علیرضا عسگری- کارشناسارشد تاریخ جهان| رسانهها در ساختن ذهنیت انسان معاصر نسبت به جهان پیرامون نقشی پررنگتر از آنچه میپنداریم، دارند. روزگار کنونی، عصر رسانه است، چه رسانههای نوشتاری و دیداری مانند روزنامه و تلویزیون، چه مجازی همچون اینترنت. رسانههای مجازی و دیجیتال در این میانه، بخشی مهم از مردم جهان امروز را شیفته خود کردهاند. نوشتار پیشرو، در پیوند با جایگاه و نقش تاریخی رسانهها در سدههای اخیر بر محوریت تبلیغات رسانهای و اثرگذاری آن بر مردم متمرکز شده است. زمانی که آدولف هیتلر، رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان در سال 1933 میلادی قدرت گرفت. روزنامه و رادیو رسانههای تأثیرگذار آن روزگار به شمار میآمدند. داشتن روزنامه به همین دلیل برای تشنگان رسیدن به قدرت اهمیت فراوان داشت. فولکیشر بئوباختر (Völkischer Beobachter) روزنامهای بود که حزب در همان آغاز به سال 1920 میلادی با یاری پارهای پشتیبانان خرید. هنگامی که یوزف گوبلس، رهبری شعبه برلین حزب را در سال 1926 میلادی برعهده گرفت، روزنامه حمله (Der Angriff) را منتشر کرد. یولیوس اشترایشر، مرد شماره یک نژادپرستی و یورشهای سامیستیزانه حزب که بعدها در دادگاه نورنبرگ به مرگ محکوم شد، مسئول هفتهنامه مهاجم (Der Stürmer) بود. اهمیت رسانه نزد ناسیونال سوسیالیستها با همین نمونهها به چشم میآمد. آنها تنها سخنران حزبی نمیپروراندند که دکتر گوبلس به خوبی از پس اداره امور تبلیغات در سطح ملی برآمده بود! تبلیغات یکسویه همراه با سانسور و درهمشکستن جناحهای رقیب در فضایی که مردم کمتر به دیگر منبعهای اطلاعاتی دیگر دسترس داشتند، موجب شد بسیاری از کارهای دولت آلمان نازی از چشم مردم پوشیده بماند. هیتلر به نیروی کلمه ایمان داشت. توده مردم از نظر او همانند زنانی خواهان اغواشدن بودند و به یک مردانگی و پشتیبانی نیاز داشتند؛ این از دو راه به دست میآمد، سخنرانیهای کوبنده و قاطع و نمایشهای رزمی خیابانی. آلمان نازی را امپراتوری تبلیغات در تاریخ میتوان دانست. رایش مارشال هرمان گورینگ در سوگ کشتگان استالینگراد یک سخنرانی تاریخی- حماسی انجام داد که هنوز نیز پس از دههها شنونده را متأثر میسازد. هاینریش هیملر، رهبر نیروهای اساس نیز از دیگر سخنرانان برجسته حکومتی بود. سران آلمان نازی به نیروی جادویی تبلیغات ایمان کامل داشتند و این ویژگی را از هیتلر به ارث برده بودند. نمایشهای پرزرقوبرق خیابانی و نظامی همراه هزاران پرچم و درفش رنگارنگ که انتشارات Osprey کتابهایی درباره آنها منتشر کرده است، همچنین در اوج آن کنشها، المپیک برلین و فیلم خوشساخت تبلیغاتی «پیروزی اراده» به کارگردانی لنی ریفنشتال، همه نشان میدهند حزب نازی به جلبنظر مخاطب و مردم از راه «تبلیغات» چه اندازه اهمیت میداده است. این رسانه یعنی روزنامه و تریبون سخنرانی بود که در میانه سالهای 1920 تا 1923 و سپس 1923 تا 1933 میلادی کامیابی و آوازه حزب نازی را درپی آورد. آنها با دستگذاشتن بر مشکلات «موجود» راه یک «وجود» آرمانی را مینمایاندند. همه از آن مشکلات آگاه بودند، اما این تریبون و روزنامه بود که میتوانست با تأثیرگذاری بر باورهای جمعی، آنان را به سوی یک جریان سیاسی بکشاند. هیتلر این تکنیک را از چپها آموخته بود، چپها نیز از راه سخنرانیهای همگانی و نشریاتشان فعال بودند. یک پرسش اینجا مطرح میشود؛ مردم آیا تنها با تبلیغات نازیها فریب خوردند و به حزبی رأی دادند که سرنوشت آلمان را آنچنان رقم زد؟ برای پاسخ به این پرسش، به «مردی که برگشته» مینگریم.
