| نسیم خلیلی |
از ماشین کوکی استنلی کوبریک
تا الیزابت تیلور در ایران
«پرتقال کوکی»، فیلمی از استنلی کوبریک؛ قصه رویارویی انسان با وحشت فزاینده جهان صنعتی! انسان همچون ماشین بیاراده و کوچک کوکی است که با صدا و هیجان و تکنولوژی، کوک میشود تا زندگی کند و سپس آرام میمیرد. این فیلم براساس روایتی داستانی از آنتونی برگس ساخته شده بود و گونهای خودانتقادی تلخ نسبت به انسانی به شمار میآمد که با تکنولوژی روبهجلویش، درحال واپسرفتن است؛ یرواند آبراهامیان، تاریخنگار، قصه پرتقال کوکی را به تاریخ ایران و واپسین شاهش پیوند داده است. او در کتاب «تاریخ ایران مدرن»، روایت میکند محمدرضا پهلوی، غرب را برای تولید شیاطین انسانی مانند شخصیتهایی که در فیلم پرتقال کوکی به نمایش درآمده، نکوهیده بود. این روایت نشان میدهد سینما و فیلم و سپس جعبه جادویی تلویزیون، چگونه راه خود را به کشاکشهای گفتمانهای جهان سیاسی گشوده است؛ وجهی که پژوهندگان گستره ارتباطات، آن را بینالعملیبودن رسانههای ارتباط جمعی برشمردهاند و در این میان قصه تلویزیون، روایت پرشورتری است، شاید از آنرو که تلویزیون به یک تعبیر، از هر وسیله دیگر ارتباطی جادوییتر است؛ مجموعهای از سینما، رادیو و کتاب و مطبوعات به شمار میآید که به آسانی در هر خانهای جای میگیرد. درست مثل تلویزیونهای چوبین مجلل «بلر» که به بزرگی یک مبل راحتی بودند، با دو در و یک قفل طلایی که آرامآرام بهعنوان یک وسیله زندگی روزمره، در کنج خانههای ایرانیان در دهه 40 خورشیدی نشستند و خانوادههای ایرانی چنان در میان قصهها و روایتهای فیلمها و درامهایی که در تلویزیون ایران پخش میشد، فرورفتند که وقتی الیزابت تیلور، هنرپیشه آمریکایی به اصفهان سفر کرد، سفرش در مطبوعات آن زمان چنین بازتاب یافت: «الیزابت تایلور ضمن بازدید از بازار اصفهان به فاصله بیستدقیقه 200 امضا به دوستداران اصفهانیاش داد... همچنین به تقاضای یک جوان اصفهانی که دوربین به همراه داشت الیزابت تایلور سوار یک شیر عتیقه شد و عکسی یادگاری گرفت». شاید یک دلیل این ماجرا را در گونه رویکرد مردم کشورهای درحال رشد بتوان دید که ژان کازنو در کتاب «جامعهشناسی رادیو تلویزیون» درباره تعامل آنها با رسانههای جمعی دو ویژگی بیان میدارد: «از یکسو آنها را وابسته به سنن محلی دانستهاند و از سوی دیگر تصریح کردهاند که آنها برنامههای تاثیرگرفته از نفوذ غرب را بر برنامههای دیگر ترجیح میدهند». در همین ماجرای الیزابت تیلور، یک داده جالب توجه دیگر هم وجود دارد؛ اینکه در همان روزهای سفر هنرپیشه محبوب آمریکایی به ایران، شایع کرده بودند او با اردشیر زاهدی، شخصیت عالیرتبه سیاسی پهلوی دوم، رابطه عاشقانه داشته و اصلا به دعوت او به ایران سفر کرده است. این ماجرا چیزی جز جادوی تصویر میتواند باشد؟
تولد رادیو با ارتش سرخ
