شماره ۱۲۲۸ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۲۹ شهريور
صفحه را ببند
ستون طنز حمید بقایی در شهرونگ

شهرام شهيد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي طنزنویس [email protected]
داستانک یک. مارال جان اینها را واقعا اکبر گلپا گفته؟ یعنی گلپا گفته آقای شجریان در دهه شصت در موسیقی ایران برای خود امپراتوری ایجاد کرده بود؟ این را هم او گفته که آقای ابتهاج یک توده‌ای تمام‌عیار بود و بعدها تغییر ایدئولوژی داد و حزب‌اللهی شد؟ جل‌الخالق... خب بگذریم. برای چی زنگ زده بودی؟ آهان برای آن سفارش تابلو خط. نه ببین دخترم به خطاط عزیز بگو سفارش قبلی را لغو کند. جوری از شکستن سکوت گلپا دلم گرفته که دلم می‌خواهد سفارش بدهم استاد خطاطی این حکایت از کشکول شیخ بهایی را خطاطی کند و برای گلپا بفرستم. بگو بنویسد: مردی برای عربی شعر خواند و آنگاه او را گفت: ‌ای برادر عرب! دلپذیر بودم؟ عرب گفت: آری! پیش از خواندن!
 داستانک دو. الو... سلام. چطوری ریچارد؟ ملانی هستم. پرزیدنت هم خوبه. برای همین زنگ زدم بهت. ریچارد عزیز مگه قرار نبود شما مواظب باشی دونالد دوباره نزدیک تمساح‌ها نشه؟ چرا این‌قدر نگرانم؟ چون دانشمندانی تو خود همین آمریکا کشف کرده‌اند که تماس برقرار کردن با تمساح زنده می‌تواند بر تمایل به قمار در افراد اثرگذار باشد. من هم حدس می‌زنم ترامپ یک جایی تمساح نگه می‌داره که هی رو موضوع برجام و ایران داره قمار می‌کنه. به نیروهات بگو بیشتر مراقب تمساح‌ها و البته شوهر من باشند.
داستانک سه. آقای شهیدی شما از هفته بعد یک روز کمتر در شهروند ستون طنز خواهی داشت. چرا؟ چون یک نفر پیدا کرده‌ایم بی‌جیره و مواجب طنز می‌گوید. حرفش هم درست است و جوری هم می‌گوید که کسی نتواند بگوید این چیه نوشتی. چی؟ امکان نداره؟ خودت را به کوچه علی چپ نزن. حتما تو چند روز گذشته که اخبار را دنبال می‌کردی شنیده‌ای که یکی از فعالان حوزه سیاست میزان حقوقش را اعلام کرده. بله. خودش است. دیروز حمید بقایی ضمن تشکر از ایشان بابت اعلام «حقوقش» از او خواسته میزان «درآمدش» را هم اعلام کند. حالا شما بفرما شما باید طنز بنویسی یا ایشان؟
داستانک چهار. ناراحتم چون نمی‌تونم تا ‌سال 2050 صبر کنم. اون‌سال مگه قراره چی بشه؟ هیچی. فقط مدیرکل دفتر توانبخشی روزانه و توانپزشکی بهزیستی گفته در‌ سال ۲۰۵۰ بیماران آلزایمر ما به سه برابر میزان فعلی خواهند رسید. یعنی سی‌سال دیگه باید صبر کنم تا اون هشت‌سال و بعد هشت‌سال ترامپ را یادم بره؟ فراموش کردنش سخته!
داستانک پنج: معلم گچ را انداخت (مدرسه مورد نظر هنوز مجهز به وایت برد و تخته سفید نشده) و گفت: خب، همه با هم جمله را بخوانید. بچه‌ها خواندند: چون نیک نظر کرد، پَرِ خویش در آن دید... گفتا ز که نالیم که از ما است که بر ما است. معلم گفت: آفرین. خب حالا این بیت از ناصرخسرو قبادیانی شما را یاد چی می‌اندازه؟ یکی از شاگردها گفت یاد علی اکبر ناطق نوری! معلم پرسید چرا اون وقت؟ شاگرد جواب داد چون دیروز برادرشان اعلام کرده صلاحیت احمدی‌نژاد برای انتخابات ریاست‌جمهوری‌ سال 84 رد شده بود که با وساطت آقای ناطق صلاحیت‌شان تأیید شد. احتمالا ایشان همیشه در خانه این شعر را زیر لب زمزمه می‌کنند.


تعداد بازدید :  934