پیشوا، روی آنتن زنده!
فیلم سینمایی «ببین کی برگشته»، به انگلیسی Look whos back و به آلمانی
Er ist wieder da، به کارگردانی داوید ونندت و تهیهکنندگی لارس دیتریش و کریستوفر مولر، با فیلمنامهای از یوهانس بوس و مینا فیشگارت بر پایه رمانی از تیمور ورمش، در اکتبر 2015 میلادی بر پردههای سینما رفت. الیور ماسوچی در نقش آدولف هیتلر، فابیان بوش در نقش فابیان زاواتسکی، کاتیا ریمان در نقش کاتیا بلینی، کریستوف ماریا هربست در نقش کریستوف زنزنبرینک، فرانتسیکا ولف در نقش فرانتسیکا کرومایر و میکاییل کسلر در نقش میکاییل ویتسیشمان، در این فیلم هنر آفریدهاند. داستان فیلم از آنجا آغاز میشود که آدولف هیتلر، ناگاه خود را در میان باغچهای در یک روز آفتابی در برلین مییابد، درحالی که از جنگ، پرواز بمبافکنهای متفقین، صدای دود و غرش گلوله و توپ هیچ نشانی نیست. هیتلر سردرگم به خیابان میرود. مردمانی را میبیند که در یک دنیای مدرن زندگی میکنند، تلفنهای هوشمند در دست دارند، با او عکس میگیرند، به او میخندند و بر صورتش اسپری فلفل میپاشند. او کورمالکورمال به دکه روزنامهفروشی میرسد و روزنامهای را مینگرد تا دریابد آن روز چه تاریخی است؛ سال 2014 میلادی! هیتلر، نخست از ماجرا سردرنمیآورد. او در آن دکه به مطالعه سرگرم میشود و درمییابد جنگ دوم جهانی پایان پذیرفته است. او زمانی کوتاه در دکه میماند تا اینکه یک کارمند مفلوک تلویزیون سرمیرسد و برآن میشود از او به شهرت برسد. آنها در آلمان به مسافرت رفته، فیلمهایی از گفتوگوهای هیتلر با مردم درباره سیاست ضبط میکنند. ورود هیتلر به جلسه مدیران شبکه تلویزیونی در این میانه، آنان را متقاعد میکند. او همان کسی است که تلویزیون نیاز دارد؛ مردم بدین ترتیب پیشوا را میبینند که روی آنتن زنده برنامه اجرا میکند.
اندیشه نمیمیرد
نیروی رسانه، محور فیلم به شمار میآید؛ رسانههایی که جهانبینی ما را میتوانند دگرگون کنند. ورود هیتلر به یک شبکه تلویزیونی با موج گسترده گفتوگوها و پیشوازها روبهرو میشود. او در نخستین برنامه طنز، همان شیوه همیشگی سخنرانی خود را پیش میگیرد؛ سکوتی دراز که در دل مخاطب هراس برمیانگیزد. هیتلر، میهمان همیشگی همه برنامههای شبکه میشود اما با طنزمایهای جالب، با بیان باورهای شخصی خویش که خنده مخاطب را در پی میآورد. تلویزیون برای او اهمیتی بسیار دارد «این تلویزیونه؟ چه فناوری پیشرفتهای! چه راه فوقالعادهای برای تبلیغات»؛ اینها جملههایی است که هیتلر در زمان دیدن تلویزیون برای نخستینبار بر زبان میآورد. ماجرای فیلم، سپس به سوی نقد رسانه میرود. حمله هیتلر به برنامههای تلویزیونی و مزخرفخواندن آنها محبوبیت فراوان او را نزد مردم به هر ماه میآورد. او بر آن است «ما بر لبه پرتگاه ایستادیم اما آن را نمیبینیم چون داریم برنامه آشپزی را میبینیم». او از این رسانه، مسألههای اجتماعی همچون بیکاری جوانان، افزایش شمار سالمندان، کاهش تولد و مهاجران خارجی را بیان کرده، یادآور میشود این پرتگاهها به فراموشی سپرده شدهاند زیرا مخاطبان با برنامههای آشپزی و سریالهای کسلکننده سرگرم شدهاند. نیروی کلمه هیتلر اکنون در تریبون تلویزیون جای میگیرد: «موضوع اینه که رفتن من به تله فیلم خودم یه نیاز ضروریه: سیاست.» پیشوا در سفرهای کاری، با مردم درباره سیاست و مسائل روز گفتوگو میکند. دیگر لایه مهم مسأله، در این بخش مطرح میشود؛ مشکلات اجتماعی و سیاسی