیا، سوئد، آلمان و... در این نمایشگاه شرکت کردهاند. سالن اول فرهنگسرا میزبان آثار نقاشیخط «علیبابا اورنگ» هنرمند ساکن کابل بود. در همین سالن مجسمههای «علیخان عبداللهی» مجسمهساز ساکن ایران که از هنرمندان خودآموخته محسوب میشود، به علاوه نقاشیهای «محسن تاشه» ساکن پاکستان و افغانستان و عکسهای «مرتضی هراتی» که ساکن افغانستان است، به نمایش گذاشته شده است. این مجموعه عکس با نام «رودخانهها و کودکان» تصویر دلنشین و در عین حال تأثیرگذاری از زندگی کودکان شاد افغانستانی در کشور بحرانزدهشان است. بازی کودکان میان آن رودخانه متلاطم در رنگهای سیاه و سفید عکس نشان از بیم و امید در آن سرزمین دارد.
طبقه بالا پنج قاب عکس کوچک از «مجاهده خواجهزاده» عکاس زن افغانستانی که مدرس دانشگاه هنر کابل است، قرار داشت و کنار آن یک اثر اینستالیشن از «حسین قاسمی». سپس عکسهایی از «رضا سپهری»، «حنیفه علیزاده» با عکسی به نام «بنای یادبود»، «رادا اکبر» با مجموعه چند قاب کوچک به نام «برای یک ملت بهتر، توقف استثمار کودکان»، دو قاب عکس از «کارگران افغان در کارگاه شیرینیپزی در مزار شریف و جابر 7 ساله» از فرشاد عصیان که عکاس و پزشک است، 6 عکس با موضوع طبیعت افغانستان از «محمدعلی شیدا»، دو اثر از «صحرا کریمی» کارگردان، عکاس و ساکن اسلواکی، چهار اثر دیگر از «مرتضی هراتی» و آثار دیگری از محمد شهاب اسلامی، احمد ناصر بیات، نصیر ترکمنی، فردین واعظی و یک اثر چیدمان دیگر. اثری هم از «باقر احمدی» جوان 21ساله افغانستانی ساکن کابل در وسط سالن روی زمین قرار گرفته بود. او موی 500 مرد افغان را جمع کرده و با آن نمد بافته است؛ تصور کنید فرش زیر پا از موی واقعی مردهای افغان باشد.
در سالن بعدی هم آثاری از دیگر هنرمندان این مجموعه قرار گرفتهاند؛ اما اثری که بیش از بقیه خودنمایی میکند یک گور دستهجمعی است. محفظهای پر شده با خاک و استخوانها و لباسهایی که از زیر خاک بیرون زدهاند. اثری تکاندهنده با بار معنایی و احساسی فراوان و تصویری آشنا و غمانگیز از این کشور. اما استخوانها با طرحهای سنتی و تذهیب پوشانده شده، به قول «محمد صابر» سازنده اثر «قتل عام»: «استخوان مرجع نهایی درد است. دیگر کارد به استخوان رسیده اما این نازنینان این همه زیبایی و این همه هویت در استخوانشان نهفته و در تار و پودشان است.»
این نمایشگاه جدا از تمام بازدیدکنندگانش میزبان «محمدجواد ظریف» وزیر امور خارجه کشورمان نیز بود. لازم به ذکر است که نمایشگاه «نیمروز» با حمایت مرکز هنرهای تجسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بنیاد آفرینشهای هنری نیاوران و موزه هنرهای معاصر و با همکاری سفارت افغانستان برپا شده است. همچنین در حاشیه این نمایشگاه مراسمی از قبیل ورکشاپ نقاشی مشترک بین چند هنرمند ایرانی و افغانستانی در پردیس ملت، نشست تخصصی عکاسی با حضور عکاسان ایرانی و افغانستانی و دو چیدمان از هنرمندان افغانستانی در گالری «محسن» برگزار شد. این برنامهها با هدف آشنایی بیشتر هنرمندان دو کشور با یکدیگر و ایجاد راهی جهت تبادلات فرهنگی و هنری انجام شد.
در پایان بخشی از یادداشت «بهنام کامرانی»
«هنر هنرمندان افغان ریشه در تاریخ و فرهنگ گذشته آنان دارد. فرهنگی که در مرکز تقاطع مذاهب و تمدنهای شرق و غرب و در مسیر جاده ابریشم شکل پیدا کرده است. در جهان معاصر بسیاری سعی کردند هویت و تاریخ این ملت را تخریب و به تاراج برند. نسلهایی از صفحه این سرزمین چه به واسطه کشتار گسترده و چه مهاجرت حذف شدند؛ اما هنرمندان این کشور میراثدار گذشته غنی این سرزمین بوده و احیاگر آن نیز هستند. به نظر میرسد این اولین نمایشگاه گستردهای است که از هنرمندان افغان ترتیب داده میشود. آثار این مجموعه با همه شرایط دشوار در این کشور و خارج از آن، ثابت میکند هنرمندان این دیار در سطوح قوام یافته و پیشروی هنر به خلق مشغولند. رویکردهای این آثار با هنرمندان کشورهای همسایه، نزدیک و همسو به نظر میرسد. بهویژه در رسانه نقاشی که شاعرانهتر و متأثر از جنبههای سنتیتر است. عکاسیها به شکل مستقیمتری به مسائل زندگی روزمره و غم و شادیهای آن اشاره دارند. هنرمندان افغان میراثی زنده برای کشوری هستند که عزم کردهاند در شرایط دهشتناک مقاوم بوده و امید و زندگی را در کارهایشان ثبت کنند. باید این نمایشگاه مهم را دید و به آن اندیشید و برای هنرمندان و گردآورندهاش درود فرستاد.»
1-شعری از سیدعلی صالحی
2-از کتاب «احمد شاه مسعود بهروايت صديقه مسعود»