| جمشید رضایی|
هنگامی که به نوشتن اين مطلب فكر میكردم و درست در لحظهای که قصد نوشتنش را داشتم، كاملا فىالبداهه به اين تیتر رسيدم: «نسل به نسل دريغ از اصل!» راستش را بخواهيد هفته پيش چند جوان حدودا 20ساله از همسايهها جمع شدند و آمدند از این حقیرِ سراپا تقصیر مشورت كارى بگيرند. تا اينجاى كار هيچ عيبى ندارد و حتى رعايت اصل نسبتا فراموششده مشورت هم بسيار قابل تحسين و تقدير است، اما وقتى راجع به کسبوكارى كه میخواستند و مىخواهند راه بیندازند- و البته که منصبی هم برای بنده در نظر گرفته بودند، درصورت توافق و موافقت حقیر- صحبت را آغاز کردند، بىاغراق دود از کلهام بلند شد! با چهرهای عصبانى رو به آنها کرده و پرسيدم: «آخر اين ديگر چه جور كارى است؟ نه خدماتى است و نه چیزی را به فروش میرسانید!» اما خيلى جدى پاسخ دادند: «اتفاقا هم خدمات میدهیم و هم میفروشیم، تازه جنبه آموزشى هم دارد!» حالا بماند که چه نقشهای برای کسبوکار در سر داشتند، اما بعد از يكساعتى كه سعى کردند من را هم به این باغ بهشتی که کشفیدهاند، رهنمون سازند، به بهانهای از آنها عذر خواستم و در برابر اصرارشان گفتم سعی میکنم تا چند روز آینده بررسی و جمعبندی کرده و خبر بدهم. ساعتی پیاده راه رفتم، بدون مقصدی مشخص و فقط فکر کردم که دنیای آینده چگونه جایی خواهد بود؟ وقتی که فرزند من یا شما دقیقا از عدم آگاهی نسل قبلی برای نفع شخصیاش سوءاستفاده میکند و به کلی فراموش کرده است که ارایه آموزش به کسانی که راه را از چاه تشخیص نمیدهند، یک وظیفه کاملا انسانی است. بحث تخصص نیست، اشتباه نکنید؛ منظورم به هیچوجه این نیست که دکترها دست از طبابت بکشند و به بیماران خود علم پزشکی را یاد بدهند! بحث بر سر این است که یکسری اطلاعات به شکل دانش اولیه و ابتدایی در فضای مجازی قابل دسترس است که این اطلاعات با اینکه بیاهمیت به نظر میرسند اما به نوعی مواد اولیه برای شروع هر پیشهای به شمار میروند. حالا به هر دلیل خیلیها از این دانش بیبهرهاند، آیا باید سرشان را کلاه بگذاریم!؟ اینکه چرا جوانان ما شغلهایی میآفرینند که به واسطه آن دقیقا «هیچ» میفروشند، مشکل اقتصادی نیست بلکه مشکلی اخلاقی است. مشکل بنده و شمای پدر و مادر هستیم که کودک دیروزمان را تبدیل به هیولایی مادیگرا و بیاخلاق کردهایم که اتفاقا امروز یقه خودمان را گرفته، چون زورش به ما یا در واقع نسل ما میرسد. البته که حقمان است و از قدیم هم گفتهاند: «از ماست که بر ماست»، امروز نیز به عینه شاهد تجلی این ضربالمثل در زندگی روزمره خود هستیم. بیایید کمی انسان باشیم، انسانی بیندیشیم و رفتار کنیم به این امید که تأثیر آن نیز به خودمان بازگردد و دیگرانی ما را نیز انسان پندارند.