آلمان کنونی که با بیان آنها، پیوندشان با تاریخ پدیدار میآید. او در یک گفتوگو با متصدی رستوران، میگوید رأی نمیدهد زیرا دموکراسی اغفالگر است و سپس درباره خارجیها سخن میراند. کسانی که با هیتلر گفتوگو میکنند، همه از یک پدیده شکایت دارند؛ خارجیها، مهاجرانی که از کشورهای آسیایی و آفریقایی آمده و جای آلمانیها را تنگ کردهاند. مسألههایی چون بیکاری، اقتصاد و بیاعتمادی به سیاست نیز در این میانه اشاره میشود که هیتلر آن را در عبارت «سرخوردگی سیاسی» خلاصه میکند. میدانیم پدیده مهاجرت از آسیا و آفریقا به اروپا در سدههای اخیر یک چالش همیشگی بوده است که علتهایی گوناگون برای آن وجود دارد؛ از مسائل درونی تا جنگ و آوارگی. بزرگترین موج مهاجرت در روزگار کنونی، پناهندگان سوریاند که بیشترین فشار را بر جامعه اروپایی وارد آوردهاند. اینجا مسأله سوءتفاهمها و تفاوتها است. اگر دولت از امکانات ذخیره برای چنین مواردی به یک پناهنده رسیدگی کند، فرد ناراضی بومی، باز هم دولت و پناهنده را عامل همه مشکلهای زندگی خویش میداند. خود پناهندگان نیز در وضعیتی نامناسب به سر میبرند و اقتصاد کشورهای اروپا توانایی برآوردن ایدهآلها را برای شهروندان و پناهندگان ندارند. تفاوتهای مذهبی و فرهنگی، بهانههایی در دست تندروها هستند تا یکدیگر را به تجاوز فرهنگی متهم کنند؛ یک پناهنده ممکن است رفتار عادی شهروند آلمانی را ناهنجاری بپندارد و در برابر، یک آلمانی از آداب و رسوم پناهندگان ناخشنود باشد. تندروهایی مانند نونازیها البته تنها در پی بهانه بوده، همه را به یک چوب میرانند. فضای کنونی اروپا، به تنش راست افراطی، مسأله اقتصاد و مشکل پناهجویان گرفتار آمده است. هیتلرِ فیلم به درستی باورهای کنونی و البته تاریخی نازیها را یادآور میشود؛ نابودی نژاد اصیل در صورت اختلاط نژادی! او با طنزی جالب حتی ویکیپدیا را یک ابداع آریایی مینامد! اشاره به نونازیها را روشنتر میبینیم. فیلمها و تصویرهای واقعی آنها در فیلم تدوین شده است. هیتلر در آغاز، هنگام مطالعه روزنامهها، سوسیال دموکراتهای کنونی را به تمسخر میکشد. از نظر او دیگر حزبها جز سبزها ارزشی ندارند. اگر بخواهیم جنبهای تاریخی به ماجرا دهیم، با چه تصویری روبهرو میشویم؟ رسانه اینبار همانند سالهای قدرتگیری هیتلر نقشی محوری در کامیابی او دارد؛ ابزاری برای بیانِ مسألههای سیاسی و اجتماعی کشور! هیتلر و حزب نازی در آن سالها نیز مسألهها را از پشت تریبون به گونهای کوبنده بیان میکردند. این پیام، گویی در فیلم نهفته است که اکنون نیز آلمان با مشکلهایی درگیر است که قدرتگیری تندروهای راست را میتواند در پی آورد. این رهیافت را بارها آشکارا در فیلم میبینیم. اگر صحبتهای دهه 1920 میلادی درباره سرمایهدارها، یهودیها و خائنانی بود که ورسای را امضا کردند، محور گفتوگوها در سال 2014 میلادی درباره خارجیها و بیکاری است؛ بیکاری همان مسألهای بود که در 1923 میلادی به حزب نازی برای یک کودتا و در سالهای 1929 تا 1933 میلادی به هیتلر برای دستگرفتن قدرت سیاسی یاری رساند. ترس همسان آن امروزه نیز وجود دارد؛ اینکه جریانهای نونازی، چگونه در حال استفاده و سوءاستفاده از مسألهها برای بازگشت به سریر قدرتاند. یک حزب دست راست افراطی در انتخابات مهم پیش روی آلمان، برای نخستینبار از زمان جنگ دوم، بخت یافته است كه به پارلمان برسد؛ گویی این هراس تاریخی باز در دل اروپا زنده شده است.
