شماره ۱۲۱۷ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱۵ شهريور
صفحه را ببند
نسيان و عصيان

| آتوسا اسکویی  |   روزنامه‌نگار |

مدت‌هاست از درد کمر، نالان و پریشانم و به انواع طبیبان غیرحاذق هم مراجعه کرده‌ام، البته همه‌ اطبا حاذق هستند و ایراد از درد بنده است که به احترام تخصص‌های ایشان هم شده، از رو نمی‌رود. هر دوستی هم می‌رسد، از دکترهای قبلی ایراد می‌گیرد و دکتر بعدی را معرفی می‌کند و باز هم نتیجه همان است که بود. به هرحال درحال حاضر پایم به مطبی باز شده که دکترش قول داده در مدت 6ماه و با تجویز یک‌سری نرمش‌ها شفایم بدهد. بماند که ماه چهارم هم گذشت و بهبودی ولو نسبی هم حاصل نشد!
مرتبه‌ قبل که در درد و ناله (و غرزدن توأم با ناشکری) غرق بودم و برای رسیدن به مطب عجله داشتم، درست نبش خیابانی که مطب دکتر هم در آن قرار دارد، متوجه خانم میانسالی شدم که با ظاهری بسیار موجه و معقول اما با چشمانی گریان ایستاده بود. دو رهگذر جوان هم مشغول صحبت با او بودند که: «نگران نباش مادر، یادت می‌آید، برو حالا در ایستگاه مترو بنشین که گرمازده نشوی در این گرمای سر ظهر...»؛ دورتر که شدم، بی‌قراری خانم را شنیدم که: «آخه یادم نمی‌آید، یادم نمی‌آید...» و من هنوز بعد از یک‌ماه یادم نمی‌رود، یادم نمی‌رود. کاش در شهرمان، کمی مسئول‌تر بودیم، (نه فقط مسئولان که تک‌تک ما) کاش تا این اندازه تجربه‌های بد وجود نمی‌داشتند که از هم بترسیم و حتی به جایی برسیم که برای کمک‌کردن به یکدیگر تردید کنیم، چه برسد به این‌که وقت دکتر را بهانه کرده و زودتر از هرجایی که کمک‌مان می‌تواند مفید باشد، دور شویم.
می‌دانم اگر دست آن خانم را می‌گرفتم و هرطور شده بود کمکش می‌کردم، کمردردم تا الان به کلی خوب شده بود. می‌دانم و امیدوارم یادم نرود.

وارونگی

صحبت موش‌های گردن‌کلفت شهر که می‌شود ناخودآگاه دلمان برای گربه‌ها می‌سوزد. امکان ندارد خط بی‌آر‌تی راه‌آهن/ تجریش را سوار شوی و از پنجره اتوبوس چندین خانواده پرجمعیت موش‌ها را نبینی که وسط جوب بساط پیک‌نیک‌شان پهن نباشد. رهگذران هم دیگر مثل اوایل حضور موش‌ها، استرسی بهشان وارد نمی‌شود و کاملا بی‌تفاوت و بی‌تعجب از کنارشان می‌گذرند. این ماجرای موش‌ها دیگر این‌قدر عادی و اصلا بخشی از زندگی عادی شهر شده که حتی همکاران محترم در رسانه‌های مختلف نیز دیگر نیازی برای مطرح‌کردنش احساس نمی‌کنند. طبیعتا به همین ترتیبی که گذشت، باز هم می‌گذرد. دست‌کم زندگی موش‌ها که کاملا محفوظ است.
حال چند وقتی است که حشرات ریز سفیدرنگی وارد زندگی و بیش از هرجای دیگری چشم و دهانمان شده‌اند. حتی وقتی با دوستی حرف می‌زنیم که نور در زاویه مناسبی به صورتش می‌تابد، می‌توانیم تعداد حشراتی که مثلا با گفتن «سلام!» وارد دهانش می‌شوند را محاسبه کنیم. البته پرواضح است که دیگر «سلام»، سلامتی نمی‌آورد. خب چند روز دیگر این موضوع هم تا حدی عادی می‌شود که اگر صحبتش پیش بیاید، حتی ممکن است بگوییم «کجا؟ شهر ما؟!»
پاییز و زمستان و وارونگی هوا در پیش است، باید معجزه بشود که در این پایتخت مرگ تا نوروز دوام آورد.

 


تعداد بازدید :  417