برای فهم دگرگونیها و پیامدهایی که تلویزیون با خود به ایران آورد، گریزی به قصه رادیو میزنیم که آن نیز به یک روایت سینمایی بیربط نیست؛ قصه کشتی تایتانیک! نخستین کسانی که از این شیوه تبادل اطلاعات بهره بردند، دریانوردانی بودند که در میان اقیانوسها حرکت میکردند. هنگامی که کشتی تایتانیک در 15 آوریل 1912 میلادی غرق شد، همه کشتیهایی که از بندرهای آمریکا حرکت میکردند، واداشته شدند به تلگراف بیسیم مجهز باشند. کسی شاید آن روزها نمیدانست همین شیوه ساده تبادل اطلاعات، روزگاری به بلندگوهایی دوستداشتنی بدل شود که رهبران جهان نطقهای خود را با آنها به گوش پیروانشان و جهانیان میرسانند. تنها 6سال پس از غرق شدن کشتی تایتانیک، لنین رهبر شوروی بهسال 1918 میلادی پیشبینانه رادیو را روزنامه بیکاغذ و بیمرز لقب داد و رادیو مسکو با چنین باوری بهعنوان یکی از سیاسیترین و فعالترین موجهای رادیویی در تاریخ ارتباطات جهان، کار خود را آغاز کرد. این لقب توصیفی «سیاسی» برای رادیو مسکو و رادیوهای شبیه آن در جهان و بعدها نقشی که تلویزیون در ترکیببندی فکری و سیاسی جامعهها برعهده گرفت، جملهای پرآوازه از ژرژ داوی به یاد میآورد که ژان کازنوو در «جامعهشناسی رادیو تلویزیون» بازگفته است و میتواند رویکرد این نوشتار را درباره تلویزیون و تاریخ اجتماعی ایران نیز دربرگیرد: «رادیو در عین حال که در برابر فرد، نشانی از اجتماع است، هم برای او چیزی از اجتماع را خلق میکند». تلگراف بیسیم، تا سالها پیشرفتهترین موجهای مخابره به شمار میآمد. یک رخداد جالب اما در نوامبر 1917 میلادی روی داد؛ آموزههای کمیته انقلابی روس با موجهای رادیویی به نیروهای ارتش سرخ در ناحیه پتروگراد مخابره شد. این، زایش رادیو بود که سالها در تبوتاب جنگهای بزرگ و بحرانهای جهانی، همچون جنینی نارس ماند تا اینکه کمکم به میان مردم آمد و رفتهرفته، نقش یک وسیله تبلیغات بینالمللی سیاسی را نیز یافت؛ رادیوهای مسکوی کمونیستی و آلمان نازی از این منظر در میان دیگر رادیوهای پرآوازه سرآمدند. از رسانهای تازه به نام تلویزیون در میانه سالهای 1928 تا 1935 میلادی سخن به میان میآید اما این دوره نیز همچون دوره جنینی رادیو، کند و آرام بود و با پایان جنگ دوم جهانی، به گونهای جدیتر خود را نمایاند. تلویزیون حتی در کشورهای جهان سوم، چنان که پیر آلبر آلنده در کتاب «تاریخچه رادیو تلویزیون»، روایت میکند که در کشورهای جهان سوم تلویزیون هرچند بیشتر گونهای تجمل گرانبها و کمبیننده شمرده میشود، باز وجود خود را تحمیل کرد، شاید بهعنوان بخشی از تاریخی مصور که در حافظهها خواهد ماند.
آنگاه تاریخ مصور میشود
پرتقال کوکی اما چرا در گفتمان سیاسی و بینالمللی وارد شد؟ الیزابت تیلور چگونه معشوقه شخصیت سرشناس سیاسی در دوره پهلوی دوم شد؟ آیا تلویزیون با نمایش گستردهتر فیلمها و درامها، نسلی تازه از نظر فکری در کشورهای درحال رشد پروراند؟ پاسخ این پرسشها را در همان جعبه جادویی میتوان جست؛ کازنوو بر این باور است: «وجود تصویر در تلویزیون و فقدان آن در رادیو را اختلاف مهمی دانستهاند ... این وسیله طبق یک قاعده کلی حواس بیننده را خیلی بیشتر از رادیو به خود متمرکز میکند ... همچنین حافظه انسان از تصویر تأثیر خیلی بیشتری میگیرد تا از صدا. تجربههای علمی ثابت کرده است که آنچه روی پرده [صفحه] دیده میشود بهتر گرفته میشود و بیشتر در مغز میماند تا آنچه از رادیو شنیده میشود». این دلباختگی به پیامهای تصویری تلویزیون -این رسانه نوظهور و محبوب- در ایران معاصر نیز بسیار برجسته و نمایان است؛ نسل دلباختگان تصویر و تلویزیون را در دهه 40 خورشیدی شاید در تبلیغاتی بتوان جست که در آن سالها از تلویزیون به نمایش درمیآمد، همچون تبلیغ تلويزيون شابلورنس که يک خانواده را نشان ميداد درحالیکه زن شکوهآمیز از شوهر میخواهد او را به سفر ببرد و شوهر با انتقاد از او میخواهد در خانه بماند و در ادامه از خرید تلویزیون سخن میراند و با لهجه شیرین اصفهانی میگوید: «اگه اصفهون ما نصف جهونست، شابلورنس خودش همه جهون است». این رویکرد، دو وجه مهم از پدیده تلویزیون را در ایران معاصر مینمایاند؛ از یکسو به وجه استبدادی تلویزیون بازمیگردد، چنان که کسانی چون ژان کازنو روایت کردهاند تلویزیون به علتهای گوناگون، جنبه استبدادی میتواند بیابد، بهویژه وقتی خوشآیند آگهیدهندگان مطرح است؛ از سوی دیگر، تعامل انسان معاصر را با خود تلویزیون بهعنوان یک وسیله تجملی مینمایاند. چنین رویکردی را در روایت ژان کازنو در کتاب «قدرت تلویزیون» میتوان بازیافت، آنجا که مینویسد تلویزیون از دو جنبه در زندگی انسانها نقش آفریده است: «از یکسو بهعنوان یک ابژه و نشانه رفاه و از سوی دیگر به خاطر تساوی فریبندهاش و نقشی که در تحریص مردم به جنون مصرف دارد» و چنان که روشن مینماید هر دو جنبه در همین تبلیغ مردمپسند ساده تلویزیونی نمایان است؛ از یکسو توصیه به خرید تلویزیون بهعنوان نشانه رفاه، از دیگرسو همین کرنش بازیگران این نمایش تبلیغی در برابر جنبه رسانهای تلویزیون. از رهگذر همین محبوبیت و اهمیت است که ماجرایی مهمتر رخ میدهد؛ فرآیند تودهایشدن یا انبوهسازی که آدورنو، جامعهشناس آمریکایی، آن را در جایگاه دستاورد کارکرد ابزارهای پیامرسانی بهویژه تلویزیون، لعن کرده، بر این باور میشود عادت به تماشای برنامههای تلویزیونی گونهای راونکاوی وارونه است، زیرا تماشاگر بیآنکه خود دریابد، از پیامهای ضمنی یعنی افکار قالبی متناسب با انگارههای اجتماعی متحجر متاثر میشود. دیگر جامعهشناسان همچون ژرژ فریدمان نیز نگرشی همسان به مسأله دارند. او این دو رسانه دیداری و شنیداری را ابزاری میداند که به انسان مرخصی میدهند و او را غایبتر میکنند؛ پدیدهای که به نظر میرسد در تاریخ اجتماعی معاصر ایران و به یاری محبوبیت رسانه تلویزیون در زندگی روزمره آدمها تا اندازهای رخ داده است و با پذیرش این انگاره شاید بر این واقعیت تاریخی بتوانیم تاکید کنیم که پیدایش و برآمدن تلویزیون بهعنوان یک وسیله سرگرمکننده، روند بسیاری از رخدادهای سیاسی تاریخ را که قرار بوده از سوی تودههای مردم مدیریت شود، به تعویق انداخته است. برای فهم چرایی این درنگ تاریخی، گذری در میان بریدههای روزنامهها و تیترهای جنجالیشان به کار میآید. به شماری بسیار از دغدغهها و دلمشغولیهایی در میان این بریدههای روزنامهها برمیخوریم که گرد مدار شخصیتهای خیالی سریالها، مد مو و عینک بازیگران محبوب، زندگی خصوصی هنرپیشهها و نمونههایی دیگر میچرخد.