اهمیت نقش رسانه در شکلدهی ذهنیتها، بهرهجویی تاریخی تندروها از این ابزار برای قدرتیافتن، نقش بسترهای اجتماعی و سیاسی در چگونگی بهرهبرداری از رسانه و چالش مسألههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برای مردم که موجب میشود در برابر رسانه کمتر قدرت بازدارندگی داشته باشند، در این میانه مطرح است. اندیشه نمیمیرد و از میان نمیرود. اندیشه ناسیونال سوسیالیسم با تفاوتهایی در حال رشد در اروپای مرکزی است. مسألههای اقتصادی و اجتماعی مانند مهاجرت پناهجویان و خارجیها در این میانه، بستر رشد چنین جریانی، رسانه نیز ابزار آن رشد به شمار میآید؛ بهویژه رسانههای مجازی و دیجیتال! نگاهی به ویدیوهایی که تندروهای راست در فضای مجازی منتشر میکنند، گویی ما را به نیمه نخست دهه 40 میلادی به سال 1933 بازمیگرداند؛ با این تفاوت که ابزار و رسانه تبلیغات دگرگونی بسیار یافته است. نکته برجسته واپسین در فیلم، جملهای از هیتلر در پایان آن است: «آلمان من و انتخاب کرد... پس تو باید تمام مردمی که این هیولا رو انتخاب کردند، محکوم کنی... اونها ته وجودشون شبیه من بودند.» گر چه تبلیغات و رسانهها بخشی از عاملهای تاریخی قدرتیابی نازیها به شمار میآمدند، این اما مردم بودند که برای رهایی از آن مسألهها، آگاهانه برگزیدند و به حزب نازی رأی دادند، یا در دوران رفاه رایش سوم پیش از آغاز جنگ، در برابر خشونتهای درونی و بیرونی هیتلر، سکوت پیشه کردند. رسانه نقش محوری در شکلدهی ذهنیتها دارد؛ اما سرانجام این فرد و جامعه است که برمیگزیند. این جمله آگاهانه در پایانبندی فیلم جای گرفته است؛ اگر بپنداریم که مردم دوباره به تندروهای راست روی آورند، از پیش باید بدانند یکبار پیشتر چنین «انتخابی» در پیش گرفتند و همهشان البته برای پیروی از اندیشه و حکومت ناسیونال سوسیالیسم، نزد تاریخنگاران و دیگر مردمان محکوم شدند.
پایان ماجرا؛ تاریخ، جامعه، اخلاق
فیلم اینگونه پایان مییابد که هیتلر میگوید: «این مکان برای من عالیه.» در حالی که تصویرهایی از نونازیها پخش میشود! مسأله بر سر پیروزی یا شکست دوباره راست افراطی در آن سطحی نیست که نونازیها دولت تشکیل دهند، چون از واقعیت به دور است، مسأله بر سر گرایش جوانان و مردم به سوی این اندیشه است. فیلم «ببین کی برگشته» گر چه به سبک کمدی ساخته شده است و ضعفهایی همچون شعارزدگی در پارهای سکانسها دارد اما در شناخت چند پدیده و وضع بسیار سودمند میآید؛ یکم، شرایط کنونی فکری آلمان درباره مسألههای اجتماعی و سیاسی، دوم، نقش رسانهها در شکلدهی به ذهنیت مردم و برکشیدن شخصیتها یا اندیشههای ناشناخته و سوم، مقایسه و برابرسازی مسألههای کنونی آلمان با زمانی که قدرتیابی هیتلر و سرانجام یک مسأله اخلاقی در «انتخاب» و نگریختن از آنچه هانا آرنت «مسئولیت شخصی» مینامد. فیلم بدینترتیب چندین لایه تاریخی، جامعهشناختی و اخلاقی را دربرمیگیرد و از این دریچهها اهمیت فراوان مییابد.