شماره ۱۲۵۳ | ۱۳۹۶ يکشنبه ۳۰ مهر
صفحه را ببند
از هر دری سخنی

زاویه سه نگاه
سه كارگر مشغول ساختن ساختمانی بودند كه ناظری به آنها نزدیك شد. اولین كارگر كثیف بود، عرق كرده و چهره‌ غمگینی داشت. ناظر از او پرسید: «داری چه كار می‌كنی؟» جواب داد: «دارم آجر روی هم می‌چینم.» دومین كارگر هم چنین شرایطی داشت. ناظر از او هم پرسید: «چه كار می‌كنی؟» و كارگر پاسخ داد: «دارم ساعتی 20 دلار درمی‌آورم.» سومین كارگر هم كثیف بود، اما چهره‌‌ای خوشحال داشت. او در جواب سوال ناظر جواب داد: «دارم یك خانه می‌سازم.»
دعا و حضور خدا
سالکی پس از نیایش طولانی صبحگاهی از استاد خود پرسید: «آیا نیایش، خدا را به بشر نزدیك‌تر كرده است؟» استاد گفت: «آیا نیایش تو باعث می‌شود،‌ فردا خورشید طلوع كند؟» سالک پاسخ داد: «البته كه نه! » استاد گفت: «جواب سوالت همین است. خدا به ما نزدیك است، چه دعا بكنیم، چه نكنیم.» سالک با تعجب پرسید: «منظورتان این است كه دعاهای ما بی‌فایده است!؟» استاد گفت: «ابداً، اگر صبح زود بیدار نشوی، طلوع خورشید را نمی‌بینی. هرچند خدا همیشه كنار ماست، اگر دعا نكنی هرگز حضور او را حس نمی‌كنی.»
امتحان راستی و درستی
قرن‌ها پیش یك شاهزاده‌ چینی قصد ازدواج کرد و تصمیم گرفت تمام دختران واجد شرایط را امتحان كند. او به هر دختر یك تخم گل داد و گفت: «هر كس بتواند زیباترین گل را برایم بیاورد، ملكه‌ آینده‌ چین می‌شود.» در میان دختران، دخترکی ساده بود كه دانه را در گلدانی كاشت و هر چه در توان داشت به‌كار بست اما هیچ گلی سبز نشد. سرانجام پس از سه ماه در روز موعود گلدان خالی را به‌دست گرفت و با اینكه چیزی برای نمایش نداشت به قصر آمد. سایر دختران با گلدان‌هایی كه گلی زیبا در آن بود در قصر حاضر شدند. شاهزاده گل‌های همه را بررسی کرد و در میان تعجب همه، دخترکی را كه در گلدان او گلی نروییده بود انتخاب كرد. شاهزاده در برابر اعتراض دیگران چنین توضیح داد: «این دختر تنها كسی است كه گل مورد نظر من را به ثمر رساند. همه‌ دانه‌هایی كه به شما دادم در آب جوشیده و عقیم بودند، امكان نداشت گلی از آنها سبز شود!»


تعداد بازدید :  365