این سکه اما رویهای دیگر نیز دارد؛ ژان کازینو در کتاب «قدرت تلویزیون» اشاره میکند: «آثار رسانههای همگانی حالت ایستای دنبالهروی اجتماعی را خنثی میکند و افراد را برمیانگیزد تا شخصا در مسائل اجتماعی درگیر شوند و در زندگی سیاسی مشارکت پیدا کنند». یک جنبه این آگاهیبخشی بیشتر از راه آشنایی با رخدادهای بزرگ از دریچه تلویزیون پدید میآید. ژرژ داوی دراینباره مینویسد: «رادیو و تلویزیون برای ما این امکان را به وجود میآورد که در حوادث و مراسمی که دور از ما جریان دارد شرکت داشته باشیم و ما را به وقوف بر حیاتی که در ماورای ماست و چیزهایی که از آن ما نیست سوق میدهد به این ترتیب فرد کموبیش ناآگاهانه خود را مدغم شده [ادغامشده] در نوعی هیأت اجتماعی ایدهآل که دقیقا همان مخاطب رادیو تلویزیون است مییابد». رضا مظلومان در کتاب «تلویزیون و رادیو و جرم» در همین راستا یکی از شاهکارهای تلویزیون را نمایش فرود آپولو بر کره ماه میداند که هزاران سال برای بشر به گونه معمایی حلناشدنی درآمده بود و تماشای آن از صفحه تلویزیون شگفتی همگان را برانگیخت. تلویزیون ملی ایران این رویداد را در سال 1348 خورشیدی به گونه مستقیم پخش کرد؛ آنها که در آن سال تلویزیون داشتند، گامنهادن و راهپیمایی هیجانانگیز نیل آرمسترانگ را در کره ماه به یاد دارند و شاید دیدن این برنامه و آن هیجان، خود یک سرفصل تازه در زندگیشان بوده است؛ هیجانی که زمینهای مناسب برای مطالعهای ژرف در ساختارهای فکری انسان معاصر میتواند داشته باشد، حتی مطالعه چرایی واکنش آن دسته از مخاطبان تلویزیون ایران که با بیاعتمادی بر آن بودند این زمین، نه زمین کره ماه که بیابانهای تهرانپارس است! این بیاعتمادی آیا بازتابی از بیاعتمادی ژرفتر آنها در جامعه پهلوی دوم نمیتوانست باشد؟ میتوان مسأله را بررسید. به جز این پخش هیجانانگیز مستقیم، نمایش سلسه مسابقات مشتزني محمدعلي کلي و مسابقات جامجهانی فوتبال 1970 هم بسیار مورد توجه مردم بوده است اما سیاسیترین برنامه زنده تلویزیون ملی ایران در آن روزگار، پخش مستقيم جشنهاي 2500 ساله شاهنشاهی بود که تلويزيون براي نخستین بار به گونه رنگي پخش کرد. پخش چنین برنامههایی، پارهگفتاری از ژان کازینو در «قدرت تلویزیون» را میتواند یادآور باشد؛ آنجا که مینویسد: «تلویزیون میتواند وسیله عادتدادن مردم به تمدنی تلقی شود که آن را بهطور دایمی به نمایش میگذارد و این توهم را به تماشاگر میدهد که او مانند سایرین در این نظام مشارکت دارد». یک سویه و رخداد شاید کوشش دستاندرکاران رسانه تلویزیون برای همراهکردن مردم با آرمانخواهیهای حاکمیت بود؛ آیا مردم این نمایش را بهعنوان بخشی از زندگی پرشکوه سیاسی پذیرفتهاند که خود در آن مشارکت داشتهاند؟ به نظر میرسد اگر پذیرشی هم در میان بخشی از تودههای مردم وجود داشته است، چرایی آن را باز در تحلیلهای مربوط به تاثیرگذاری و تاثیرپذیری رسانه تلویزیون و نیروی قدرت آن باید جست. پیر آلبرآلنده و ژان دوتسک در کتاب «تاریخچه رادیو تلویزیون» بر این باورند که شیفتگی و کشش اندکی سادهلوحانه که شنوندگان یا بینندگان جدید رسانههای دیداری و شنیداری همواره در خود احساس کردهاند، از دگرگونی ژرف و مهم شیوهها و الگوهای تفکر آنها سرچشمه میگیرد که به علت مصرف این محصولات فرهنگی یا اینگونه شیوههای بیانی بیگانه با سنتها، عادتها و رسمهای خانوادگیشان بر آنها تحمیل شده است. اینجا به نظر میرسد با سویهای دیگر از تاثیرگذاری و فراگیری رسانههای ارتباط جمعی در جامعه ایران معاصر روبهروییم؛ پیدایش گروههای نوخاسته اجتماعی که گسترش آنها به روایت حسین ادیبی در کتاب «طبقه متوسط جدید در ایران» با دگرگونیهای تکنولوژیک و توسعه آموزش و پرورش و خدمات عمومی همراه بوده است و وجود تلویزیون در خانهها یکی از این دگرگونیها به شمار میآید.